پا تو کفش شاعرها
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
که بعد کادوی دختر شده حسابم صفر
متباهی جوی و بد کردار و بد کیش
بوَد خوشحال از رخدادِ بندر
یادِ پدر نمیکنند، این پسرانِ ناخَلَف
باز گلی به گوشه جمال دختران من
الا تا سوسن و سوزن یکی باشد برِ ابله
خیالش سوختِ موشک، کنارِ مرغ و ماهیهاست
در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطهای که بگذاری و دو ام بیست شود
مرد تا پیش معلم نخورد زخمِ دوال
بوی قورمه بدهد مغزش و عاقل نشود
دوال: کمربند
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به جنگ آتش فرهاد رفته بندر
معلم به تعلیم شد در شتاب
چو نزدیک شد موسمِ امتحان
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها