30/ارديبهشت/1404
|
20:53
۲۲:۳۵
۱۴۰۴/۰۲/۱۰

پا تو کفش شاعرها

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
که بعد کادوی دختر شده حسابم صفر

متباهی جوی و بد کردار و بد کیش
بوَد خوشحال از رخدادِ بندر

یادِ پدر نمی‌کنند، این پسرانِ ناخَلَف
باز گلی به گوشه جمال دختران من

الا تا سوسن و سوزن یکی باشد برِ ابله
خیالش سوختِ موشک، کنارِ مرغ و ماهی‌هاست

در خَمِ زلف تو آن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطه‌ای که بگذاری و دو ام بیست شود

مرد تا پیش معلم نخورد زخمِ دوال
بوی قورمه بدهد مغزش و عاقل نشود
دوال: کمربند

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به جنگ آتش فرهاد رفته بندر

معلم به تعلیم شد در شتاب
چو نزدیک شد موسمِ امتحان

ارسال نظر