|
کتاب با نان اضافه
از هر دو ایرانی یک نفر به کتابفروشی دسترسی ندارد. یعنی وقتی در مترو و تاکسی نشستهاید، از بین مسافر سمت چپی و راستی، یکی نمیتواند برود یک کتاب برای خودش بخرد. البته آن دیگری هم پولش را ندارد. به هر حال برای رفع این مشکل چند راهحل پیشنهاد دادهایم:
۱. برگزاری آزمون کنکور در پایان دبیرستان، انتهای سربازی، ابتدای ازدواج، بعد از بچه دوم و آغاز بازنشستگی. این کار باعث میشود مردم مانند دانشآموزان تمام زندگی خود را در گرو کنکور ببینند و از زیر سنگ هم که شده یک کتابفروشی برای خرید کتابهای تست و خالیتر شدن جیبشان پیدا کنند. با این کار صنف کتابفروشان رونق میگیرد.
۲. افزایش کتابفروشیهای اطراف فلافلیها راهحل دوم ماست. پر واضح است این دو شغل در طول سالها وابستگی تنگاتنگی با یکدیگر داشتهاند و خصوصا در این روزها نیاز به اتحاد دوباره آنها بیش از پیش احساس میشود.
۳. گران کردن افسارگسیخته و یکشبه کتاب. تاریخ نشان داده است مردم تمایل شدیدی به خرید اجناس تازه گران شده دارند. این عمل حتی ممکن است باعث کمبود شدید کتاب در بازار و احتکار آن در کتابخانههای خصوصی دلالان شود. از طرفی قاچاق معکوس شکل خواهد گرفت و خلاصه! جوری ورق برگردد که بله.
۴. استفاده بیشتر از نقاشی و تصاویر در کتاب. باور کنید یکبار رمانی هزار صفحهای را تورق میکردم، دریغ از حتی یک عکس، تازه جلد دو هم داشت. خب! خواننده خسته میشود. حتی در فازهای بعدی میتوان از جدول، لطیفه و صفحات سفید آماده نقاشی هم درون کتابها استفاده کرد.
۵. من به اینکه نمیشود برگههای کتاب را به آسانی کَند اعتراض دارم. مگر آدم کتاب را میخرد که فقط بخواند؟ مقایسه کنید با روزنامهها که در این زمینه بسیار به درد بخور هستند. به نظرم نظام چاپ و صحافی کتابها باید از بیخ و بن تغییر کند.
ارسال به دوستان
سلفی با کتاب
باید که کتاب را ورق زد
با نیت تست یک دو تق زد
آنگاه دو خط از اولش خواند
در حیرت قیمتش کمی ماند
باید به ترازوی فنر دار
از وزن کتاب داشت آمار
بعد از دو سه بار ممممم گفتن
در حالِ به پشت جلد رفتن
باید که سپس گرفت تصمیم
در پیش کتاب کرد تعظیم
آنگاه کتاب را رها کرد
رو سوی محل پیتزا کرد
بعد از دل خود عزا درآورد
گوشی خود از خفا درآورد
یک استوری از کتاب بگذاشت
اینگونه کتاب را نکو داشت
دور است تو را اگر که bookshop
رو آر به محضر فتوشاپ
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
ارباب حقهها
از اندیشه ناب دوری کنید
لب تشنه از آب دوری کنید
بخوابید روز و نیابید کار
شبانگاه از خواب دوری کنید
شبانگاه هستم رفیق شما
که از قرص اعصاب دوری کنید
من ارباب روح و روان شمام
مبادا ز ارباب دوری کنید
موبایلم! همان بهتر از ماهتاب
نبینم ز مهتاب دوری کنید
کتاب است جای دو تا دانه عکس
بیایید از قاب دوری کنید
طرف بیزبان است و من خوشزبان
از او از همین باب دوری کنید
چهل میلیون ایرانی نازنین!
از این یار ناباب دوری کنید
ارسال به دوستان
و کتابی که نیست...
مناظره کودک و مسؤول سازمان کتابخوانکردن آدمها
مسؤول کتابخوان کردن آدمها: سلام بچه ها! من به عنوان مسؤول کتاب کشور به مدرسه شما اومدم تا به شما بگم کتاب خوندن چقدر لذت بخش و زیباست. بزرگترین دغدغه ما اینه که شما کتاب بخرید و کتاب بخونید و...
کودک: آقا اجازه ببخشید از کجا؟
- چی از کجا پسر جان؟
+ کتاب رو از کجا بخریم؟
- از بقالی هار هار هار.
+ آقا اجازه بقالی ما نداره.
- معلومه که نداره جانم باید از کتابفروشی بخرید.
+ روستای ما نداره.
- چی نداره؟
+ همین که گفتید.
- خب بگید دوستانتون از شهر بخرن.
+ نداریم
- چی ندارید؟
+ تو شهر فامیل نداریم.
- اصلا به من زنگ بزنید دفعه بعد اومدنی براتون بخرم. خوب شد؟
+ نمیدید.
- چی رونمیدیم؟
+ جواب ما رو نمیدید که بهتون بگیم کتاب بخرید.
- پسر جان شما همون برید تو گوشیهاتون خیلی به فرهنگ کتاب کمک کردید.
+ میریم، اگه صدای سخنرانی شما بذاره.
- خب بچهها پس نتیجه میگیریم که ما باید کتاب بخریم و کتاب بخونیم تا فرهنگ کتابخوانی رونق بیشتری پیدا کنه.
+ پیدا نمیکنه.
- فرهنگ کتاب رو میگی پسرم؟
+ الماسهای بازی رو میگم.
- اصلا شما چرا گوشی آوردید مدرسه؟
+ چون نداریم.
- چی ندارید؟
+ ادب و نزاکت.
ارسال به دوستان
کتابخر
جوامع، ناچار به استفاده از معیارهایی برای بیان مفاهیم هستند. تقسیم افراد به آقازاده و غیرآقازاده، تهرانی یا شهرستانی، متولدین اردیبهشت و متولدین مهر، نمونهای از این معیارهاست.
در یک تقسیمبندی که اخیرا انجام گرفت؛ ایران به دو بخش مساوی تقسیم شد:
اول: بخش دسترسیدار به کتابخانه با چهل میلیون جمعیت.
دوم: بخش دسترسیندار به کتابخانه با چهل میلیون جمعیت. احتیاجی به کشیدن کروکی ندارد، پنجاه - پنجاه شده است.
البته میتوان جامعه را بر مبنای کتاب، به گونههای دیگر تقسیم کرد:
کتابفروش و کتابخر: در این تقسیمبندی، جامعه یا کتابفروش است یا کتابخر، گروه سومی وجود ندارد. الحمدلله همه کتابدوستیم. مثلا وقتی به عنوان یک کتابخر رفتم کتاب شاهنامه را بخرم، برای اینکه ارزانتر بیفتد، دنبال چاپ سال قبل گشتم. قیمتش را نوشته بود ۱۲۰هزارتومان. گفتم تخفیف ندارد! گفت:«کاغذ آچهار بستهای۵۰تومنه، سی سال زحمت فردوسی رو هم بذار روش.» ما کتابخرها تا اندازهای کتابدوستیم که نمیخواهیم رابطه ما و کتاب رنگ پول بگیرد. کتاب نمیخریم و فقط منتظر هدیه و یا نذر کتابیم.
نویسنده یا خواننده: در زمان فعلی و با رشد فضای مجازی، نصف جمعیت، نویسنده و آن نصف دیگر خواننده است. البته قسمت دوم که خوانندهاند، کتاب نمیخوانند و آواز میخوانند. با تسامح و تساهل شاید بتوان نوازندگان(جز دهلکوبان) و فروشندگان سیستمهای صوتی را ذیل و جزو تقسیم دوم کتاب، یعنی خوانندگان، آورد. نویسنده شدن کار آسانی است و نباید الکی سختش کرد. وقتی بهراحتی و با سرعت میتوان از موتورهای جستجوگر اینترنت استفاده کرد، چه لزومی به پردازش مغز و تفکر است!؟ مثلا نویسنده یکی از کتب دانشگاهمان، رفته بود متن کتاب نویسندهای دیگر را آورده و جلد نو انداخته بود با نام نویسنده جدید(یعنی خودش) خدا را شکر بیشتر از کتاب نویسنده اصلی، فروش داشته و به چاپ ۲۸ رسیده است.
کتاب اغنیا و کتاب فقرا: کتاب اغنیا معمولا محتوای روانشناسانه دارد و سرشار از انرژی مثبت با روحیه جسورانه قورت دادن قورباغه و مدیریت زمان و... با رنگ زرد است. کتاب فقرا قطور، بزرگ، کمیاب با جلدهای اشرافی و معمولا تک جلد نیست و چند جلدی و دورهای با قیمتهای بالاست. اگر خود کتاب پیدا نشود، نسخه امدیاف آن ساخته و در کتابخانه خصوصی هر شخص که معمولا در پذیرایی است، نصب میگردد.
کتاب مدیران و غیرمدیران: کتاب مدیران سرشار از نکات علمی و مدبرانه است. به عنوان نمونه یکبار تا شعار سال اعلام شد، یک مدیر اندیشمند و فاضل در همان چند روز اول تعطیلات عید، دست به قلم شد و کتابی در تبیین شعار سال نوشت و منتشر کرد. شاید برای عدهای از غیرمدیران سوال پیش آید که مگر چه زمانی پژوهش کتاب را انجام داده؟ کی فرصت نوشتن کرد و فصلبندی کرد؟ کی ویرایشش کرد؟ در طول چند روز و آنهم در تعطیلات چگونه صحافی و چاپ شد؟ کی مجوز گرفت؟ چگونه در فرصت کم منتشر شد؟ چگونه در همان چند روز تعطیلات توزیع شد و رسید دست مخاطب؟ اما باید گفت این سوالها از اساس بیمورد است چون مشخصاً کتاب مدیران مدبر و اندیشمند و فاضل با کتاب غیرمدیران بیاندیشمند بیفاضل تفاوت دارد.
در پایان باید گفت جامعه برای بیان مسائل، ناگزیر به تقسیمبندی امور است. موضوع را پیچیده نکنیم. شیئی متشکل از صفحات کاغذ، پارچه، پوست حیوانات(جز خر) که چیزی بر آن کنده، برآمده، نوشته، کشیده(جز مخدر) شده باشد را کتاب مینامند. دسترسی به این شیء و تقسیمها، از این قرار بود.
ارسال به دوستان
اصلاٍ کتابفروشیهای ما، مال شما
کوچک تر که بودم روح کمال گرایم عمیقا فکرم را مخدوش کرده بود تا کشف کند رسالتم در این دنیا چیست؟ الا و بلا اصرار داشتم غیر از توشه آخرت که با خودم میبرم، به قدر یک بقچه هم که شده تاثیری در این دنیا بگذارم.
با سرچ ریزی که در فضای ابریام داشتم، دیدم بیشترین داراییام همین تعلق خاطر به نوشتن است. پس بر آن شدم که بیشتر بخوانم تا درصد غنای مرقومههایم را بالا ببرم. بعد از مدتی لیست بلند بالایی از همه کتابهای favouriteم نوشته و وارد اولین کتابفروشی شدم. اما بعد از گرفتن قیمت همان اولین کتابها شوک بسیار بدی به من وارد شد.
گویا دنیا و مایحتویاش برایم ایستاد اما اعداد با سرعت نور از کنارم عبور میکردند. از تمام انتگرال و مثلثات و مشتقهایی که همه آن سالها خوانده بودم بهره گرفتم بلکه بتوانم درک مناسبی از این رشد قیمت پیدا کنم که متاسفانه هیچی به هیچی.
کتابفروشی را ترک کردم تا شاید با خوردنِ اندکی باد به کلهام بهتر بتوانم با ابعاد این بر باد رفتگی آرزو کنار بیایم، بلکه راه حل دیگری پیش پایم قرار بگیرد اما تنها چیزی که جلوی پایم افتاد بقایای انتهایی یک کبوتر وقت نشناس بود. مقدار مورد نیازی که به خودم آمدم داشتم هزینههای ویزیت چشمپزشکی، شامل آبمروارید، آب سیاه و عمل لیزیک را برآورد میکردم. و دیدم همه اینها به علاوه هزینه کتاب الکترونیکی هزینهاش به صرفهتر میافتد تا خرید و مطالعه کتابهای چاپی. و طی یک مشاهده میدانی دریافتم گویا این فکر اقتصادی و سرمایه گذاری بلند مدت منحصرا برای شخص بنده نبوده، و یک تصمیم کلان شهری است.
نظر به این فضا تعدادی کتابفروشی بلااستفاده در حد نو، فقط چندین سال پاخورِ لحظهای کتابخوانها در حدِ گرفتن قیمت کتابِ روز بوده، موجود است. فقط مشتری واقعی تماس بگیرد.
ارسال به دوستان
یارگران
باید بشوی سمبل ایرانگردی
یا عزم نمایی به بیابانگردی
ای دوست اگر کتابخوانی باید
آواره صد کوچه خیابان گردی
روزی که کتابخانهام راه افتاد
آبِ دهن اهل قلم راه افتاد
کارم نگرفت و زود چنجش کردم
بازار خیار و گلکلم راه افتاد
طرح و رنگِ اوست زیبا و شکیل
شعر، قصه، نقد، اثبات و دلیل
خاصیت دارد فراوان، جای خود
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
افسوس! گران هستی و دوری از من
مانند مدیر لایق، از دور، خفن
از هرچه رئیس، انقلابیتر: تو
از بس تو در «انقلاب» پهنی، کلاً
کتاب ای یار خوب و مهربانم
کجایی تا کمی از تو بخوانم؟
تو گفتی تا نباشم از تو غافل
چرا قایم شدی یار گرانم؟
دنبال یک کتابم، با جلدِ صورتی رنگ
از هر افق گذشتم صدها هزار فرسنگ
گشتم، مغازهای نیست! رفتید از این ولایت؟!
در دسترس نبودید زد مغزِ کوچکم زنگ!
از زبان تبلت:
جای کتاب و جزوه قدری پیش من باش
در دسترستر از من آیا هست داداش؟!
کردی هوس که قورباغه را ببلعی؟
یادت بیاید از کووید و سوپ خفاش!!!!
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|