عبدالله دارابی: صبحی که هنوز شهر کامل بیدار نشده بود، خبر مثل خنجری سرد در قلب ورزش ایران نشست: صابر کاظمی دیگر برنمیگردد. ستارهای که فقط ۲۶ سال آفتاب دیده بود، خاموش شد. هیچکس آماده شنیدن چنین پایانی نبود. نه هواداران، نه همتیمیها و نه حتی کسانی که او را از نزدیک نمیشناختند اما برق بازیاش را دیده بودند.
ماجرا ۲۰ روز پیش آغاز شد؛ روزی که گفتند صابر در محل اقامتش در دوحه، در استخر دچار حادثه شده و به کما رفته است. روایتها از همان لحظه اول تار و مبهم بود. عدهای گفتند اتفاق از مغز شروع شده؛ باشگاه او در قطر احتمال مشکل قلبی را مطرح کرد؛ سپس گفته شد دچار برقگرفتگی شده و بعد شنیده شد شاید گرفتگی عضله در آب، او را غافلگیر کرده باشد اما هیچ پاسخ روشنی نیامد. حقیقت پشت لایهای از ابهام ماند؛ مثل ستارهای که ناگهان خاموش میشود، بدون اخطار، بدون مقدمه.
صابر را در بهترین بیمارستان دوحه بستری کردند. پزشکان کنار تخت او جنگیدند؛ خانوادهاش امید داشتند؛ دوستانش دعا میکردند. چند روز بعد، او را به تهران آوردند؛ به بیمارستان پیامبران. به امید اینکه شاید بازگشت به خاک وطن معجزهای را ممکن کند اما علم، بیرحمتر از آرزوهای انسان است. پزشکان ایرانی پس از بررسیهای پیدرپی، گفتند مغز دیگر پاسخ نمیدهد. این جمله، سنگینیاش از تحمل هر انسانی خارج بود. خانوادهاش اما تسلیم نشدند. مادران هیچوقت تسلیم نمیشوند.
ولی زمان، اینبار شفقتی نداشت. بامداد چهارشنبه، روح صابر آرام و بیصدا از تنش بیرون رفت. نه فریادی، نه اتفاقی. فقط سکوت. سکوتی که والیبالیها را شکاند.
* پسر آققلا، قهرمان آسیا
صابر از آققلا برخاست؛ از همان خاکی که همیشه کاشتههایش را به والیبال ایران هدیه داده است. او سالها روی زمینهای ساده گنبد، آفتابسوخته و تشنه موفقیت، تمرین کرد تا به سطح اول برسد. پیراهن تیمهای شمس تهران، خاتم اردکان، شهرداری ارومیه و فولاد سیرجان را پوشید. بعدها به زراعتبانک آنکارا رفت. بازیکنی که سرویسهایش آتش میریخت و توپهایش در اوج، از دست مدافعان عبور میکرد. مدتی تصمیم گرفت از هیاهوی سطح اول دور شود و به لیگ قطر رفت. تازه به الریان پیوسته بود؛ قهرمان آسیا. میخواست از نو شروع کند اما زندگی، گاهی ناگهان خیلی زود صفحه را میبندد.
در تیم ملی هم هرچند حضورش کوتاه اما درخشان بود. در المپیک توکیو، نامش به دنیا رسید. در رقابتهای آسیا با تیم ملی والیبال قهرمان شد و جایزه «ارزشمندترین بازیکن» مسابقات را هم کسب کرد. او نه فقط امتیاز میگرفت؛ جریان بازی را هم تغییر میداد.
* زخم ماندگار
مرگ صابر فقط یک فقدان ورزشی نیست؛ زخم است. زخم از نوعی که در دل میماند. او جوان بود، در اوج بود، آینده داشت. زندگیاش میتوانست دهها قصه قهرمانی و شادی بنویسد اما حالا تمام آن قصهها، نانوشته ماند.
گاهی یک بازیکن بیشتر از یک شماره روی پیراهن است. صابر برای والیبال ایران، نشانی از رویا بود؛ رویاهایی که دسترسیپذیر به نظر میرسید.
و حالا، این رویا روی تختی سرد خاموش شده.
آنچه باقی میماند، اندوهی جمعی است. سکوتی طولانی و شاید، یادآوری این حقیقت تلخ که زندگی حتی برای قهرمانان نیز هیچ تضمینی ندارد.
زندگی گاهی همینقدر تلخ و شوکهکننده است. حالا مهمترین سوال جامعه ورزش ایران این است: در آن استخر، دقیقا چه بر سر پسر خوشخلق والیبال ایران آمد؟
درگذشت صابر کاظمی ورزش ایران را سوگوار کرد
ستارهای که در اوج خاموش شد
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها