مهدی حسنی: در فضای پرتنش سیاست خارجی امروز که رقابتهای ژئوپلیتیک و اقتصادی به اوج رسیده و حتی متحدان دیرینه غرب بر سر اولویتهای امنیتی و اقتصادی به رویارویی نرم کشیده شدهاند، مقاله اخیر محمدجواد ظریف در نشریه فارن پالیسی با عنوان «زمان تغییر پارادایم فرارسیده» بیشتر به داستانهای تکراری و آرمانگرایانه گذشته میماند.
ظریف در این نوشتار بار دیگر به شعارهای فریبنده قدیمی مانند «گذار از اختلاف به همکاری»، «همگرایی منطقهای واقعی»، «مبارزه با افراطگرایی» و «گفتوگوی چندجانبه آیندهنگر و نتیجهمحور» متوسل شده است. این عبارات در جهانی مطرح میشود که رقبای دیرینه مانند چین و آمریکا یا روسیه و غرب، پردهپوشی را کنار گذاشته و به رویارویی تمامعیار در عرصههای اقتصادی (جنگ تعرفهها و تحریمهای فناوری)، امنیتی (بحران اوکراین و تنشهای دریای چین جنوبی) و نظامی (گسترش ناتو و مسابقه تسلیحاتی) پرداختهاند.
حتی در مقایسه با جمله مشهور مرحوم رفسنجانی که «دنیای آینده دنیای گفتوگوهاست، نه موشکها»، این اظهارات کهنهتر به نظر میرسد، چرا که وقتی رفسنجانی این جمله را به کار برد، هنوز نشانههایی از همکاری بینالمللی وجود داشت اما امروز با تشدید رقابتهای ژئوپلیتیک - از جمله تلاش آمریکا برای حفظ هژمونی خود در خاورمیانه از طریق حمایت بیقیدوشرط از اسرائیل و اعمال تحریمهای فلجکننده علیه ایران - هیچ اثری از «نوعدوستی» در روابط بین کشورها دیده نمیشود.
جنگ اوکراین از ۲۰۲۲ تاکنون گواه روشنی بر عمق این رقابتهاست؛ جایی که روسیه و غرب نهتنها در میدان نبرد، بلکه در عرصه انرژی و اقتصاد جهانی به مقابله پرداختهاند. این الگو در غرب آسیا نیز تکرار میشود؛ با تنشهای مداوم میان کشورهای منطقه.
اما مشکل اصلی مقاله ظریف نه در کهنگی دیدگاههایش، بلکه در بنیان ایدئولوژیک آن نهفته است؛ جایی که او ادعا میکند «این تحول باید از درون ایران آغاز شود و به همسایگان گسترش یابد»! این گزاره که ظاهراً در پی توانمندسازی مردم ایران از طریق اصلاحات داخلی است، در عمل به نوعی خودسرزنشی تبدیل میشود و تمام مشکلات کشور - از تحریمها تا تهاجمات خارجی - را به سیاستهای داخلی نسبت میدهد.
هرچند ظریف به مواردی مانند خروج یکجانبه آمریکا از برجام و حمایت اروپا از حملات اسرائیل به تأسیسات ایران (مانند اظهارات صدراعظم آلمان مبنی بر اینکه اسرائیل «کار کثیف غرب» را انجام میدهد) اشاره میکند اما راهحل نهایی خود را در تغییرات داخلی ایران و در نهایت مذاکره با آمریکا خلاصه میکند. این نگرش که ریشه در ایدئولوژی
لیبرال - دیپلماسی دارد، چالشهای ایران با غرب را به «خطاهایی» مانند برنامه هستهای، حمایت از محور مقاومت یا توسعه موشکی نسبت میدهد و پیشنهاد میکند با «سازش با قدرتهای بزرگ» و عقبنشینی از این مواضع، دشمنان از فشار دست بردارند. اما تاریخ نشان داده این رویکرد نهتنها بیثمر، بلکه خطرناک است. دهه ۹۰ خورشیدی با تمرکز بر مذاکرات هستهای به پای برجام سوخت، توافقی که کمتر از ۲ سال به صورت ناقص اجرا شد و سپس با خروج ترامپ به شکست انجامید. حتی پس از برجام، تحریمها ادامه یافت، سردار شهید سلیمانی سال ۲۰۲۰ ترور و حملات سایبری و گاه بعضا فیزیکی و خرابکارانه به تأسیسات هستهای ایران مانند نطنز تشدید شد. این رویدادها ثابت میکند مشکل دشمنان ایران نه برنامه هستهای یا موشکی، بلکه جایگاه ژئوپلیتیک ایران به عنوان یک قدرت مستقل غرب آسیاست؛ قدرتی که با منابع انرژی، موقعیت استراتژیک در تنگه هرمز و نفوذ فرهنگی - تاریخی، مانع هژمونی آمریکا و اسرائیل میشود.
