13/اسفند/1403
|
12:53
۲۲:۰۹
۱۴۰۳/۱۲/۱۲
مهدی فدایی‌مهربانی در نشست نقد و بررسی نظریه «ایرانشهر» مطرح کرد

اندیشه‌ای ناتمام

کد خبر: ۴۰۲۵۶۰

اندیشه‌ای ناتمام

نوشتار پیش رو متن تلخیص‌شده «وطن امروز» از سخنرانی مهدی فدایی‌مهربانی، عضو هیات علمی دانشگاه تهران در نشست نقد و بررسی نظریه «ایرانشهر» سیدجواد طباطبایی است که در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ایراد شده است.


***

به عقیده من اندیشه مرحوم طباطبایی یکی دو دوره جدی دارد. اگر دوره جوانی ایشان را که در فرانسه و تحت تاثیر اندیشه‌های چپ بود فاکتور بگیریم، زمانی که به دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برمی‌گردد و حضوری آکادمیک دارد و عمده آثار ایشان به زبان فارسی است، می‌تواند ۲ دوره متمایز از هم ایجاد کند.
یک دوره متوجه خوانش سنت فکری ایران بر مبنای نظریات مدرن است و می‌شود گفت حاصل منطقی این دوره نظریه زوال اندیشه سیاسی در ایران است که دکتر طباطبایی آن را ذیل مفهوم کلی به اسم نظریه انحطاط فهم می‌کرد. ایده اصلی آقای طباطبایی این بود که بعد از خواجه نظام‌الملک طوسی وقتی تاریخ ایران را مطالعه می‌کنیم، باید آن را ذیل تاریخ انحطاط بفهمیم، چون سیاست‌ورزی و سیاست نظری در ایران دچار نوعی انحطاط شده و این انحطاط خود را در حوزه‌های مختلف نشان داده است.
مفردات اندیشه آقای طباطبایی در این دوره مشخص است. یک بخش توجهی است که به هگل دارد و بسیار متاثر از هگل است. توجه به فیلسوفان فرعی‌تری مثل لئو اشتراوس و هانری کربن و... دارد و اینها همه تاثیرات خود را بر اندیشه‌های آقای دکتر طباطبایی به جا گذاشته‌ است. همزمان بر مبنای چارچوب نظری که از این افراد اقتباس می‌کند، خوانش سنت ایرانی شکل می‌گیرد. نقد عرفان و نقد اندیشه صدرایی و به عبارتی آن چیزی که ایشان زوال اندیشه سیاسی تحت تاثیر اندیشه‌های عرفانی و سلطه اندیشه‌های عرفانی در ایران مطرح می‌کرد، از همین دوره است.
نکته جالب اینجاست که در این دوره چند نفری هستند که شاید اگر بخواهیم در مختصات کلی تاریخ فلسفه ایرانی آنها را شناسایی کنیم، باید محل نقد تند و تیز آقای طباطبایی قرار می‌گرفتند ولی آنها از دایره نقد دکتر طباطبایی خارج هستند. در میان قدما سهروردی است و آقای طباطبایی چندان نقد دندان‌گیری بر سهروردی ندارد، به این دلیل که سهروردی از خاستگاه‌ صورت‌بندی مفهومی از ایرانیت است و این اتفاق مهمی در تاریخ فلسفه است. سهروردی نشان‌دهنده منطق تداوم فرهنگی و فلسفی در ایران است و می‌خواهد نشان دهد چطور دوران اسلامی می‌تواند در آموزه‌های دوره باستان ایران ریشه داشته باشد. این ۲ نکته می‌تواند سهروردی را به فیلسوفی مرجع برای آقای طباطبایی تبدیل کند.
جالب است که دکتر طباطبایی درباره آثاری که در این دوره درباره سهروردی نوشته می‌شود، حساسیت دارد و در مقاله معروف «شهید بازمقتول» ایشان خطاب به آقای سجادی این مساله اصلی را طرح می‌کند که سهروردی خود معروف به فیلسوف مقتول است و با این اثری که شما نوشته‌اید، بازمقتول شده است و نقد‌هایی جدی به آن اثر مطرح می‌کند که جالب توجه است.
وقتی تاکید دارم آقای طباطبایی حداقل ۲ دوره دارد، از این رو است که وقتی یک متفکر دوره‌بندی می‌شود، بسیاری از چند دوره یاد می‌کنند ولی دکتر طباطبایی را حداقل می‌توان به ۲ دوره فکری تقسیم کرد که غیر از دوران جوانی ایشان است. آقای طباطبایی در دوره دوم تا جایی که در توانش بوده، سنت را بر مبنای چارچوب‌های نظری مدرن مورد خوانش قرار داده است. نقطه عزیمتش مشخص است و مقصدی که می‌خواهد به آن برسد نیز مشخص است. در این دوره وقتی سنت را مورد مطالعه قرار داده است، دوباره گویی دکتر طباطبایی از عرصه مطالعاتی خود به ساحتی تجویزی گذر می‌کند.
به نظر من اندیشه ایرانشهری دکتر طباطبایی به طور قطع اندیشه‌ای ناتمام است و خود او تاکید داشت نمی‌تواند بسیاری از اصول این اندیشه را شرح دهد و درکی شهودی دارد که آگاهی ملی و هویت ملی ایرانی چگونه است. این اندیشه ایرانشهری ناتمام متعلق به این دوره است و دکتر طباطبایی بسیاری را ذیل اندیشه ایرانشهری می‌آورد. این اتفاق مهمی است و خواجه نظام‌الملک طوسی از این جهت ذیل اندیشه ایرانشهری قرار می‌گیرد. آقای دکتر طباطبایی با چه توجیهی خواجه نظام را ذیل اندیشه ایرانشهری قرار می‌دهد؟ به صرف یکی دو ارجاع نمی‌توان چنین کرد. به نظر من اینها تاثیرات هانری کربن بر طباطبایی است.
اگر بسیاری خارج از پارادایم دکتر طباطبایی این سوژه را مورد مطالعه قرار دهند، شاید ادله‌ای قوی مبنی بر اینکه خواجه نظام ذیل اندیشه ایرانشهری قرار بگیرد، وجود نداشته باشد اما این کاری است که دکتر طباطبایی انجام می‌دهد و اواخر عمر مجادلاتی با دکتر فیرحی بر سر حدود و ثغور اندیشه ایرانشهری داشتند. طباطبایی نیز بر خوانش فیرحی بر مشروطه نقد داشت.
به نظر می‌رسد برخی که باید محل نقد تند و تیز دکتر طباطبایی باشند، در این جایگاه نیستند. در متقدمان، سهروردی و در متاخران، هانری کربن قرار دارد. کربن با آنچه دکتر طباطبایی بیان می‌کند فاصله دارد و ایشان ناقد کربن نیست و فراتر از آن مقاله‌ای برگرفته از یک سخنرانی ایشان وجود دارد که یا می‌توانیم کربن را فیلسوفی سیاسی در نظر بگیریم یا نه! شاید کربن خود می‌گفت من فیلسوف سیاسی نیستم و هر کسی کربن را بخواند می‌داند که او فیلسوف سیاسی نیست ولی دکتر طباطبایی با توجه به حضور کربن در حلقه الکساندر کوژو و مناسباتی که در فرانسه داشت، شرح می‌دهد که کربن را به یک معنا می‌توانیم فیلسوف سیاسی در نظر بگیریم.
تمام بحث کربن این بود که در اسلام ایرانی معنویتی است که به سمت نهادی شدن و به معنای ساده به سمت سیاسی شدن نمی‌رود. کربن نمونه متاخر کسی است که طباطبایی او را مورد نقد قرار نمی‌دهد ولی دقیقا چیزی است که ما می‌فهمیم طباطبایی کجا از او استفاده می‌کند تا خواجه نظام را به آن تعبیر بفهمیم. وقتی کربن از ایرانیت صحبت می‌کند، ایرانیت را یک ایرانت عام در نظر می‌گیرد. ایرانیت در ایده کربن یک خلق و خو و یک روحیه است که از دوره پیش از اسلام تا بعد از اسلام تداوم یافته است. بنابراین ما در اتوس (شخصیت و منش) ایرانی می‌توانیم یک استمرار را نشان بدهیم. در این ایرانیت که تاکید دارم نوعی ایرانیت عام است، عناصری وجود دارد که ضرورتا ایرانی و شیعی نیست.
کربن وقتی از جهان و جهان‌بینی ایرانی صحبت می‌کند، کسانی را وارد این جهان و جهان‌بینی ایرانی می‌کند و می‌گوید اینها اتوس ایرانی داشتند که اصالتا ایرانی نیستند. مثلا ابن‌عربی را بخشی از جهان ایرانی می‌داند، در حالی که ابن‌عربی متعلق به منطقه آندلس است. چرا کربن می‌گوید ابن عربی بخشی از جهان ایرانی است؟ چون بر مبنای مختصات جهان ایرانی می‌اندیشد و کربن می‌گوید از 150 شرحی که تا آن زمان برای ابن عربی نوشته شده 130 مورد توسط ایرانیان نوشته شده است. یعنی ابن عربی اتمسفر فکری دارد که می‌تواند در ایران جا بگیرد.
تصور من این است که ایرانیتی که دکتر طباطبایی در آثارش آن را قابل فهم از خلال تاریخ ایران می‌داند، امر ایرانی است. این امر ایرانی که باید از خلال تاریخ بفهمیم چیست؟ او آن را با عنوان ایرانیت عام در آثارش می‌آورد. به همان ترتیبی که کربن از ایرانیت عام صحبت می‌کند. به نظر من دکتر طباطبایی از این اسلوب صورت‌بندی مفهوم ایران استفاده می‌کند تا خواجه نظام را ذیل اندیشه ایرانشهری قرار دهد، چون خواجه نظام در نهایت در دل نوعی اندیشه آرمان‌گرایانه نمی‌لغزد. خواجه نظام نقطه اوج اندیشه واقع‌گرایانه سیاسی است که بر این مبنا تاکید دارد باید خواجه نظام را مبنایی قرار داد و ما بعد از او با انحطاط ایران مواجه هستیم.
دکتر طباطبایی کاری مثل سهروردی انجام می‌دهد، از این جهت که وی از بین ۳ پایه هویتی ایرانیت که ایرانیت، اسلامیت و تجدد است، ایرانیت را به عنوان بنیادی‌ترین پایه هویتی ما و اسلامیت را به عنوان معاصرترین‌شان و تجدد را به عنوان خطیرترین‌شان برای ما پرابلماتیک و مساله‌مند می‌کند. آقای طباطبایی در دوره دوم خود سراغ ایرانیت می‌رود و خاستگاه‌ها و بنیاد‌ها را مورد مطالعه قرار می‌دهد و آنجا تاثیرات کربن را می‌بینیم. همان‌طور که کربن به دنبال ایرانیت عامی است که در طول تاریخ تداوم یافته و به دوره معاصر رسیده، آقای دکتر طباطبایی نیز همین کار را انجام می‌دهد و به دنبال مضامینی می‌رود که تداوم یافته است.
در کتاب معروف دکتر طباطبایی یعنی «خواجه نظام‌الملک طوسی؛ گفتار در تداوم فرهنگی ایران» او می‌خواهد نشان دهد خواجه نظام چه نقشی در تداوم مفهوم ایران از دوره باستان به دوره اسلامی داشته است. آقای دکتر طباطبایی اینجا همان کاری را می‌کند که سهروردی در بین متقدمان کرد، یعنی احیای مضامینی که در دوره ایران باستان وجود دارد و این بار در حوزه اندیشه سیاسی مطرح است.
نوع رویکرد طباطبایی در خوانش تاریخ نیز مهم است. طباطبایی ناقد این است که ما تاریخ خود را به شکل وقایع‌نگارانه بخوانیم و تاریخ صرفا به تاریخ سلسله‌ها و دودمان‌ها تبدیل شود و هیچ نگاه تحلیلی از آن ارائه نشود. نکته‌ای که دکتر طباطبایی تا اواخر بیان می‌کرد این بود که ما کجا ایستاده‌ایم؟ بسیاری به شکل شعاری از این عبارت استفاده می‌کنند که دکتر طباطبایی گفته بود: ایران همین‌جاست که ما ایستاده‌ایم.
دکتر طباطبایی می‌خواست نشان دهد اینجایی از تاریخ که ما ایستاده‌ایم محصول تراکم چه مضامین فکری و فرهنگی و فلسفی و دینی و... است که ما از گذشته به دوش کشیده‌ایم و به عنوان حامیان این فرهنگ به این جایی آورده‌ایم که در آن ایستاده‌ایم و چه افقی را بر مبنای این جایی که بر آن ایستاده‌ایم در آینده تصور یا ایجاد خواهیم کرد؟
وی تاکید داشت تاریخ‌نگاری ما باید به جای تاریخ در خواب کردن، به تاریخ بیداری تبدیل شود. می‌گفت بیهقی این اصطلاح در خواب کردن را به کار می‌برد. یعنی تاریخ‌نگاری که فقط مبتنی بر بیان شکوه و... است. باید ببینیم وضعیت فعلی ما به چه دلیلی در این نقطه است.
با عبارتی از دکتر طباطبایی تمام می‌کنم: «تاریخ‌نویسی نیز مانند همه وجوه دیگر فرهنگ ایران‌زمین دستخوش انحطاط جدی شد. تاریخ‌نویسی خردمندانه نیز که در تحول آتی خود در حاویه ناسخ‌التواریخ هبوط کرد، نه مکان تکوین آگاهی ملی ایرانیان بود و نه تاملی در تقدیر تاریخی ایران‌زمین و بدیهی است که توان طرح هیچ‌یک از پرسش‌های تاریخ ایران را نیز نداشت. فقدان اندیشه تاریخی عقلانی در ایران در سده‌های متاخر دوره اسلامی بویژه با یورش مغولان که همه عناصر فرهنگی بازمانده از عصر زرین فرهنگی ایران را از میان برد، موجب شد تاریخ‌نویسی نتواند مکان تکوین آگاهی ملی ایرانیان باشد».
طباطبایی می‌گفت: «اتفاقا عرصه تاریخ محل تکوین آگاهی ملی ایرانیان است».
«و چنانکه ابوالفضل بیهقی در آغاز دوره‌ای پرمخاطره برای تاریخ ایران گفته بود، افسانه‌پردازی برای درخواب کردن بود، نه تاریخ بیداری. این تاریخ‌نویسی از دانش‌های ادبی بی‌شمار می‌آمد و حتی تا دهه‌های اخیر تاریخ‌دانی سنتی در ایران به حفظ و قرائت متن‌های تاریخی محدود می‌شد اما با آشنایی اجمالی که با آغاز دوران جدید تاریخ ایران با اندیشه تاریخی جدید غربی حاصل شد، تاریخ‌نویسی نیز مانند اندیشه فلسفی و به طبع آن در سراشیبی تقلید فرو افتاد و تاریخ‌شناسان ایرانی که در بهترین حالت مقلدان ایران‌شناسان بودند مقولات و مفاهیم تاریخ غربی را به تاریخ ایران تعمیم دادند. تاریخ به عنوان مکان آگاهی ملی جز بر شالوده مبانی نظری عقلانی و اندیشه خردگرا استوار نمی‌شود، از این رو تجدید تاریخ‌نویسی در ایران نیازمند تجدید اندیشه فلسفی و بنابراین رویکردی فلسفی به تاریخ است تا بتوان مقولات و مفاهیم تاریخ ایران را تدوین کرد».
ایده دکتر طباطبایی این بود که برای قرار دادن تاریخ به عنوان مبنایی برای تکوین آگاهی ملی ایرانیان نیاز به این داریم که از زاویه طرحی فلسفی به این تاریخ نگاه کنیم، به عبارتی ما تاریخ را بر مبنای نوعی فلسفه تاریخ نگاه می‌کنیم. زمانی که فلسفه تاریخ وجود دارد، پیوستگی‌های این تاریخ عیان می‌شود. وقتی فلسفه تاریخ وجود دارد، می‌توانیم از تداوم یا انقطاع صحبت کنیم، بنابراین ایده تداوم فرهنگی که ایشان می‌گوید، خواجه نظام یکی از مصادیق اصلی‌اش بود و از این جهت است که اهمیت می‌یابد و بعد از این هم همه چیز ذیل مفهوم انحطاط قرار می‌گیرد.

ارسال نظر