رباعیهای اندیشهورز در زبانی بینابین
الف. م. نیساری: مجموعه رباعی «سزاوار» از امیر مرادی را انتشارات شهرستان ادب در 109 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این دفتر دربرگیرنده 99 رباعی است.
امیر مرادی متولد 1368 است؛ یعنی 35 سال دارد. او رباعیهای این دفتر را قبل از 30 سالگی سروده است. هر چند شاعران در واقع در عرض زمان شعر میگویند، نه در طول زمان. به این معنا که یک شاعر ممکن است بهترین شعرهایش را در 25 سالگی یا 35 سالگی یا 65 سالگی بگوید؛ مشخص نیست.
شعرهای این دفتر دارای مضامین عمومی است اما بیشتر هستیشناسانه است؛ رباعیاتی که در خود اندیشهورزی دارد و این خاصیت و ماهیت رباعی است، یعنی رباعی قالب و شیوهای است که بیشتر دربرگیرنده مضامین و مفاهیم فلسفی و هستیشناسانه است و به نوعی در تبیین جهانبینی شاعر نقش دارد. البته الزاما رباعی این نیست و میتواند آزادانه هر گونه که بخواهد باشد؛ طبعا به شرطی که توانایی آنچه را که میشود داشته باشد؛ مثلا در رباعی زیر شاعر خلقت را از منظر خداوند (آنچه را که خداوند از خلقت در کتابهای مقدس بیان کرده است) بازگو میکند:
«از جنس شما نیست، جوابش این بود
خود میدانم چیست، خطابش این بود
مشغول نشست، مشت خاکی برداشت
انسان را ساخت، انتخابش این بود»
و در رباعی دیگر که در زیر میآید، شاعر خواسته خلقت را از منظر و نگاه خود تشریح و باز کند؛ اینگونه:
«نه! خواب نبود، ناگهان را دیدم
چشمم گل بود، آسمان را دیدم
جان یافتم از نسیمِ نرمِ نفسی
از خاک برآمدم، جهان را دیدم»
مرادی از منظر عارفانه هم به خلقت نگریسته است:
«از خاک برآورد، برانگیخت مرا
با نسخه خویشتن درآمیخت مرا
میساخت و میساخت و میساخت و... ساخت
پیدا شد چشم تو، به هم ریخت مرا»
در کنار اینگونه از مضامین و گرایشها، مجموعه رباعی «سزاوار» خالی از مضامین و مفاهیم آیینی نیست و دارای گرایشهای دینی و مذهبی است؛ مثلا رباعیاتی درباره حضرت ولیعصر(عج) و حضرت محمد(ص) دارد؛ مثل رباعی زیر:
«پیش از تو چه بوده؟ احتمالی شاید
بحث عبثی، خواب و خیالی شاید
پیش از تو جهان چه بوده؟ شاید وهمی
محدوده مبهمی، محالی شاید»
همچنین رباعیاتی که مناجاتی و دعاگونه است و خطاب به حضرت حق است؛ مثل رباعی زیر:
«نفرینکش ناله زن و مرد منم
همسفره سالخورده درد منم
آنی که گذشت از سر نام ولی
جز تو به کسی سجده نیاورد منم»
و در همین راستاست رباعی زیر که در کلیت خود آیینی است و در تقسیمبندیهای شعر آیینی، در ردیف اشعار مناجاتی و دعاگونه قرار میگیرد:
«باری چه مگر دیدی از بندگیام
کاین گونه سزاوار سرافکندگیام؟
چون لاله واژگون تپیدم در خون
حسرتکش توفان پراکندگیام»
این نوع از شعر و بیان در ادبیات دیروز ما (و به نوعی در شعر امروز هم) سابقه و رواج داشته است، یعنی در هیچ دیوان و کتاب شعری نیست که شاعر در ستایش خداوند، دست دعا و تضرع و عبودیت به سوی او نگشوده باشد؛ شاید بارزترین آنها مناجاتنامه خواجه عبدالله انصاری باشد که در کنار مناجات و دعا، رباعیاتی از او، از جنس دعا و مناجات و ستایش خداوند نیز آمده است.
رباعی زیر نیز آیینی نیست اما از پسزمینه ذهن آیینی شاعر سرچشمه میگیرد و از نوع نگاه درونی و پشتوانه شاعر مدد جسته است؛ از این روست که در دیگر رباعیات مجموعه «سزاوار» گاه کلمات مذهبی و دینی همچون احد، قبله، بنده، بندگی، گناه، اذان، قربانی، نیت، جماعت، اطاعت، قیامت، منبر و نظایر آن دیده میشود و همین امر به واسطه شعاع و تاثیر کلمهها بر متن، رباعیات غیرآیینی را نیز در حال و هوای آیینی میچرخاند.
بعضی رباعیات این دفتر هم آیینی نیست اما شاعر مثلا از واقعه کربلا برای مقصد و مقصود دیگر خود بهره برده است؛ نوعی ار کارکرد شعری که در شعر دیروز بیش از شعر امروز رواج داشته است:
«این بیثمر از عمر، کماکان بودن
این بیخبر از مرگ، هراسان بودن
اندازه صد کربوبلا کشته مرا
این روضه سوزناک انسان بودن»
مرادی در مجموعه رباعی «سزاوار» رباعیهایی برای همسرش، کودکان کار، مولانا، باران و دیگر اشخاص و دیگر مسائل گفته است؛ برای نمونه، یکی از چند شعری که برای همسر خود سروده است، در زیر میآید:
«جز درد معاشم تپشی دردی نیست
اینگونه که من مَردم، نامردی نیست
میآیم و با من، منِ شرمنده تو
جز خستگیِ راه رهآوردی نیست»
مرادی در این مجموعه، خود را دور از مسائل اجتماعی ندانسته و همواره یکی از دغدغههای اجتماعی او مسائل اجتماعی بوده است:
«از نکبت خواب صبحدم میگویند
از خرج زیاد و دخل کم میگویند
تازه اتوبوس رفته؟ نشنید کسی
این خیل پیاده چه به هم میگویند؟»
خاصه مساله معاش که شاید حساسترین مساله اجتماعی در این روزها باشد:
«ای دغدغه معاش! سرشارم کن
آنسان که پسند توست، تکرارم کن
بیحادثهای گذشت امروزم نیز
میخوابم، قبل صبح بیدارم کن»
در نمونههایی از رباعیات بالا و از مجموعه رباعی «سزاوار» میتوان دریافت شاعر به هستی و جامعه و عشق و همسر و دیگر مسائل یک نگاه عاشقانه یا عارفانه دارد، نیز گاه نگاه اجتماعیاش ـ برای آنکه زهردار باشد ـ با طنز توأم است؛ طنزی ملیح که حرفش نفس آن است؛ حرفی که سعی دارد دور شدن انسان و جامعه را از اصل خود گوشزد کرده یا اینکه نشان دهد. شاید او بهترین و موثرترین راه برای تاثیرگذاری بیشتر را زبان طنز اجتماعی میداند، یا اینکه در شعرهای اجتماعی خود ناخودآگاه به طنز میرسد و اینگونه میسراید:
«پایان شو دوران پریشانی را
این دوره بد، دور پشیمانی را
پلکی بتکان و گردبادی برسان
بر هم بزن این معرکهگردانی را»
«بیزار از اخبار اسفباری تو
یاریگر مردم گرفتاری تو
در گردش صبح و شام، هشیاری تو...
خندید: عجب حوصلهای داری تو!»
اما اینکه شاعری نوعی نگاه خاص دارد و از زلف پریشان کسب جمعیت میکند و دارای جهانبینی مشخص است، یکی از امتیازهایی است که میتواند شاعر و شعرهایش داشته باشد؛ امتیازی که در مجموعه رباعی «سزاوار» میتوان آن را دید اما این کافی نیست، زیرا یک انسان باسواد و باشعور که شاعر و هنرمند هم نیست میتواند از این امتیاز والای انسانی برخوردار باشد، یعنی صاحب اندیشه و جهانبینی و معرفت عرفانی باشد. حال باید گفت و دانست فرق یا امتیاز مضاعف امیر مرادی و دیگر شاعران برخوردار از این معرفت و اندیشه با دیگر مردمان صاحب معرفت و اندیشه در چیست؟
طبعا باید فرقشان در نوع کلام یا شعر یا هنرشان باشد؛ مثلا باید دید که مرادی در زبان و شکل و ساختار رباعیات خود موفق بوده است و این اشعار در خود چقدر تازگی و نوگرایی و ویژگیهای شعری ذخیره دارد، چون همین داشتههاست که سبب میشود شاعری نسبت به دیگر شاعران شاخص یا شاخصتر شود. طبعا این شاخص بودن امری بیهوده نیست، چون تاثیرگذار است و هر نوع تاثیرگذاری فرهنگی، فرهنگساز است و سبب رشد و اعتلای عقلی و حسی جامعه میشود. نکته اینجاست که شعر و هنر از درون و آهسته و پیوسته تاثیرات خود را بر مردم و جامعه میگذارد؛ به گونهای که تاثیرات آن در درازمدت آشکار میشود؛ آن زمان که شعر و هنر چون خون در رگ مردمان و در لایه لایه جامعه نفوذ کرده و جریان دارد، چون شعرها و آن دسته از آثار هنری که سطحی یا معمولی هستند، طبعا تاثیرهای آنی و زودگذر دارند و ماندگار نیستند؛ یعنی مثل آثار ماندگار که آرام آرام در طول زمانی مشخص در جان مخاطب مینشینند و در دل نشست میکنند، نیستند تا ماندگاری را در افراد و جامعه بیمه کنند.
از این روست که باید اشعار شاعران را به نقد و بررسی نشست تا شاخصههایش روشن و آشکار شود و کاستیها و اشکالاتش هم.
زبان رباعیات مرادی در مجموعه رباعی «سزاوار»، دارای زبان شعر قدیم است و طبعا نوع بیانش در نگاه عرفانی و اندیشه نیز از همین زبان پیروی میکند اما گاه وقتی موضوع و مضمون عوض میشود، به تبع آن شکل و زبان شاعر نیز تا حدی عوض میشود. در واقع کلماتی خاص این تازگی را رقم میزند؛ کلماتی که با خود تازگی نیز میآفرینند؛ کلماتی چون «شبنم» و «برگ»، خاصه کلمه «قاصدک» که با «دمیدن معشوق، پروازش به پرواز پراکندگی» تشبیه شده است:
«من برگ، سرافکندگیام را دیدی
من شبنم، شرمندگیام را دیدی
من قاصدکی سست، دمیدی در من
پرواز پراکندگیام را دیدی»
گاهی هم در مجموعه رباعی «سزاوار»، امیر مرادی در همین زبان قدیم دچار لکنت میشود و شعرش را بیبلاغت و فصاحت و شیوایی رها میکند و تنها به یک معنا چسبیده، در نتیجه شعری چنین سست و الکن به لحاظ زبانی به وجود میآید:
«میخواست چنین سرخ و سپیدی باشم
امید نگاه ناامیدی باشم
خوش باشم با گردش همواره خویش
در تنگ زمان، ماهی عیدی باشم»
اگر چه در مجموع و در کلیت این دفتر رباعی، شاعر زبان قدیم خود را با چاشنی زبان نوکلاسیک میآراید و گاه نیز با کلمات امروزی مثل «اتوبوس» و «ایستگاه» و نظایر آن توأم میکند، در نتیجه زبان کلی مجموعه رباعی «سزاوار» را میسازد:
«تخفیف نبخشید عذابم را، نه
بیدار نکرد بخت خوابم را، نه
اندیشه مرگ دم به دم با من بود
جانم را کاست، اضطرابم را نه»
گاه نیز شاعر متوسل به زبان و اصطلاحات عام و محاورهای میشود و در زبان کلی آن، شعری اینگونه پدید میآورد:
«کم قابل داغ دم به دم داشته است؟
کم غرقه منجلاب غم داشته است؟
میپرسم و پاسخی نمییابم هیچ
دنیای بدون من چه کم داشته است؟»