12/آبان/1404
|
12:07
سیاست در سایه فرهنگ؛ بررسی نفوذ اندیشه چپ در تصمیم‌گیری و میل سیاسی

تولیدات چیپ چپ

جعفر علیان‌نژادی: بیراه نیست اگر بگوییم جدی‌ترین و اصلی‌ترین اندیشه مداخله‌گر در سبد مصرف فرهنگی انقلاب اسلامی، اندیشه چپ بوده است. شکست‌های پیاپی سیاسی جریان چپ در تجربه جهانی، آنها را به مرور و تدریجا معطوف به ساحت فرهنگ کرده است. ادعای اینکه اکنون در نگاه چپ‌ها، این فرهنگ است که می‌تواند زیربنای سیاست و اقتصاد باشد، امر گزافی نیست. چپ فرهنگی‌شده، بیشتر از هر نیروی بیگانه‌ای، چشم‌ها و گوش‌ها و زبان‌ها را به خود مشغول کرده و در هر کوی و برزنی، کوچه و خیابانی، ویترین و گیشه‌ای، اثر و آثاری از خود برجا گذاشته است. 
جای بسی ناراحتی است که غفلت از توان موثر اندیشه چپ در تغییر گرایش و تمایلات و دستکاری‌های ‌شناختی آن، تبدیل به سکه رایج محافل فکری شده است. در عوض شاهد حضور پرشور و خروش ادبیات چپ در زبان و بیان اندیشه‌وران هستیم. چپ‌ها - اگر نگوییم منحصرا- تا حد زیادی ساحت نقد اندیشه را پر کرده‌اند. فضای بیرونی از چپ، برای نقد نمانده است. در این بین، نقد چپ، تا حدی خلاف‌آمد این مسیر بوده و تازگی دارد. این به معنای نقد چپ با اندیشه‌های راست نیست، بلکه منظور نقد موقعیت‌مند چپ در فضای انقلاب اسلامی است. این نوشتار با هدف شناسایی تاثیرات‌ شناختی اندیشه چپ روی میل سیاسی مردم نوشته شده و مدعی است سهم چنین ذهنیت‌های رسوب‌کرده‌ای در انتخاب‌های آنان کم نبوده است.
این نوشته توان بسط بسیار بالایی دارد. اندیشه چپ ساحت‌های مفهومی زیادی را در نوردیده و  انگاره‌های بسیار زیادی را ساخته و پرداخته کرده که خود هر کدام به تنهایی توان تغییر تصمیم سیاسی یا انحراف میل سیاسی را دارد. نگارنده در این یادداشت به ۳ مضمون پرداخته، مضامینی که در این سال‌ها بیشتر با آن مواجه بوده‌ایم اما از تاثیر‌ شناختی‌شان تا حد زیاد غفلت ورزیده‌ایم. 
* امر معمولی در برابر امر سیاسی
یکی از گواهی‌های ‌شناختی که ریشه در اندیشه چپ دارد و در این سال‌ها به نحوی در جامعه ما سریان پیدا کرد، آن است که سیاست از طریق امور پیش پا افتاده روزمره، اعمال می‌شود. توان هر نظم سیاسی در تبدیل امور سیاسی و حکومتی به عادات بدیهی و پیش پا افتاده‌ای است که ما بدون اینکه به آن فکر کنیم، در حال انجامش هستیم.
در مقابل فرآیند معمولی‌سازی سیاست، آن اندیشه کم کم با تمام ظرفیت‌های بلاغی و ابزارهای در دسترس خود شامل کتاب و مجله و داستان و فیلم و پادکست و شبکه‌های اجتماعی، سخن جدید را ایجاد کرد، اصالت را به امر معمولی ‌داد و ‌خواست سیاست تابع امور پیش پا افتاده باشد نه بالعکس. 
این یعنی باید جای زندگی سیاسی را با زندگی معمولی عوض کرد. «می‌خواهیم زندگی کنیم»،  «ما را با سیاست چکار»، «ای بابا! تو چقدر ساده‌ای»، «کی به فکر من و تو است»، «گلیم خودت را از آب بیرون بکش»؛ این جملات پرتکرار، نشان از تغییر چنین جوی داشت. 
حرف‌ها سیاسی‌تر شد اما میان‌تهی‌تر، چون واقعا سیاسی نبود، تابع خیر جمعی نبود، بلکه در عوض و به همان میزان تابع امور پیش پا افتاده‌ای شد که افراد با آن اعلام وجود کرده و خود را بازنمایی می‌کردند. تغییری که رخ می‌داد این بود: بنیاد امور باید عوض می‌شد؛ پیش پا افتاده‌های بنیادی در برابر امور سیاسی طبیعی [شده].
رائول «ونه گِم» بلژیکی نویسنده کتاب مهم «انقلاب زندگی روزمره» که خود از چپ‌های  شصت‌وهشتی است، در این باره می‌نویسد: ما به پیچ و تاب‌های زندگی روزمره که به غلط الابختکی پنداشته می‌شوند، چنان کم‌توجه هستیم که اغلب ترجیج می‌دهیم به فرمان قدم‌رو نظمی گردن نهیم که آنها را سترون می‌کند و می‌کشد؛ نظمی که بی‌نظمی واقعی موجودات و چیزها را می‌سازد و دستور اضمحلال ما را صادر کرده است.
ونه گم با این صورت‌بندی می‌خواهد زندگی را از قید و بند هر نظم معمولی شده در بیاورد و آرمانش را چنین برمی‌شمرد: «شرط‌بندی من این است که در زمانی کوتاه و با خستگی کمتر می‌توان این پیش پا افتادگی‌ها را فسخ کرد و به جای آنها پیش پا افتادگی‌های بنا شده بر بنیانی دیگر نشاند: ذوق و ذائقه زندگی، اکتشاف عرصه حیات، سخاوت انسانی، خودآفرینی و فراهم کردن جامعه‌ای که سازمان‌دهی آن، پالایش و تلطیف عشق براستی زیسته را یگانه منبع الهامی بداند که قادر است جامعه را از ابتلا به بت‌وارگی پول، خواست قدرت، حرمان و راهبردهای کینه‌توزی که تا امروز ناانسانیت بنیادی آن را تعیین کرده‌، مصون نگاه دارد». 
بخواهیم یا نخواهیم، این خوانش‌های چپ از واقعیت‌های اجتماعی و تجویزهای آن، بی‌اثر در جامعه ما نبوده است. کلیدواژه‌های بنیادین ونه گم تقریبا ماهیت و کلیت سبد مصرف فرهنگی بخش‌های زیادی از جامعه را نشان می‌دهد. اندیشه چپ تا حدی توانست حال مردم را تابع امور معمولی کند، نه وضع اجتماعی و سیاسی آنها. 
این تغییر طبیعتا  و تدریجا سیاست را از مفهومی دال بر جدیت و تاثیر مستقیم به مفهومی معلق و تابع تفاسیر روزمره و دل‌بخواهی کرد. به معنای دیگر سیاست‌زدگی جای سیاست فهمی را گرفت و  بخشی از میل سیاسی مردم  را به پایین منحرف کرد؛ به امور پیش پا افتاده.        
* فهم تئاتریکال از سیاست
یکی دیگر از گواهی‌های‌ شناختی که ریشه در اندیشه چپ دارد، آگاهی از این حقیقت است که سیاست در تقابل و ستیز  پدیدار می‌شود. سیاست ذاتا چیزی از جنس «تخریب» و «رد» و «نقد» است؛ چیزی از جنس شورش و خیابان و بیانیه. سیاست امری رخدادی است و در حد فاصل یک رخداد تا رخداد دیگر جریان دارد. 
در هستی‌شناسی چپ‌ها، شناخت پدیده‌ها و از جمله سیاست، خود حاصل چپ‌نگری است. شاید شیواترین تعبیر را در این باره اسلاوی ژیژک ارائه کرده باشد: «کژ نگریستن». یعنی به جای نگاه سر راست و مستقیم به واقعیت، کأنه در شرف بی‌نظمی و آشوب آن را دریابیم.
 این نگاه توضیح‌دهنده انواع و اقسام آشوب‌ها و شورش‌های خیابانی در یک قرن اخیر و تلاش برای به ثمر رساندن انقلابی بی‌سرانجام در جهان بوده است. چپ‌نگری، دیدگاه حاکم بر  انواع و اقسام مبارزات خشن تا مبارزات نرم طرفداران این جریان بوده است. 
اندیشه چپ بعد از انقلاب اسلامی نیز با اینکه بیشتر به یک جامانده از تمام رخدادهای درون انقلابی شبیه بوده اما هیچ‌گاه شأن دهن‌کجی و کج‌بینی به این واقعیت‌ها را از دست نداده است. ناتوانی چپ‌ها در ایجاد جرقه‌های سیاسی، آنها را به مفسران و روایت‌سازان پسارخداد تبدیل کرده است.
وقوف آنها به این گزاره ‌شناختی که «شما مالک چیزی خواهید بود که بتوانید به تمام توضیحش دهید»، منجر به پرگویی، روایت‌سازی و داستان‌سرایی شده است. آنها در این روایت‌سازی‌ها و تفاسیر، سیاست را به تئاتر مواجهه تشبیه کرده‌اند. محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز چپ‌روش اصلاح‌طلب، در کتاب «زیست جنبش» به تأسی از میشل فوکو، اصلا تاریخ را تئاتر مواجهه قدرت و مقاومت خوانده است. به زعم وی، قدرت، بازیگر اصلی این تئاتر است.
 تئاتر بودن سیاست در اندیشه چپ، به این معناست که سیاست باید صحنه چشمگیر و جذاب تقابل قهرمان و ضدقهرمان باشد. فهم تئاتری از سیاست، مساوی با تقدم حس و هیجان بر عقل و دوراندیشی است. اینکه مابه‌ازای سیاست نمی‌تواند آرامش و قرار باشد. اینکه سیاست باید صحنه رزم اضداد باشد، یعنی سهمی بزرگ در سرگرمی‌های جدی ما بازی کند. 
در تئاتر گزندی به تماشاگر نمی‌رسد، تماشاچی شاهد نزاعی روی صحنه است که بازیگرانش به غایت سعی در طبیعی کردنش دارند و در صورتی بازخورد مثبت و نمره بالا به آن می‌دهند یا استقبال زیادی از آن می‌کنند که بازی‌ها طبیعی، سناریو قوی و صحنه واقعی به نظر آید. با چنین فهمی اگر میدان رقابت سیاسی، به صحنه نزاعی چشمگیر و جذاب تبدیل نشود، طبیعتا استقبال از آن کم خواهد شد. 
* عملگری در برابر قدرت‌خواری
از دیگر گواهی‌های‌ شناختی چپ، ایجاد ذهنیت کنش‌پذیری در میان بخش‌هایی از مردم بوده است. به طور سنتی اندیشه چپ، هوادار کنش و تابع پراکسیس بوده است اما ناتوانی و شکست اکثر این ایده‌ها در تحقق آرمان رهایی، منجر به ملاحظه‌مندی و عقب‌نشینی به شیوه‌های انفعالی رهایی (مقاومت) شده است.
فهم تئاتریکال از سیاست و اصالت بخشی به امور پیش پا افتاده، منجر به شکل‌گیری این ذهنیت شده که امر سیاسی به معنی دولتی کلمه، در مقابل توان عمل یا آزادی عمل افراد صورت‌بندی شده است. به بیان دیگر در این ذهنیت، آنچه به عنوان سیاست رسمی جریان دارد، نیرو و قدرت فرد را کم می‌کند و نه زیاد. 
دلوز و گواتری در این باره معتقدند: «توان عمل کردن در تملک داشتن قدرت نیست. قدرتی که می‌تواند به تملک درآید، قدرت حاکمان و نهادهای حکومتی است؛ این قدرت، قدرتی متمرکز و تثبیت شده است که به جای آنکه توان عمل را برانگیزد، مانع آن می‌شود».
در واقع چپ‌ها در برابر مفهوم قدرت که می‌تواند به یک دارایی دولت تبدیل شود، قدرتی را قرار می‌دهند که قابل تملک نیست و آن را توان یا قابلیت نهفته همبستگی می‌نامند؛ قابلیت عمل جمعی در برابر دولت قدرت‌خوار.
سیاست چپ‌روش باید با شکل‌دهی به عمل جمعی، توان محدود فرد را تبدیل به توان نامحدود کند. نگاه معارضه‌جویانه چپ‌ها به صحنه واقعیت، عملا جایی برای هر گونه اشتراک بین خیر فردی و جمعی به آن مبنا که سیاست رسمی خواهان آن است، باقی نمی‌گذارد. این تصویر و تصور منجر به بازیگری در فضای غیرانتفاعی (جایی که دولت وجود ندارد) می‌شود. 
حال مساله آن است که یا باید این فضاها را شناخت یا باید آنها را ایجاد کرد؛ فضایی بیرون از مکانیت دولت و در عین حال در تقابل با آن. یادگیری جامعه از این فرض تقابلی، درک منطق کنش‌پذیری بوده است. یعنی برای کنش خارج از چارچوب دولت باید دید چه ضرورت‌هایی مانع کنش و عمل آزادانه می‌شود تا از شر آنها خلاص شد و توان عمل خود را بالا برد. 
انواع و اقسام تولیدات زردی که با مضامین خودگردانی، زندگی اصیل و خودحکومت‌گری به پیاده‌راه‌ها و خیابان‌ها یا پنل‌های مجازی راه پیدا کرده‌اند، چنین ذهنیتی را دامن می‌زنند. متاثر از همین نگاه، ایده‌هایی نظیر رواقی‌گری، هنر بی‌خیالی، ستایشگری بطالت و... نیز کاهنده حس تشریک مساعی برای تحقق خیر جمعی شده است. 
این تولیدات و ایده‌ها نقش تسهیلگری عمل در برابر قدرت را بازی می‌کنند؛ می‌خواهند میزان اصطکاک عمل افراد را با قدرت دولت کم کرده و فضایی بیرونی برای بروز توانمندی‌های خود بسازند. طبیعی است با چنین ذهنیت و فرمانی، افراد هیچ‌گاه حاضر به اشتراک توان خود با دولت نیستند. آنها رای‌دهی را قدرت‌فروشی و کاهنده توان عمل می‌فهمند.

ارسال نظر