هدف نهایی غرب نه تعدیل رفتار ایران، بلکه تضعیف و تجزیه آن است، همانگونه که در اسناد راهبردی آمریکا مانند استراتژی امنیت ملی ۲۰۲۲ یا حمایت از گروههای تجزیهطلب در کردستان و بلوچستان مشهود است. اگر برجام واقعاً کارساز بود، چرا پس از آن، فشارها نه تنها کاهش نیافت، بلکه افزایش یافت؟
این مساله زمانی جدیتر میشود که ظریف این مطالب را در رسانهای غربی مانند فارن پالیسی منتشر میکند؛ جایی که انتظار میرود صدای اقتدار و مقاومت ایران شنیده شود، نه اعتراف به ضعفهای داخلی. تأکید او بر لزوم تغییر از درون، عملاً به دشمنان این پیام را میدهد: فشارها مؤثر بوده و ایران آماده امتیازدهی بیشتر است. این نگاه که پشت به دشمن و رو به داخل دارد، دقیقاً مشابه اظهارات اخیر حسن روحانی است که مذاکره را تنها راهحل دانست و بر تغییرات داخلی برای جلب اعتماد غرب تأکید کرد. هر دوی این چهرهها که به مذاکره نگاهی ایدئولوژیک دارند و امتیازدهی یکطرفه را اساس دیپلماسی میدانند، از پاسخ به پرسشهای کلیدی عاجزند.
۱- چه تضمینی وجود دارد. پس از امتیازدهی (مانند محدودیت موشکی یا کاهش حمایت از مقاومت)، طرف مقابل متوقف شود و درخواستهای جدیدی مطرح نکند؟ تجربه برجام نشان داد آمریکا نهتنها به تعهداتش پایبند نمینماند، بلکه با بهانهجوییهای جدید (مانند تحریمهای حقوق بشری ۲۰۲۴-۲۰۱۹)، امتیازات دادهشده را نیز پس میگیرد.
۲- اگر مذاکرات به خواستههایی مانند خلع سلاح موشکی منجر شود - همانطور که در پیشنهادات اخیر آمریکا برای «توافق جامعتر» مطرح شده - چه باید کرد؟ بدون بازدارندگی موشکی، چگونه میتوان از حملات بعد اسرائیل و آمریکا جلوگیری کرد؟
تضمینهای غرب در چنین شرایطی توخالی است، چرا که تاریخ خاورمیانه پر از نقض تعهدات است، مانند حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ با وجود نبود سلاحهای کشتار جمعی در این کشور.
در نهایت، این جریان - با وجود تجربه شکستخورده برجام که ترکیبی از امتیاز دادن (کاهش تعداد سانتریفیوژها و میزان و درصد غنیسازی) و وعدههای تحققنیافته (رفع تحریمها) بود - همچنان به راهکارهای سادهانگارانه گذشته چسبیدهاند. مشکل اصلی آنها درک نکردن «جنگ وجودی» غرب علیه ایران است: آمریکا و اسرائیل، ایران مقتدر و یکپارچه را تهدیدی برای منافع خود میدانند و هدفشان نه تعامل، بلکه تغییر رژیم و تجزیه کشور است، همانگونه که در حمایت از ناآرامیهای سالهای گذشته ایران یا تحریمهای مختلف مشهود است.
تا زمانی که این درک اصلاح نشود و سیاست خارجی ایران بر اساس واقعیتهای ژئوپلیتیک - مانند تقویت همکاری با روسیه و چین در چارچوب بریکس یا اقتصاد مقاومتی - بازتعریف نشود، همان گفتمانهای ۳ دهه گذشته تکرار خواهد شد و ایران در چرخه امتیازدهی بیپایان نگه داشته خواهد شد.
این دیدگاه نهتنها دیپلماتیک نیست، بلکه از لحاظ استراتژیک نیز ناکارآمد است، چرا که در جهانی که قدرتهای نوظهور مانند چین با رویکرد «برد - برد واقعی» پیش میروند، اصرار بر مذاکره با غرب بدون اهرمهای قوی، تنها به تضعیف بیشتر ایران میانجامد. مقایسه با ترکیه که با موازنهگری بین ناتو و روسیه منافع خود را حفظ کرده، نشاندهنده ضرورت تغییر پارادایم واقعی - و نه آرمانگرایانه - در سیاست خارجی ایران است.
نقدی بر فانتزیهای دیپلماتیک ظریف در فارن پالیسی
توهم تغییر پارادایم
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها