07/تير/1404
|
06:42
۲۲:۱۷
۱۴۰۴/۰۴/۰۶
فریبرز عرب‌نیا می‌گوید عازم ایران است کاری که شاید دیگران هم انجام دهند

بازگشت به خانه پدری

میلاد جلیل‌زاده: اخیراً ویدئویی از فریبرز عرب‌نیا منتشر شده که در آن می‌گوید قرار است پس از چند سال سکونت در خارج از کشور، به ایران برگردد. او می‌گوید از ابتدا هم وقتی رفت، قرار بود روزی برگردد و برای ماندن نرفته بود. برای این رفته بود که سر و سامانی به وضع پسرش در آنجا بدهد و عنوان می‌کند با «مختار» رفت و با «رستم» برمی‌گردد. احتمالا در این زمینه اشاره او به فیلم «خون سهراب» به کارگردانی محمدحسین مهدویان باشد که اخباری مبنی بر تولید آن منتشر شده است. بازگشت فریبرز عرب‌نیا خبر هیجان‌انگیزی است؛ نه‌تنها به خاطر اینکه او با وجود شهرتی که پیدا کرده بود، مدت‌ها جلوی دوربین فیلم‌های ایرانی حضور نداشت، بلکه به علت نوع تلقی خاصی که از رفتنش وجود داشت و خیلی‌ها حضور او در خارج از کشور را دارای ابعاد سیاسی ارزیابی می‌کردند. علاوه بر آن شنیدن چنین خبری در حالی که ایران در میانه یک جنگ نفسگیر با رژیم صهیونیستی و ایالات متحده است، بویژه جنگی که صرفا در سنگرها نمی‌گذرد و به میان مردم عادی و کوچه‌ها و خیابان‌های ما آمده است، شوک‌آور و البته امیدبخش بود. اعلام این خبر از یک سو پس از انسجامی که به واسطه تجاوز دشمن صهیونیست به خاک میهن پدید آمد، نشانه‌ای بود از اینکه موج همدلی‌ها و یک‌رنگی‌ها یک اتفاق لحظه‌ای و سطحی نبوده و نتایجی عملی هم در پی دارد و از سوی دیگر باید توجه کرد در شرایطی که کشور مورد تهدید بیگانگان قرار دارد، بازگشت به آن نوعی پیام مقاومت و همبستگی با خود می‌آورد. حالا  می‌شود به بهانه بازگشت فریبرز عرب‌نیا بحث‌های متعددی را درباره هنرمندانی که از کشور رفته‌اند مطرح کرد. بعضی از آنها می‌توانند بازگردند و به کارشان ادامه دهند که اگر این اراده در خودشان هم به طور جدی وجود داشته باشد، نیازمند مساعدت‌هایی در داخل کشور است. عده‌ای دیگر هم پادویی برای دشمنان میهن و فعالیت‌های بی‌رمق در رسانه‌های زرد معاند را انتخاب کرده‌اند که از حالا به بعد و با توجه به مرزبندی مشخص ملت با وطن‌فروشان، ژست مبارزه و قهرمانی هم دیگر برای‌شان کار نمی‌کند. مروری بر سرنوشت هنرمندانی که از کشور خارج شده‌اند نشان می‌دهد هیچ‌کدام در آن سوی آب‌ها نتوانستند به ذره‌ای از شهرت و اعتبارشان در داخل کشور دست یابند. البته همه این افرادی که رفتند، در آن سوی آب‌ها مواضع سیاسی نگرفتند یا اگر چنین کردند، لزوماً همیشه تند و نابخشودنی نبود اما به هر حال هیچ‌کدام در خارج از کشور چنانکه در ایران موفق بودند، به موفقیت نرسیدند. پیش از این هم بارها افراد مشهوری که از کشور رفته بودند و حتی به رسانه‌های بیگانه پیوستند، توانستند به کشور برگردند و فعالیت خود را از سر بگیرند اما عده‌ای هم بودند که رفتند و لجوجانه بر مواضع‌شان پای فشردند و ورشکستگی آنها و عدم موفقیت مطلق‌شان درس عبرتی شد برای هر کس که بعد از این فکر کند اگر برود در آن سو برایش فرش قرمزی پهن شده است. در ادامه ضمن مروری بر سرنوشت این ۲ گروه از هنرمندان، یعنی آنهایی که رفته بودند اما برگشتند و آنهایی که تا ته خط رفتند و ورشکسته شدند، به بررسی دلایل روحی و روانی بخشی از هنرمندان برای مهاجرت و موانع ذهنی و ساختاری آنها برای بازگشت اشاره شده است. اینها همه مسائلی است که پس از موضع همدلانه به وجود آمده بر اثر جنگ و پیرو آن انتشار خبر بازگشت فریبرز عرب‌نیا به کشور، از نظریه‌پردازی‌های انتزاعی خارج شده و چند قدم بیشتر تا تحقق و عینیت یافتن‌شان بیشتر فاصله نیست. حالا همه چیز به این بستگی دارد که از اینجای ماجرا به بعد چطور مدیریت شود و این انسجام شوکه‌کننده مردم ایران و جمع شدن‌شان حول پرچم، آیا می‌تواند حفظ شود و امتداد پیدا کند یا در دام منفعت‌طلبی‌های فرقه‌ای و شخصی، لجاجت‌های ناتمام و سوءتدبیرها خواهد افتاد و فرصت به وجود آمده از دست می‌رود؟
* آنهایی که بازگشتند
هنرمندانی که از کشور مهاجرت کرده بودند و پس از مدتی به کشور بازگشتند، به ۲ گروه تقسیم می‌شوند. گروه اول با پیروزی انقلاب یا در دهه ۶۰ از کشور رفته بودند و گروه دوم در دهه ۹۰ و با تاسیس شبکه تلویزیونی جم در ترکیه.
از میان گروه اول می‌توان به ۳ چهره شاخص‌تر اشاره کرد که عبارتند از سعید راد، سعید کنگرانی و چنگیز جلیلوند. سعید راد که از ستاره‌های سینمای قبل انقلاب بود سال ۶۳ از ایران رفت‌ اما با فیلم سینمایی «دوئل» دوباره پا به عرصه سینما گذاشت. او از سال ۱۳۵۰ وارد حرفه بازیگری شد و در دوره پیش از انقلاب بازیگر ۳۴ فیلم سینمایی بود. سعید راد پس از انقلاب هم توانست در چند فیلم حضور پیدا کند که عبارتند از «مرز»، «فرمان»، «خط قرمز»، «برزخی‌ها»، «عبور از میدان مین»، «دادشاه» و «عقاب‌ها». غیر از حواشی فیلم برزخی‌ها، موفقیت عقاب‌ها باعث شد فخرالدین انوار، معاونت سینمایی وزارت ارشاد محمد خاتمی، در پی هراس از شهرت سعید راد، از ادامه کار او جلوگیری کند. او می‌گوید هیچ‌وقت در خارج از کشور چمدان‌هایش را باز نکرد. وقتی هم آنجا بود مشغول پیتزافروشی و بعضی شغل‌های معمولی دیگر شد اما پیشنهاد بازی در هیچ فیلمی را نپذیرفت تا راه بازگشتش به ایران را نبندد. سرانجام پس از سال‌ها او برای فیلم «زنگی و رومی» ناصر تقوایی به ایران برگشت که البته آن اثر ساخته نشد اما در همان حال و هوا، احمدرضا درویش پیشنهاد دوئل را به او داد و باعث شد بماند و کارهای دیگری هم انجام دهد.
سعید کنگرانی، دیگر بازیگری بود که نخستین حضورش در سینما با فیلم «رضا موتوری» رقم خورد. سپس با موج نو سینمای ایران همساز شد و برای داریوش مهرجویی در فیلم «دایره مینا» بازی کرد. بعد از آن ناصر تقوایی برای ایفای نقش «سعید»، شخصیت کلیدی سریال «دایی‌جان ناپلئون» او را به بازی گرفت و در ادامه بازی در فیلم جنجالی «در امتداد شب» برایش شهرت مضاعف و درآمد خوبی به ‌همراه داشت. او پس از انقلاب هم در «پرواز در قفس» (۱۳۵۹) و «فصل خون» (۱۳۶۰) بازی کرد اما فیلم «گرداب» (۱۳۶۱) آخرین فیلم او پیش از وقایع بعدی بود که به‌رغم تهیه‌کنندگی بنیاد مستضعفان توقیف شد. از اینجا به بعد محمد خاتمی وزیر ارشاد شد و جریان موسوم به چپ، کنگرانی را ممنوع‌التصویر کرد. کنگرانی در سال ۱۳۶۷ ایران را ترک کرد و به کالیفرنیا در آمریکا رفت و ۱۶ سال از بازیگری حرفه‌ای دور ماند. او پس از بازگشت به ایران در فیلم سینمایی «ازدواج به سبک ایرانی» (۱۳۸۳) ایفای نقش کرد. پس از آن قرار بود در فیلم «فرزند صبح» هم بازی کند. سعید کنگرانی سال ۱۳۹۷ در ایران درگذشت. اما چنگیز جلیلوند، بازیگر و به طور ویژه دوبلور مطرح ایرانی که کار هنری خود را در سال ۱۳۳۶ و با تئاتر به همراه ابوالحسن تهامی آغاز کرد،‌ پس از انقلاب ۱۳۵۷ به مدت 20 سال در ایالات‌متحده‌آمریکا زندگی کرد و پس از آن به ایران بازگشت و کار دوبله را از سال ۱۳۷۷ سر گرفت. او البته دوبلور بود نه بازیگر و اگر در ایران می‌ماند ممکن بود برای ادامه فعالیتش مانعی ایجاد نشود اما ظاهرا تلقی‌اش از جو انقلاب این بود که دیگر نمی‌تواند در اینجا کار کند و به آمریکا مهاجرت کرد. سال ۷۷ چنگیز جلیلوند بعد از 20 سال مهاجرت برای عیادت از مادرش به ایران آمده بود که خبر حضور او به حسین فرح‌بخش (تهیه‌کننده سینما) رسید و این تهیه‌کننده از جلیلوند برای دوبله فیلم «دوستان» دعوت کرد. او دیگر فهمیده بود که ماندن و کار کردنش مانعی ندارد اما هنوز ‌انگیزه‌ای برای بازگشت نداشت. جلیلوند بار دیگر در سال ۸۲ برای مراسم بزرگداشتش در جشن خانه سینما به ایران آمد و تشویق‌ها و استقبال مردم در این جشن به حدی بود که تصمیم گرفت به مهاجرتش پایان داده و به ‌طور دائم به ایران بازگردد.
یک موج قابل توجه دیگر در دهه ۹۰ به راه افتاد که تعدادی از هنرپیشه‌های ایرانی و حتی بعضی کارگردانان برای کار در شبکه تلویزیونی جم و سریال‌سازی به زبان فارسی عازم ترکیه شدند. اکثر این افراد در ایران دچار رکود شغلی بودند و این شبکه ماهواره‌ای با وعده‌‌های پرزرق و برق آنها را به خارج از کشور کشاند تا دوباره بتوانند به روزهای خوب کارگردانی و بازیگری خود برگردند اما در نهایت چنین اتفاقی برای‌شان رقم نخورد. وقتی موضوع کار این افراد با شبکه جم تقریبا منتفی شده بود، بحث اینکه آیا آنها می‌توانند به کشور بازگردند و به کارشان در داخل ادامه بدهند به طور جدی داغ شد. از میان آنها می‌توان به افرادی مثل رابعه اسکویی و سعید ابراهیمی‌فر اشاره کرد که اولی هنرپیشه و دومی کارگردان بود. آنها برگشتند و هر دو توانستند در ایران کار کنند؛ تا اینکه در تیرماه ۱۴۰۳ خبر رسید چکامه چمن‌ماه هم به ایران بازگشته است. چمن‌ماه از آن روز تا به حال در هیچ فیلم یا سریال ایرانی حضور پیدا نکرده اما به نظر نمی‌رسد چنین چیزی به دلیل موانعی باشد که از طرف مسؤولان دولتی یا سایر نهادهای حاکمیتی برای او ایجاد شده باشد. به نظر می‌رسد در چنین مواردی اگر خود آن شخص هنرمند علاقه‌مند باشد که به کارش ادامه بدهد بهتر است بعضی از مسؤولان به ماجرا ورود کنند و با پادرمیانی در بین عوامل سینما و یادآوری همکاران گذشته‌شان به آنها، زمینه فعالیت چنین افرادی تسهیل شود. البته گفتنی است چمن‌ماه وقتی به کشور برگشت که دولت آن هم به طور ناگهانی به تازگی تغییر کرده بود و مدیران فرهنگی هم در حال جابه‌جایی بودند. شاید این قضیه اندکی باعث شد بازگشت او به کشور در حاشیه قرار بگیرد و توجه مسؤولان را جلب نکند.
* آنهایی که بازنمی‌گردند
تعدادی از هنرپیشه‌های سینما و تلویزیون ایران پیرو اتفاقات سال ۱۴۰۱ از کشور خارج شدند یا اگر از قبل در آنجا حضور داشتند به کمپین‌های رسانه‌ای براندازان پیوستند که در میان آنها مهره‌هایی مثل حمید فرخ‌نژاد، مهناز افشار، احسان کرمی، برزو ارجمند و اشکان خطیبی به چشم می‌خورند. نهایت فعالیت رسانه‌ای این افراد در خارج از کشور غیر از حضور گاه و بیگاه در رسانه‌ها به عنوان مجری یا مصاحبه‌شونده، تئاتری بود که با دور هم جمع کردن همگی‌شان و اتخاذ یک موضع سفت و سخت سیاسی، تلاش می‌کرد راه را به مرور برای راه‌اندازی چیزی که خودشان سینمای دور از خانه یا سینمای در تبعید می‌نامیدند باز کند. در نهایت در ۵ آبان‌ماه ۱۴۰۲ اعلام شد اجرای نمایش ‌خانه امن‌ به کارگردانی حمید فرخ‌نژاد و تهیه‌کنندگی علیرضا امیرقاسمی که قرار بود ۲۱ اکتبر در سالن تیلس‌سنتر نیویورک روی صحنه برود، به دلیل فروش نرفتن بلیت‌ها لغو شد! گفته می‌شود بلیت‌های فروش‌رفته، به میزان حدودا ۱۵ درصد از ظرفیت سالن بود و همین باعث شد از روی صحنه رفتن بازیگران آن جلوگیری شود و پس از آن، سایت تیکت‌مستر که بلیت‌فروشی این نمایش را بر عهده داشت، اعلام کرد مبلغ پرداخت‌شده توسط آن تعداد از تماشاگرانی که بلیت خریده‌اند را بازمی‌گرداند. غیر از حمید فرخ‌نژاد، مهناز افشار، برزو ارجمند، احسان کرمی و فرزین صابونی از جمله بازیگران این نمایش بودند که مدیر شبکه ماهواره‌ای طپش، پس از ناآرامی‌های سال گذشته، تهیه‌کنندگی آن را بر عهده گرفت. این شکست واضح البته به جای عبرت گرفتن کسانی که در این پروژه‌ای شرکت داشتند، به لجبازی بیشتر آنها و اصرار بر اینکه شکست نخورده‌اند انجامید و کار را به مواضع حیرت‌انگیز این افراد پس از تجاوز رژیم صهیونیستی به ایران کشاند که یکسره باعث نفرت مردم از آنها شد. آنها پس از این رویدادها نه‌تنها به لحاظ هنری شکست خوردند، بلکه وضعیت‌شان از جهات دیگر هم در خارج از کشور بسیار نابسامان است. مثلا مشخص شد حمید فرخ‌نژاد راننده تاکسی اینترنتی شده و اشکان خطیبی هم اوضاع مالی و معیشتی بسیار بدی دارد و و همین‌ها وضع روحی‌اش را طوری به هم ریخته که در فضای مجازی فحاشی‌های عجیبی به کاربران می‌کند. غیر از این افراد هنرپیشه‌های دیگری مثل پرستو صالحی و محمد عمرانی هم در خارج از کشور به اظهار نظرهای تند سیاسی علیه کشور پرداختند و پس از مدتی اوضاع بسیار نابسامانی پیدا کردند اما همچنان چیزی که پیش‌تر مانع بازگشت آنها به کشور شد، لجاجت‌‌های بی‌پایان و رفتارهای کنترل‌نشده عصبی بود؛ رفتارهایی که تا حدودی علامت‌هایی از مشکلات حاد روحی و روانی را نشان می‌داد.
