06/ارديبهشت/1404
|
04:44
۲۲:۴۳
۱۴۰۴/۰۲/۰۵
ریشه‌ میل به شاذگویی، در بحران روانی جامعه و خستگی از مسؤولیت است

روانکاوی ابتذال گفتار عمومی

معین‌الدین راد: در روزگاری که رسانه بدل به داور نهایی هر امر ‌شناختی شده و مصاحبه، پادکست یا ویدئوی وایرال، جایگزین تأمل نظری و مطالعه‌ متون بنیادین شده‌اند، ظهور تیپ‌هایی چون مصطفی مهرآیین و حاتم قادری، نه به ‌عنوان حاملان اندیشه، بلکه به‌‌مثابه مؤلفه‌های یک بازار مبتذل گفتار عمومی، قابل درک و تحلیل است. این تیپ، که خود را «مدرس علوم انسانی» می‌نامد، در واقع کالایی سخنگوست: کالایی که با چهره‌ای آکادمیک، لباسی از جامعه‌شناسی یا فلسفه بر تن کرده اما در ژست، کارکرد و عملکرد، چیزی نیست جز یک بلاگر شاذگوی دیگر که بر شکاف عمیق میان فقدان اندیشه و نیاز به مصرف اندیشه‌نما سوار شده است. جامعه‌ ایرانی که در مواجهه با بحران‌های زیست‌سیاسی، اقتصادی و هویتی خود به ‌دنبال معنا می‌گردد، این بلاگر را چون دارویی گیاهی، چون قرص خواب‌آور بی‌نسخه، می‌بلعد: آسان، فوری و بی‌زحمت. روانکاوانه اگر بنگریم، این نوع سوژه‌ آکادمیک - که به جای تمرکز بر دقت و درون‌کاوی، به پرزورترین میکروفون پاسخ می‌دهد - درگیر یک نارسیسیزم فروخورده‌ است. این نارسیسیزم، خود را نه در مطالبه‌ حقیقت، بلکه در «دیده شدن» با نقاب حقیقت‌جویی نشان می‌دهد. مهرآیین یا قادری، در مقام تیپ، محصول جامعه‌ای‌ هستند که در آن کنش آکادمیک نه از دل مناسبات پژوهش و نقد هم‌سطح، بلکه از دل رابطه‌ سلبریتی و تماشاچی شکل می‌گیرد. وقتی دانایی نه از مسیر زهد معرفتی که از راه مهارت در ژست گرفتن در برابر دوربین حاصل می‌شود، شاذگویی ناگزیر می‌شود. زیرا تنها آنچه «نامتعارف» است، در منطق رسانه‌ مبتذل شنیده می‌شود. امر عادی، امر دقیق، امر خسته‌کننده، جایی در ساختار پلتفرم ندارد. بنابراین کسی چون مهرآیین ناچار است با ژست‌های پرفورماتیو، لحن بی‌قرار و جملات بریده‌بریده، از «بیرون‌زدگی ساختار» و «چیدمان گفتمان» بگوید بی‌آنکه این مفاهیم را در افق نظری مشخصی جای دهد. روانکاوی این تیپ از گفتار، ما را به ساختاری منقسم و پرتنش در سوژه می‌رساند: سوژه‌ای که می‌خواهد هم استاد باشد، هم بلاگر، هم نظریه‌پرداز باشد، هم وایرال و این تمایل‌ها را نه از راه ادغام، بلکه از راه ماسک‌گذاری بر هم، به ‌پیش می‌برد. چرا این افراد چنین مسیری را انتخاب می‌کنند؟ فرویدی اگر نگاه کنیم، می‌توان این را نوعی واپس‌رانی امر پژوهشی و بازگشت امر سرکوب‌شده در هیئت نمایشی مبتذل دانست. یعنی میل اولیه به «دانش‌طلبی اصیل» که در ساختارهای ناکارآمد دانشگاهی سرکوب شده، در هیئت میل به «اعتبار رسانه‌ای» بازمی‌گردد. تیپ مهرآیین، کارکردی چون بازگشت واپس‌رانده‌ها دارد: او می‌خواهد دیده شود، زیرا دیده نشدن را تجربه کرده اما اکنون دیده شدن را با اندیشه‌ورزی خلط می‌کند. به زبان لاکان، این تیپ، اسیر «دیگری بزرگ» رسانه است: تمام کنش او نه برای برقراری نسبت با دانش، بلکه برای جلب توجه این دیگری است که در قالب مصاحبه‌گر، برنامه‌ اینترنتی یا فالوئر اینستاگرام، صدای میل را تعریف می‌کند. زبان او نیز بر همین اساس شکل می‌گیرد: نه زبان اندیشه، بلکه زبان پرفورمنس؛ نه زبان تعلیق مفهومی، بلکه زبان القای تاثر؛ نه زبان پیچیده‌سازی خلاق، بلکه زبان آشنازدایی مبتذل. از این‌ رو است که ساده‌سازی بیش از حد مسائل پیچیده، که تیپ قادری به آن مشغول است، نه از سر دلسوزی برای «فهم همگانی»، بلکه از سر فقدان قدرت تحلیل مفهومی ا‌ست. جامعه‌شناسی‌ای که به فحش تبدیل می‌شود، روانشناسی‌ای که به توصیه‌ موفقیت ختم می‌شود، فلسفه‌ای که به بازی‌های لفظی سطحی تقلیل می‌یابد، همه و همه نشانه‌ انحلال امر معرفتی در منطق بازار توجه‌اند. قادری وقتی در مصاحبه‌ای از «پاره‌پاره شدن تن ملت» سخن می‌گوید، بیشتر شبیه واعظی مدرن است که مفاهیم را نه برای فهم، بلکه برای تهییج مصرف می‌کند. او نه می‌پرسد که ملت در نسبت با دولت چگونه شکل می‌گیرد، بلکه بر طبل مفهوم ملت در خلأ می‌کوبد. این قبیل گفتارها اگرچه ظاهری شورانگیز دارند اما در بنیاد خود تهی‌اند: گفتارهایی با صورت نظری اما محتوای ژورنالیستی زرد.
این تهی بودن اما تصادفی نیست. به بیان جامعه‌شناختی، ما با ظهور نوعی گفتار پسامعرفتی در عرصه‌ عمومی مواجهیم؛ گفتاری که نه از دانش، بلکه از میل به اقتدار در چارچوب بازار رسانه‌ای تغذیه می‌کند. در این فضا، آنچه اهمیت دارد، «موضع داشتن» است نه «تحلیل داشتن» و موضع هرچه تندتر، جذاب‌تر. مهرآیین می‌گوید دانشگاه ایران مرده است، قادری می‌گوید ملت ایران از درون فروپاشیده، دیگری می‌گوید ما فاقد سوژه‌ایم. این داوری‌های کلی، عاری از دستگاه تحلیلند اما به‌سادگی دست به ‌دست می‌شوند. این همان لحظه‌ای ا‌ست که علوم انسانی به ‌جای نقد ساختار قدرت، بدل به آیین‌گری اجتماعی می‌شود؛ آیینی که در آن جامعه‌شناس، نقش یک کشیش رسانه‌ای را بازی می‌کند. در تحلیل نهایی، آنچه این پدیده را خطرناک می‌کند نه صرفا ابتذال گفتار، بلکه چسبیدن آن به صورتک علوم انسانی است. تماشاگری که به مهرآیین گوش می‌دهد، گمان می‌برد با اندیشه‌ای عمیق مواجه است؛ حال آنکه تنها با زبان آمیخته به مفاهیم آکادمیک روبه‌رو است که فاقد استخوان‌بندی تحلیلی است. این خطر، همان چیزی‌ است که فوکو آن را «تکنولوژی‌های حقیقت» می‌نامد: ساختارهایی که وانمود می‌کنند حقیقت را می‌گویند اما در واقع سازوکارهایی برای بازتولید قدرتند. این قدرت، امروز در خدمت دیده شدن است؛ در خدمت جذب فالوئر؛ در خدمت برندینگ شخصی. روانکاوانه می‌توان گفت مهرآیین و قادری قربانیان همین سازوکارند؛ سوژه‌هایی که می‌خواستند «معلم» باشند اما به «مولد محتوا» تقلیل یافته‌اند. در نهایت باید گفت گفتار شاذ و نمایشی این افراد، با آنکه ممکن است نزد پاره‌ای از مخاطبان، شجاعانه یا نوآورانه تلقی شود اما در بنیاد خود به‌مثابه مسکن‌هایی برای جامعه‌ای‌ است که از درک پیچیدگی امور ناتوان شده و به جای زیستن با ابهام، به‌ دنبال قطعیات شعاری است. تیپ مهرآیین همانقدر به جامعه‌شناسی نزدیک است که یک بلاگر زیبایی به علم پوست‌شناسی. اگر تفاوتی هست، صرفا در ژست و واژگان است، نه در نسبت با دانش. آنچه در گفتار او برجسته است، نه جست‌وجوی حقیقت، بلکه ارائه‌ خود به ‌عنوان کسی ا‌ست که حقیقت را از آن خود کرده و اکنون، به‌زعم خویش، آن را با مردم قسمت می‌کند. اینجا همان‌جاست که گفتار، بدل به مناسک می‌شود؛ مناسکی که سوژه‌ سخنگو را از دانش‌ورز به پیامبر رسانه‌ای بدل می‌کند. شاید زمان آن رسیده باشد که دانشگاه، پیش از آنکه به نقد دولت و ساختار سیاسی بپردازد، به نقد درونی خود و روان‌پریشی استادانی بپردازد که در عطش دیده شدن، دانش را به نردبانی برای صعود بدل کرده‌اند. شاید نیاز باشد بار دیگر به فضیلت «ندیدن» و «ناشنیدن» بازگردیم؛ به فضیلت فراموش‌ شدن؛ به فضیلتِ گفتن بی‌صدا. تنها در این صورت است که علوم انسانی می‌تواند دوباره به خویشتن خویش بازگردد: به‌مثابه جست‌وجویی دشوار، خسته‌کننده و شریف برای فهم جهان.  اما این خستگی‌شکنی، این ژست پرهیاهو، تنها در سطح باقی نمی‌ماند؛ بافتار روانی آن، در دل مناسبات جمعی ما نیز ریشه می‌دواند. یعنی جامعه‌ای که خود سال‌هاست از درون تهی شده، از سوژه‌های خلاق و سازنده تهی شده، اکنون در بازتاب همین تهی‌بودگی‌اش، به دنبال صدایی ا‌ست که بتواند با فریاد «همه‌چیز تمام شده» به آن مشروعیت دهد. تیپ مصطفی مهرآیین یا حاتم قادری، نه فقط بلاگرهای مبتذل و خودشیفته‌اند، بلکه بدل به آینه‌هایی شده‌اند برای میل جمعی به زوال: آنان سخن‌گویان یک جامعه‌ روان‌نژندند که با تأکید بر مرگ، گسست، پوسیدگی و زوال، نه آنها را تحلیل، بلکه آیینی‌شان می‌کند. از این‌ رو حتی صداقت یا فریبکاری گوینده دیگر اهمیت ندارد؛ کارکرد این گفتار فقط این است که نوعی «هذیان جمعی» را زبانی کند. این هذیان جمعی اما بی‌سابقه نیست. همان‌طور که در جوامع پسافروپاشی یا جوامع گرفتار بحران هویتی می‌بینیم، سخن‌گویان شاذ و پرفورماتور، نقش «مداحان نیهیلیسم» را ایفا می‌کنند: آنان نه امید می‌دهند، نه فهم، بلکه صرفا فضای روانی پریشان جامعه را در کلماتی پرطمطراق بازتاب می‌دهند. قادری وقتی از «مرگ ملت» یا «قبر تمدن ایرانی» سخن می‌گوید، در واقع در حال خواندن مرثیه‌ای ا‌ست که مخاطبش، سال‌ها منتظر شنیدن آن بوده؛ نه برای گریستن، بلکه برای آنکه از مسؤولیت بازاندیشی در خویشتن فرار کند. مخاطب ایرانی، این تیپ گفتار را چون خلسه‌ای آرام‌بخش می‌بلعد: آرامشی از آن نوع که می‌گوید «هیچ کاری نمی‌شود کرد، همه‌ چیز تمام است». این آرامش، خطرناک‌ترین شکل بی‌عملی ا‌ست: از جنس همان سوژه‌ گرفتار در ایدئولوژی استعلایی که لاکان از آن به ‌عنوان «فانتزی بنیادین» یاد می‌کند. در این فانتزی، فرد - حتی اگر منتقد باشد، حتی اگر فریاد بزند- باز هم در مدار تکرار می‌چرخد. فریاد قادری علیه نظام آموزشی یا زوال اجتماعی، درواقع نه نقد بلکه بازتولید همان ساختار است، زیرا در این فریاد، هیچ نشانه‌ای از «خروج» وجود ندارد؛ تنها نوعی لذت اروتیک از سوگواری بر خود. و این دقیقا همان جایی‌ است که گفتار آکادمیک به گفتار زرد موفقیت نزدیک می‌شود: هر دو، سوژه را به لذت می‌رسانند، یکی از طریق وعده‌ پیروزی، دیگری از راه لذت شکست. مهرآیین با زبانی ژست‌دار، جامعه را «در حال مرگ» می‌بیند؛ همان کاری که روان‌شناس زرد با «تو همه ‌چیز را می‌توانی» انجام می‌دهد. هر دو، رهایی را وعده می‌دهند؛ بی‌آنکه راهی نشان دهند.
پس باید با وضوح تمام گفت ما با یک بحران مضاعف مواجهیم. نه فقط بحران نهاد دانشگاه، بلکه بحران خود تصویر ما از گفتار آکادمیک. اگر این تصویر، امروز در قالب بلاگرهای فلسفه‌نما و جامعه‌شناس‌نما بروز می‌کند، به این دلیل است که جامعه‌ ما، هنوز مسؤولیت نقد واقعی را نپذیرفته است. نقد واقعی، صبور، پردرد و بی‌تماشاچی است. نقد واقعی، گاهی سکوت است، گاهی دست کشیدن از کلام، گاهی ساختن خانه‌ای دور از هیاهوی رسانه و این کاری ا‌ست که از تیپ مهرآیین و قادری برنمی‌آید.

ارسال نظر
پربیننده