22/خرداد/1404
|
20:48
۲۲:۳۹
۱۴۰۴/۰۳/۲۰
۳ ضلع تحلیل ‌شناختی ماجرای تلخ الهه

چرا الهه دیگر ترند نیست؟

محمد رستم‌پور: چند روز است جسم الهه حسین‌نژاد زیر خاک رفته، در دارالسلام اسلامشهر، بیش از ۳۰ کیلومتر دورتر از جایی که پیدا شد و پس از تعلیق کشدار و تلخ ۲ هفته‌ای که جامعه را دچار التهاب کرد و ذهن‌مشغولی رنج‌آوری ساخت. نام الهه ترند شد و یادش و اتفاق تلخی که برایش افتاد، سوژه تحلیل‌های پرشماری شد اما چند روز از خاکسپاری‌اش نگذشته، نام او دیگر ترند نیست و اخبار جدیدی که به ویترین روزنامه‌ها می‌آید و در صدر پربازدیدترین سایت‌های خبری قرار می‌گیرد، الهه را از ذهن جامعه ‌برد. پیش از الهه هم رخدادهای تلخ و ناراحت‌کننده‌ای که خواب و خوراک ایرانیان را گرفته، رخ داده و آنها هم به همین سرنوشت دچار شده‌اند. در واقع موضوع این نیست که چرا ما همیشه سوگوار نیستیم، مساله این است: چرا سرنوشت الهه به تغییر در سرنوشت الهه‌های دیگر نمی‌انجامد؟ گویی ما در یک دوره تخلیه روانی - عاطفی گرفتار شده‌ایم. شبکه‌های اجتماعی همه چیز را یک بار مصرف و کوتاه‌مدت کرده است. آن همدلی عاطفی و روانی توفنده‌ای که در ماجرای الهه بروز یافت، حتی به ایجاد تغییراتی اندک در حمل‌و‌نقل منتهی نشد! به‌رغم برخورداری موضوع از تمام وجوه دراماتیک که می‌تواند ارزش خبری ماجرا را نسبت به اتفاقات معمول مضاعف کند، به دلیل پرداخت رسانه‌ای فست‌فودی، به یک بی‌حسی جمعی منجر می‌شود. در نقطه اول، بی‌آنکه از اتهام یا برچسب توهم توطئه بترسیم، باید تصریح کرد هر موضوعی در ایران به یک سوژه جنجالی علیه نظام سیاسی تبدیل می‌شود. این تبدیل در پی گونه‌ای از تصنع و برساختگی ناشی از طراحی دشمنان برای برهم زدن وضعیت عادی ایران انجام می‌شود. به زبان ساده و بر اساس اسناد بودجه‌های اختصاص‌یافته اعلامی وزارت خزانه‌داری آمریکا که در ابتدای دولت ترامپ انتشار یافت و عملکرد بنیادهایی مانند نِد و یو.اس.ايد، هر سوژه‌ای که قابلیت آشفته‌سازی ذهنی و عصبانی‌سازی و تولید نارضایتی در میان ایرانیان را داشته باشد، یک چارچوب ناواقعی پیدا خواهد کرد تا به یک پروژه جنگ‌ شناختی علیه نظام سیاسی تبدیل شود. اساساً موضوع، تردید در آنچه برای الهه و الهه‌ها رخ می‌دهد، نیست. مساله، استفاده از یک رخداد برای تدارک یک حمله خشمگینانه علیه سیستم سیاسی است. در این حمله، شکلی از مهندسی افکار عمومی در دستور کار قرار می‌گیرد تا ایران را از نظر امنیت عمومی برای زنان، در پایین‌ترین رده قرار دهد.
در حالی که بر مبنای هر گونه رده‌بندی در هر بنیاد و موسسه و سازمانی در داخل یا خارج کشور، وضعیت در بدترین شکل ممکن نیست. در چنین ستیز و نبردی، دشمن در پی آن است از یک ماجرای تلخ جبران‌ناپذیر، ابری از سیاهی پدید آورد که مقابله با آن به هیچ عنوان ممکن نیست، چرا که لایه زیرین آن، احساسات و تلقی‌های کاملا درست و بجایی است که درباره یک جنایت نابخشودنی به راه افتاده. چنین کاری یعنی تسلیح افکار عمومی با گلوله‌های یکی واقعی و یکی تصنعی، یک روزه و یک شبه رخ نمی‌دهد. دسترسی بالای شهروندان ایرانی به اخبار جعلی و اطلاعات نادرست جریان‌یافته در شبکه‌های اجتماعی سبب می‌شود آنها دچار خطاهای ‌شناختی شوند. به صورت مشخص ۲ خطای سوگیری تاییدی و خطای دسترسی در این دست اتفاقات نقش انحرافی جدی ایفا می‌کند. خطای سوگیری تاییدی یعنی ذهن به صورت ناخودآگاه به سوی باوری تمایل پیدا می‌کند که آن را قبول دارد. افراد تمایل دارند به اطلاعاتی توجه کنند که باورهای پیشین آنها را تایید می‌کند. خطای دسترسی نیز بدین معناست که افراد معمولا در دسترس‌ترین اطلاعاتی را که به آنها عرضه شود، می‌پذیرند. در نتیجه، با موج‌های فراگیر اطلاعاتی روبه‌رو هستیم که رویکردها را شکل می‌دهند و مانع تفکر و توجه عمیق برای اصلاح می‌شوند. این توجه به این دلیل معطوف به هدف نمی‌شود که در جایی دیگر مصرف شده. به این ترتیب پس از «جنگ شناختی» و «پذیرش ناواقعیت‌ها» با مفهوم دیگری روبه‌رو هستیم به نام «اقتصاد توجه». اقتصاد توجه از این موضوع سخن می‌گوید که توجه مانند هر دارایی دیگری از جمله پول محدودیت دارد. هر ذهنی، ظرفیت و طاقت مشخصی دارد و پس از آن خستگی و فرسودگی پیدا می‌کند و از پیگیری موضوع - حتی اگر بسیار مهم باشد - کناره می‌گیرد. اقتصاد توجه بزرگ‌ترین ضربه‌ای که می‌زند، این است که توجهات مصنوعی می‌سازد و توجهات مصنوعی حتما توجهات واقعی را از میدان به در می‌کنند. مانند دوپامینی که ترشح می‌شود و صرفاً یک سرخوشی موقت پدید می‌آورد. اقتصاد توجه همچنین ارزش‌گذاری موضوعات را بر اساس میزان توجه مجازی به هم می‌زند و نظام متفاوتی نسبت به واقعیات می‌سازد. اثرگذاری اینفلوئنسرها و سلبریتی‌ها و الگوگیری بخش‌هایی از اجتماع از ایشان از جدی‌ترین پیامدهای اقتصاد توجه است. در این فضا، مساله این نیست که «الف» مظلوم‌تر بوده یا «ب»، بلکه آن کسی شایسته توجه و اعتنا و در ادامه، پیگیری و تمجید و قدرشناسی است که مساله‌اش، ماجرایش و اتفاقی که در متن آن بوده، کلیک بیشتری بخورد، فالوئر بیشتری جذب کند و چه بسا فروش بالاتری داشته باشد. چنین وضعیتی، هر موضوعی حتی مظلومیت یا زنانگی را به عنوان یک کالا که منفعت بیشتری جلب کند، می‌شناسد. اگر کسی بتواند از پیشامد رخ‌داده، سواری بگیرد و روی خون لیز بخورد و نفعی ببرد، برنده است و اگر کسی ماجرا را به یک منفعت ملموس تقلیل ندهد، بازنده. از این رو است که جزئیات بیشتر از زندگی الهه حسین‌نژاد منتشر می‌شود و حتی ویدئوی دلخراش پیکر او تماشاگر می‌یابد و سناریوهای مختلفی درباره چرایی مرگش دست به دست و گوشی به گوشی فوروارد می‌شود. ترکیب این ۳، یعنی جنگ شناختی، تولید ناواقعیت‌ها و اقتصاد توجه، آن پشتیبان مردمی در ۲ سطح فکری و احساسی را برای پیش راندن هر کاری که رنج‌آور است و همراهی و همیاری همگانی می‌طلبد، سرکوب می‌کند.
آنچه توسعه را در یک جامعه پساحقیقت به تاخیر می‌اندازد یا متوقف می‌کند، ضخامت کورتکس ذهن افراد جامعه نیست، تبدیل شدن مسائل مهم به ترندهای چندروزه و الهه‌ها به تیترها و مردم به فالوئر است. توسعه یا پیشرفت در گرو توجه همگانی و هزینه‌کرد زمانی و ذهنی و حتی مالی معطوف به اهداف بلندمدتی است که باید از چرخه‌های فرساینده واپسگرایانه فراتر رود و همه جامعه را روی حل آن متحد و متمرکز کند. توسعه بدون ارتقای ذهنی جامعه ممکن نیست و ارتقای ذهنی جامعه به مسؤولیت‌پذیری رسانه‌ای وابسته است.

ارسال نظر