* مسیر بازگشت به خانه
هنرمندانی که در ایران فعالیت می‌کنند و بویژه مشهورترین‌های‌شان، همیشه با یک مساله بزرگ مواجه هستند. رسیدن به اوج قله شهرت، جایی که ظرفیت یک نفر برای بالاتر رفتن از آن محدود است، می‌تواند هر کسی را بی‌انگیزه و منفعل کند. به عبارت کاملا ساده، ممکن است خیلی‌ها دوست داشته باشند چهره‌ای مشهور شوند، تمکن مالی پیدا کنند و در خیابان همه آنها را با دست نشان بدهند و مشتاق معاشرت یا عکس گرفتن باشند اما وقتی یک نفر به این جایگاه رسید و دیگر از آن نمی‌توانست بالاتر برود، دچار یک نوع خمودی و بی‌انگیزگی می‌شود. این البته مشکلی است که خیلی از چهره‌های مشهور جهان پیدا می‌کنند و کار آنها را به افسردگی و مشکلات روحی می‌کشاند؛ بویژه که صعود شهرت یک فرد، معمولا مانند فواره است و وقتی به اوج رسید، کم‌کم افول می‌کند، آن هم در حالی که آن فرد مشهور در اوج غرور است و اعتیاد بی‌حدی به دیده شدن و در کانون توجهات قرار گرفتن پیدا کرده است. تا اینجای کار فرقی بین هنرمند ایرانی یا هر چهره مشهور دیگری که در ایران یا هر کشور دیگری فعالیت می‌کند وجود ندارد. مساله خاص مشاهیر ایران اما از جایی خود را نشان می‌دهد که خیلی از آنها از آن سوی آب‌ها برای خودشان یک بدیل جدید می‌سازند. یعنی وقتی به آن نقطه بی‌انگیزگی رسیدند، یک سراب برای خود پیدا می‌کنند تا رسیدن به آن تبدیل به انگیزه جدیدشان شود؛ سرزمینی که بین بسیاری از مردم ایران تصور می‌شود رفتن به آن خودبه‌خود حکم ترقی و پیشرفت را دارد. مثلا فکر می‌کنند اگر کسی در آمریکا کارگری می‌کند، نسبت به کسی که در ایران کارگری می‌کند، وضع مترقی‌تری دارد، یا حتی یک کارگر ساده در آنجا را نسبت به یک پزشک متخصص در ایران دارای جایگاه بالاتری می‌دانند. این داستان در واقعیت هم رخ داده و پزشکان متخصصی وجود دارند که همه دار و ندارشان در ایران را فروختند و به آمریکا و کانادا رفتند و چون مدرک‌شان در آنجا پذیرفته نشد، راننده تاکسی یا اوبر شدند یا در مشاغل ساده دیگر مثل دلیوری کالای فروشگاه‌ها کار می‌کنند. این سودای مهاجرت چیزی است که انسان‌ها را در بن‌بست‌های خودساخته روحی، به سمت تلاش برای کسب یک موفقیت در زندگی و به دست آوردن موقعیت برتر سوق می‌دهد. اما ۲ چیز هست که حتی پس از تجربه‌های تلخ مهاجرت و مواجهه با واقعیت این قضیه، مانع بازگشت افراد می‌شود. اول اینکه معمولا مهاجرت هزینه‌های سنگین اقتصادی دارد. یک فرد ممکن است دار و ندارش را در ایران فروخته باشد و رفته باشد و در ضمن تمام موقعیت‌های شغلی را در اینجا از دست داده باشد. او حالا حتی اگر از رفتنش پشیمان باشد، به سختی می‌تواند برگردد. مساله دوم ترس از ملامت اطرافیان است. افرادی که رفته‌اند، خیلی اوقات حتی اگر در کشور میزبان دچار مشکلاتی به مراتب بیشتر از ایران باشند، معمولا دوست ندارند به عنوان فردی شکست‌خورده معرفی شوند که دست از پا درازتر بازمی‌گردد. درباره این موضوع زیاد صحبت شده و ابعاد مختلف آن مورد بحث قرار گرفته‌ اما آنچه مستقیما به موضوع هنرمندان ایرانی برمی‌گردد، از آنجا که مهاجرت این افراد و سپس بازگشت‌شان معمولا با یک‌سری حواشی همراه است، قضیه را بغرنج‌تر هم می‌کند. خیلی از هنرمندانی که رفته‌اند نه‌تنها موقعیت‌های شغلی‌شان در ایران را از دست دادند، بلکه برای پذیرفته شدن در جامعه میزبان ممکن است رفتارهای مغایر با عرف و قوانین داخلی انجام داده باشند یا اعلام مواضع سیاسی از آنها سر‌زده باشد. از آن سو بعضی از این افراد ممکن است بازگشت به میهن را به منزله شکسته شدن غرورشان و پذیرفتن اینکه خارج از کشور خریدار چندانی نداشتند ارزیابی کنند. نکته سوم این است که همیشه و در همه موارد پیش‌بینی‌ها از اینکه اگر یک چهره معروف به کشور برگردد، برخوردها با او چگونه خواهد بود، یکسان نیست. بعضی‌ از آنها ممکن است از برخورد قضایی بترسند و بعضی‌ها از این بترسند که اجازه کار پیدا نکنند. در این سال‌ها چند موج مهاجرت از ایران به کشورهای غربی در میان هنرمندان وجود داشته که عمدتاً کوچک و محدود بودند تا اینکه پس از اتفاقات سال ۱۴۰۱ یک موج قابل توجه‌تر در این زمینه رخ داد و اتفاقا پس از آن بود که به طرز غریبی موضوع بازگشت بعضی هنرمندان دیگر هم جدی‌تر شد. از میان افرادی که سال ۱۴۰۱ از ایران رفتند، تعدادی‌شان تبدیل شدند به فعالان سیاسی برانداز. عده‌ای از کسانی که پیش از این مهاجرت کرده بودند اما تا آن روز فعالیت سیاسی نداشتند هم به آنها پیوستند و به طور کل پل‌های پشت سرشان را برای بازگشت خراب کردند. البته کسی مانع بازگشت آنها نشده است اما قطعا بازگشت‌شان به فعالیت هنری به این سادگی‌ها نیست. پس از رخ دادن این وضعیت، زمزمه‌هایی پیچید درباره کسان دیگری که از مدت‌ها پیش در خارج از کشور بودند و برخورد بسیار نجیب‌تری با مسائل سیاسی داشتند.
دیدن گروهی از هنرمندان ایرانی که در خارج از کشور تبدیل به تندترین بوقچی‌های براندازی شدند، خیلی‌ها را در داخل کشور به این فکر انداخت که لابد می‌شد درباره افراد دیگر، یعنی آنهایی که از بعضی خط قرمزها عبور نکرده‌اند هم مقداری نرم‌تر و با مماشات بیشتر برخورد کرد. این پس‌زمینه‌های ذهنی وجود داشت تا اینکه تجاوز رژیم صهیونیستی و پس از آن ایالات متحده به خاک ایران اتفاق افتاد. جنگ ناگهان می‌تواند ورق همه چیز را برگرداند و صف‌بندی‌های اجتماعی را به طرز غافلگیرکننده‌ای واضح کند. بخشی از جامعه ایران که تصور نمی‌شد تحت هیچ شرایطی حتی بدیهی‌ترین گزاره‌ها را از ترس همسو تلقی شدن با حکومت بپذیرند، ناگهان پشت میهن‌شان ایستادند و بخشی دیگر که حجم آنها بسیار کوچک بود، همچنان بر زمین لجبازی پا کوبیدند و از متجاوز حمایت کردند. این اتفاق مارپیچ سکوت را شکست و ترس و شرمساری بابت اینکه کسی حتی در موضع حق هم بخواهد با حکومت همسو شود را فرو ریخت. طبیعتا چنین ماجرایی یک همبستگی بزرگ ملی بین ایرانی‌ها و یک مرزبندی پررنگ با وطن‌فروشان پدید آورد. از میانه‌های آن نبرد ۱۲ روزه، مرتب بحث بر سر این بود که باید پس از پایان این ماجرا هم تدابیری در نظر گرفته شود تا این وحدت و انسجام حفظ شود. حالا با وجود اینکه بحث آتش‌بس مطرح شده، جنگ هنوز تمام نشده است و حالاست که بازگشت به میهن نه‌تنها برای هنرمندان، بلکه برای تمام ایرانی‌ها می‌تواند مایه‌هایی از افتخار پدید بیاورد. دیگر مثل گذشته کسی نمی‌تواند بابت اینکه مهاجرت معکوس او یک نوع عقبگرد و پذیرش شکست قلمداد شود بیمناک باشد، بلکه این بازگشت را نوعی شهامت تلقی می‌کنند. حالا بهترین زمان برای آن است که هم در داخل درها گشوده شوند و زمینه‌های بازگشت و آغاز به کار مجدد هنرمندان فراهم شود و هم کسانی که میهن‌شان را دوست دارند، انعطاف و غیرت به خرج دهند و برگردند.

ارسال نظر
پربیننده