14/ارديبهشت/1404
|
09:15
۲۲:۴۴
۱۴۰۴/۰۲/۱۲
آیت‌الله شهید مرتضی مطهری با تکیه بر عقل فلسفی و ایمان دینی، چارچوب نظری مواجهه با مسائل ایران معاصر را بنیان نهاد

عقلانیت دینی در خدمت ایران

مهرداد احمدی: آیت‌الله شهید مرتضی مطهری را نمی‌توان تنها در قامت یک فیلسوف، متکلم یا حتی مصلح دینی تعریف کرد؛ او تجلی نادری از ترکیب خرد فلسفی، درک تاریخی، دغدغه ملی و التزام دینی بود؛ کسی که نه‌تنها مسائل نظری عصر خویش را با دقتی تحسین‌برانگیز درک کرد، بلکه توانست برای این مسائل چارچوبی مفهومی بیابد که از دل آن، انقلاب اسلامی نه به ‌منزله طغیانی عاطفی یا حرکتی صرفاً سیاسی، بلکه به‌مثابه تبلور یک آگاهی تاریخی دینی - ملی سر برآورد. او از جنس متفکرانی بود که فلسفه را نه در برج ‌عاج آکادمی، بلکه در متن تاریخ و برای هدایت یک ملت می‌خواست. چنین برداشتی از فلسفه، نه التقاطی بود و نه تحمیلی، بلکه برخاسته از آن بود که او فلسفه را «ابزار کشف حقیقت و مواجهه با وضعیت» می‌دانست و چه وضعیتی تاریخی‌تر از ایران دهه 50 خورشیدی، در آستانه زایش انقلابی که قرار بود مسیر هویت را از نو بنویسد؟ مطهری این وضعیت را درک کرد، نه با ادعا، که با نظریه‌پردازی و عمل.
او در برابر 2 موج فکری نیرومند زمانه، یعنی لیبرالیسم و مارکسیسم، نه عقب نشست و نه در برابرشان مرعوب شد. برعکس، با نوعی شهامت فکری، به قلب مفاهیم آنها رفت، قوت‌های‌شان را شناخت و ضعف‌های‌شان را آشکار کرد. این رویکرد نه از روی بی‌اطلاعی، بلکه از عمق دانشی برمی‌آمد که هم سنت اسلامی را می‌شناخت و هم سنت فلسفه مدرن غرب را. در نگاه او، لیبرالیسم با همه دفاعش از آزادی و فرد، در برابر استثمار ساختاری نظام سرمایه‌داری ناتوان بود و مارکسیسم، با همه آرمان‌گرایی‌اش در عدالت، در تقلیل انسان به موجودی صرفاً اقتصادی و نفی روح و معنا شکست می‌خورد. مطهری نه در پی انکار مطلق این دو بود و نه در پی تبعیت کورکورانه از آنها، بلکه می‌کوشید از افق اسلام که آن را نه یک ایدئولوژی صرف، بلکه یک حقیقت زنده می‌دانست، با این 2 جریان گفت‌وگو کند و از دل آن گفت‌وگو، راهی بگشاید برای تفکر مستقل مسلمان ایرانی. این تفکر در ذات خود، نه تکرار گذشته بود و نه بازخوانی ناقص مدرنیته، بلکه تلاشی بود برای پاسخگویی به نیازهای جدید در افق تاریخی‌ای خاص که ایران پساپهلوی نام داشت.
مطهری را باید فیلسوف وضعیت دانست؛ فیلسوفی که نه‌تنها مفاهیم را می‌فهمید، بلکه نسبت مفاهیم را با موقعیت تاریخی مشخص درک می‌کرد. او در دل وضعیت زندگی می‌کرد و می‌نوشت؛ می‌دانست که انقلاب اسلامی صرفاً جنبشی علیه استبداد نیست، بلکه تلاشی است برای بازیابی معنا، بازیابی خود. در این مسیر، او کوشید تا منطق درونی سنت اسلامی را از نو فعال کند؛ سنتی که سال‌ها تحت تأثیر تقلید، تحجر و نیز تهاجم مفاهیم وارداتی غربی از پویایی افتاده بود. او با ارجاع به فلسفه اسلامی بویژه حکمت متعالیه، کوشید نشان دهد اسلام ظرفیت پاسخگویی به مسائل جدید را دارد، به‌شرط آن‌که با نگاه خلاق و نه تکراری سراغ آن برویم. این نگاه خلاق همان بود که در آثارش همچون «عدل الهی»، «انسان و سرنوشت»، «جهان‌بینی اسلامی» و نیز در درس‌ها و سخنرانی‌هایش بروز یافت. مطهری باور داشت که فلسفه، بویژه در بُعد حکمت متعالیه، نباید از حوزه عمومی کنار رود، بلکه باید در دل جامعه به‌ کار گرفته شود. او از فلسفه، پروژه‌ای برای هدایت عمومی می‌ساخت اما نه از نوع تحمیل ایدئولوژیک یا تقلیل‌گرایانه، بلکه با رویکردی اقناعی، تعلیمی و دیالوگ‌محور. به همین دلیل است که او از گفت‌وگو با مخالف نمی‌هراسید. مناظره‌های او با مارکسیست‌ها، نقدهایش به التقاط‌گرایان و حتی مواجهه‌اش با روشنفکران دینی‌ای که به‌زعم او دچار سطحی‌نگری شده بودند، همه نشانه‌ تلاش او برای صیانت از تفکر مستقل اسلامی و تبیین نظری انقلاب بودند. در نزد مطهری، تفکر اسلامی اگر قرار بود واقعاً در جهان معاصر سخنی برای گفتن داشته باشد، باید اولاً به ریشه‌های خود وفادار بماند، ثانیاً با مسائل زمانه درگیر شود و ثالثاً از دل این درگیری، افقی نو برای زندگی عمومی بگشاید. او در متن جامعه‌ای سخن می‌گفت که از یک‌سو از بحران هویت رنج می‌برد و از سوی دیگر با سیاست‌زدگی مفرط روبه‌رو بود. او بر این باور بود که جامعه بدون چارچوب مفهومی نمی‌تواند از بحران عبور کند. این چارچوب مفهومی را نه از غرب می‌خواست و نه از گذشته منجمد، بلکه آن را در نسبت خلاق میان سنت اسلامی و نیازهای تاریخی امروز جست‌وجو می‌کرد. در واقع، اندیشه مطهری تلاش برای ساختن «سوبژکتیویته مسلمان ایرانی» بود؛ سوژه‌ای که هم به ریشه‌های دینی‌اش واقف باشد و هم قادر باشد در میدان مدرنیته به زبان خود سخن بگوید. او این سوژه را نه بر پایه نفی غرب یا نفی سنت، بلکه با تلفیقی آگاهانه، مسؤولانه و نقادانه بنیاد می‌نهاد. مطهری به‌شدت به عقلانیت وفادار بود اما عقلانیت برای او نه به معنای عقل خودبنیاد دکارتی، بلکه عقلانیتی ریشه‌دار در وجودشناسی اسلامی و در پیوند با شهود، ایمان و تجربه تاریخی مسلمان بود. او از این عقلانیت برای نقد ایدئولوژی‌های زمانه بهره می‌برد اما همزمان به ‌واسطه همین عقلانیت، از فرقه‌گرایی، قشری‌نگری و خشونت‌گرایی فاصله می‌گرفت. اینجاست که فلسفه‌ورزی مطهری از جنس مسؤولیت است؛ او به ‌روشنی درک کرده بود که متفکر اسلامی تنها با بازگویی مفاهیم قدیم یا با ترجمه‌ مفاهیم جدید کاری از پیش نمی‌برد، بلکه باید بتواند «موقعیت» را بفهمد و برای آن موقعیت، زبان و چارچوب مفهومی بسازد. این دقیقاً همان کاری است که در بنیان‌گذاری جهان‌بینی اسلامی انجام داد: بازتعریف بنیادهای معرفت، انسان، جامعه، تاریخ و سیاست از منظر اسلامی، نه در قالب کلیشه‌های سنتی، بلکه به‌مثابه نظریه‌ای زنده برای جهان امروز.
مطهری را نمی‌توان بدون انقلاب اسلامی فهمید و انقلاب اسلامی را نیز نمی‌توان بدون مطهری درک کرد. نه به این معنا که شهید مطهری تنها تئوریسین انقلاب بود، بلکه به این معنا که او انقلاب را به‌مثابه یک امکان فلسفی درک کرده بود. برای او، انقلاب نه فقط ابزار قدرت‌یابی یک جریان، بلکه بازگشت یک ملت به خویشتن و طرحی نو برای انسان ایرانی- اسلامی بود. از این رو، دفاع او از انقلاب، دفاعی شعاری یا سیاسی نبود، بلکه مبتنی بر تحلیلی هستی‌شناختی از بحران مدرنیته و نسبت آن با روح مسلمان ایرانی بود. او می‌دانست که جامعه ایرانی تنها در صورتی از فروپاشی نجات می‌یابد که بتواند به یک «معنای مشترک» بازگردد؛ معنایی که نه از بالا تحمیل شود و نه صرفاً حاصل نوستالژی گذشته باشد، بلکه در میدان درگیری‌های نظری و اجتماعی و در مواجهه با مسائل واقعی زندگی روزمره، خودش را اثبات کند. مطهری در این میدان به ‌جای ترویج شعار به تولید مفهوم پرداخت؛ مفاهیم او هنوز هم زنده‌اند، چرا که از دل تاریخ برخاسته‌اند، نه از دل تکرار.
او باور داشت که دینداری بدون تفکر، محکوم به زوال است و تفکر بدون ریشه در تجربه جمعی، محکوم به بی‌ثمری. از همین ‌رو هم در نقد ظاهرگرایی دینی سخت‌گیر بود و هم در نقد روشنفکری سکولار. هر دو را دچار گسست از واقعیت تاریخی جامعه می‌دانست. او بر این نکته پای می‌فشرد که متفکر دینی باید از تجربه زیسته مردم، از دردهای آنها، از نیازهای آنها آگاه باشد اما همزمان نباید خود را تسلیم احساسات یا امواج سیاسی کند. وظیفه متفکر ساختن آگاهی است، نه صرفاً واکنش نشان دادن. و این آگاهی اگر قرار است عمومی شود، باید با زبان امروز، با مسأله‌مندی امروز و با صداقت و شجاعت گفته شود. مطهری خود این‌گونه بود: صادق، شجاع، نظریه‌پرداز، پرسش‌گر.
شهادت او نه فقط فقدان یک انسان بود، بلکه گسستی در روند تکوین نظریه‌ انقلاب اسلامی به‌ شمار می‌رفت، چرا که او کسی بود که می‌توانست در مسیر تثبیت انقلاب، عقلانیت و انسجام نظری را حفظ کند اما یاد او، اندیشه‌اش و الگوی زیست فکری‌اش هنوز هم می‌تواند برای متفکر ایرانی - اسلامی امروز الهام‌بخش باشد. الهام‌بخش نه در تقلید از او، بلکه در ادامه‌ دادن راهی که او گشود: راه مواجهه فلسفی - تاریخی با مسائل، راه بازاندیشی در سنت، راه گفت‌وگوی انتقادی با جهان مدرن و مهم‌تر از همه، راه ایمان به امکان تفکر در دل بحران. مطهری فیلسوف بحران بود اما نه برای درماندگی، بلکه برای راه‌گشایی. او ایمان داشت که تفکر، اگر در بستر یک تعهد تاریخی و اخلاقی باشد، می‌تواند انسان را نجات دهد. و این ایمان، همان چیزی است که امروز بیش از همیشه به آن نیاز داریم. او از معدود متفکرانی بود که میان تجربه زیسته ملت ایران و بنیان‌های متافیزیکی اندیشه اسلامی پیوندی زنده برقرار کرد. در نگاه او، ملت نه یک امر صرفاً سیاسی یا حقوقی، بلکه یک پیکره تاریخی- فرهنگی بود که در پرتو ایمان، عقل، رنج و انتظار شکل گرفته است. او ملت را «سوژه اخلاقی - تاریخی» می‌فهمید؛ سوژه‌ای که در نسبت با وحی، با عدالت و با آرمان‌ها معنا می‌یابد، نه صرفاً در قالب نهادهای صوری و قراردادهای اجتماعی. از این‌ رو است که تحلیل او از جامعه نوعی تحلیل هستی‌شناختی-فرهنگی است که در آن، انسان ایرانی نه به‌مثابه تابع ساختار، بلکه به‌مثابه حامل معنا و تاریخ حضور دارد. این تلقی از ملت و جامعه، به‌مثابه بدن زنده‌ای با روح تاریخی، می‌تواند همچنان الهام‌بخش گفتارهای جدید در باب سیاست فرهنگی، اقتصاد مقاومتی و تمدن‌سازی اسلامی باشد. مطهری اگرچه با زبان فلسفه سخن می‌گفت اما هرگز به اسارت زبان نرفت؛ یعنی زبان را ابزار معنا می‌خواست نه حجاب آن. او با تسلطی مثال‌زدنی بر سنت فلسفه اسلامی، توانست بسیاری از مفاهیم پیچیده را به زبان مردم و نیازهای زمانه ترجمه کند. این قدرت ترجمان نه به معنای تقلیل مفاهیم، بلکه به معنای حیات‌بخشی به آنها بود. «عدل الهی» او تنها اثری کلامی نبود، بلکه تلاشی برای فهم عدالت به‌مثابه بنیان زندگی جمعی بود؛ همان عدالتی که سیاست باید در خدمت آن باشد، نه آنکه آن را به خدمت گیرد. چنین نگاهی سیاست را نه میدان قدرت، بلکه میدان امانت و مسؤولیت می‌دید؛ مسؤولیتی در قبال حقیقت، در قبال مردم و در قبال آینده. مطهری در این معنا، فیلسوف سیاست بود اما نه سیاست قدرت، بلکه سیاست معنا. وجه دیگر عظمت فکری مطهری در آن بود که هیچ‌گاه از پرسش نگریخت. حتی در برابر بنیادی‌ترین باورها، با شهامت و دقت از نو اندیشید. مساله شر، جبر و اختیار، علم و دین، تاریخ و نبوت، همه در نگاه او مسائلی زنده بودند، نه موضوعاتی از پیش ‌حل‌ شده. این موضع پرسش‌گری، مطهری را نه‌تنها از تحجر، بلکه از جزمیت ایدئولوژیک نیز دور نگه داشت. در دورانی که بسیاری از روشنفکران مذهبی به دام کلیشه‌های چپ یا راست افتاده بودند، او با وقار و تیزبینی راهی مستقل گشود؛ راهی که نه‌تنها برای انقلاب اسلامی، بلکه برای تفکر دینی در دنیای مدرن، بنیانی تازه پدید آورد. این روحیه بویژه امروز که تفکر دینی دوباره در خطر ابتذال، سطحی‌نگری یا تقلیل به «مصرف‌گرایی رسانه‌ای» است، بیش از پیش ضرورت دارد. مطهری در نهایت به‌مثابه متفکری زیست که مرزهای میان سنت و مدرنیته، عقل و ایمان، فلسفه و سیاست، روشنفکری و تعهد را نه مخدوش کرد و نه مطلق، بلکه آنها را در جدالی اصیل و زاینده وارد کرد. این جدال، جوهره تفکر اصیل است. او اهل آشتی صوری نبود، بلکه اهل نسبت‌یابی مفهومی و تاریخی بود. در این نسبت‌یابی، گاه لازم بود از سنت فاصله بگیرد تا حقیقت آن را بازیابد و گاه از مدرنیته عبور کند تا از افق آن فراتر رود. از این منظر، مطهری را باید در شمار متفکران اصیل تمدن‌ساز دانست؛ متفکری که میان جهان اندیشه و جهان مردم، پلی برقرار کرد که هنوز هم می‌توان بر آن ایستاد و از آن به آینده نگریست؛ آینده‌ای که اگر قرار است اسلامی، انسانی و ایرانی باشد، بی‌شک به تفکری در امتداد مطهری نیاز دارد: تفکری اصیل، شجاع، عمیق و زمان‌مند.

ارسال نظر
پربیننده