15/ارديبهشت/1404
|
17:47
۲۲:۱۴
۱۴۰۴/۰۲/۱۴
«صیاد» درام قهرمانانه‌‌ای که از دل شخصیت برنخاست

حماسه در حصار روایت

حماسه در حصار روایت

مهرداد احمدی: فیلم «صیاد» که در اکران نوروز ۱۴۰۴ به نمایش درآمد، از همان ابتدا با بار سنگین انتظاری روبه‌رو بود که هر اثر سینمایی مبتنی بر زندگی چهره‌ای چون شهید علی صیادشیرازی ناگزیر از پذیرش آن است. صیاد، نه‌تنها یک فرمانده نظامی بزرگ که اسطوره‌ای زنده در حافظه جمعی ایرانیان است؛ مردی با پرسونایی پیچیده، چندلایه و در عین حال شفاف از منظر اخلاق، ایمان و استراتژی نظامی. از این رو، حتی اشاره‌ای گذرا به زندگی او باید با وسواس دراماتیک، دقت تاریخی و عمق روان‌شناختی همراه باشد اما فیلم «صیاد» از همان سکانس آغازین تا پایان سرد و بی‌رمقش، گویی نه بار این رسالت را درک کرده، نه حتی سودای خلق اثری ماندگار را در سر داشته است.
کارگردانی فیلم به طرزی عجیب گرفتار یک دوگانگی مزمن میان واقع‌گرایی جنگی و درام قهرمان‌محور است. کارگردان نه آنقدر جسارت دارد که از الگوی آثار جنگی کلاسیک ایرانی فاصله بگیرد و شخصیت صیاد را در بستر واقعیت‌های پیچیده‌ جنگ و سیاست بازآفرینی کند، نه آنقدر قدرت دارد که او را در قامت اسطوره‌ای سینمایی، همچون مدل هالیوودی‌اش معرفی کند. نتیجه آنکه فیلم در اغلب لحظاتش در مرز سردرگمی حرکت می‌کند؛ یک‌بار از منظر یک روایت تاریخی تخت و مستندوار ظاهر می‌شود، بار دیگر می‌خواهد شخصیت صیاد را همچون قهرمانی تنها در میان خاکریزهای تعصب و توطئه جا بیندازد اما نه توان پرداخت آن را دارد و نه جرأت کنار گذاشتن نگاه رسمی را. این ناتوانی فرمی در جای‌جای فیلم خود را نشان می‌دهد؛ میزانسن‌های بی‌روح، حرکت دوربین بدون منطق حسی یا معنایی و تدوینی که به جای ریتم با شلختگی در انتقال از یک صحنه به صحنه دیگر دچار نوعی گسست دراماتیک است، همگی حاصل نوعی بلاتکلیفی ساختاری‌ هستند. کارگردانی این فیلم بیش از آنکه نشانی از خلق داشته باشد، حامل نوعی محافظه‌کاری گنگ است؛ گویی صرف پرداختن به شهید صیاد، برای آنکه فیلم واجد معنا شود، کافی بوده است.
فیلمنامه اما نقطه ‌ضعف اصلی و جبران‌ناپذیر فیلم است؛ متنی پر از کلیشه، تهی از دیالوگ‌هایی که شخصیت بسازند، فاقد گره‌های داستانی باورپذیر و مهم‌تر از همه، ناتوان از دراماتیزه‌کردن زندگی واقعی صیاد. فیلمنامه‌نویس، که گویی اسیر منابع رسمی و روایت‌های تقدیس‌گرانه بوده، به ‌جای آنکه شخصیت صیاد را به‌مثابه فردی با انتخاب‌های دشوار وجدان مسؤول و درگیری‌های عینی در دل رخدادهای سیاسی و نظامی به تصویر بکشد، او را به سطح یک افسر نمونه با رفتارهای بی‌عیب‌ و نقص، دیالوگ‌های شعاری و واکنش‌های پیش‌بینی‌پذیر فروکاسته است. در اینجا نه از شکاف میان نیروهای نظامی و سیاسی چیزی می‌فهمیم، نه از بحران‌های درونی صیاد در برابر فجایع کردستان یا عملیات مرصاد، نه حتی از تصمیم دشوار او در مواجهه با فتنه داخلی یا دشمن خارجی. شخصیت‌پردازی، چه در مورد صیاد و چه در مورد شخصیت‌های فرعی، از جنس همان الگوهای صداوسیماییِ دهه‌ هفتادی است؛ تیپ‌هایی تک‌بعدی، صرفا برای القای یک موقعیت نه برای ساخت درام. در نتیجه، فیلمنامه نه‌تنها از خلق یک روایت جذاب و پیش‌برنده عاجز است، بلکه حتی در بازنمایی تاریخی نیز دچار لغزش‌های گاه کمیک می‌شود؛ مثل دیالوگ‌هایی که در آن نظامیان، گویی در مراسم صبحگاه تربیت معلم، صرفا از وظیفه، ایمان و اطاعت می‌گویند، بی‌آنکه نشانی از واقعیت پیچیده میدان جنگ و سیاست در آن باشد.
بازیگری نیز از همین ضعف‌ها تأثیر پذیرفته است. بازیگر نقش صیاد با وجود فیزیک نسبتا مشابه و تلاشی محسوس برای نزدیک ‌شدن به لحن و طمأنینه‌ شناخته‌شده‌ شهید صیاد، نتوانسته از این نقش، شخصیتی باورپذیر خلق کند. بخشی از این ناکامی به فیلمنامه بازمی‌گردد که دست او را در انتخاب و کنش بسته اما بخش عمده‌ای نیز به بازی او مربوط می‌شود که یا دچار اغراق احساسی است یا در لحظات بحرانی، به طرزی بی‌روح و تصنعی ظاهر می‌شود. نگاه‌های مات، سکوت‌های طولانی بدون زیرمتن و لحن یکنواخت، بیش از آنکه نشانگر فروتنی یا درون‌گرایی باشد، نشانه‌ای از کم‌تجربگی یا سردرگمی در مواجهه با نقش است. بازیگران نقش‌های فرعی نیز عمدتا تیپ‌های آشنا و بدون عمقند؛ از فرمانده دلسوز گرفته تا نیروی مخالف لجوج، همه در دایره‌ای محدود از رفتار و دیالوگ تکرار می‌شوند، بدون آنکه بتوانند وزن دراماتیکی به سکانس‌ها بدهند.
اما شاید مهم‌ترین اشکال فیلم در این باشد که اصلا موفق به تبدیل سوژه‌ اصلی‌اش به یک «شخصیت» نشده است. شهید صیاد شیرازی با همه‌ تعادل شخصی، درایت نظامی و حساسیت‌های سیاسی‌اش، در این فیلم تبدیل به موجودی بی‌زمان و ‌مکان شده که فقط آمده تا جمله‌های بزرگ بگوید، تصمیم‌های درست بگیرد و سرانجام در خاموشی نمادین شهید شود. نه از رنج‌های شخصی او نشانی هست، نه از تردیدهای انسانی‌اش، نه از خطراتی که به چشم دیده و تحمل کرده. فیلم حتی از بازنمایی شجاعانه ترور او هم می‌گریزد و آن را در نوعی تعلیق بی‌اثر فرو می‌برد. تروری که باید یکی از نقاط اوج فیلم باشد، با دوربین لرزان، موسیقی کلیشه‌ای و نمای بسته‌ای از دستان خون‌آلود به پایان می‌رسد؛ بی‌هیچ اثرگذاری عاطفی یا تحلیلی. مرگ صیاد به ‌جای آنکه پایان یک تراژدی باشد، پایان یک گزارش بی‌جان است.
از منظر تاریخی نیز فیلم نه‌تنها از عمق‌یابی در رخدادهای مهم سال‌های جنگ و پس از آن عاجز است، بلکه با انتخاب روایت‌های سطحی، آنها را به صورت کلیشه‌های آشنا درآورده؛ گویی قرار است تاریخ رسمی جمهوری اسلامی بدون کوچک‌ترین تأمل، بازتکرار شود. این فقدان نگاه انتقادی یا حتی توصیفی چندلایه، موجب می‌شود «صیاد» نه‌تنها برای مخاطب حرفه‌ای و علاقه‌مند به تاریخ جذابیتی نداشته باشد، بلکه حتی در میان مخاطبان عادی نیز نوعی حس فریب‌خوردگی ایجاد کند. بسیاری از مخاطبان با این انتظار به دیدن فیلم آمده‌اند که با قهرمان واقعی آشنا شوند اما با موجودی انتزاعی و بی‌جان مواجه می‌شوند که بیشتر یادآور تندیس‌های پارکی است تا انسانی از گوشت و پوست و تصمیم.
از نظر زیبایی‌شناسی نیز فیلم چیزی برای عرضه ندارد. موسیقی، کلیشه‌ای و پر از تم‌های آشناست؛ از نواهای حماسی بی‌اثر تا قطعات سلو که قرار است لحظات تراژیک را پررنگ کنند اما بیشتر از آنکه احساس‌برانگیز باشند، یادآور ملودی‌های برنامه‌های مستند دفاع مقدسند. طراحی صحنه و لباس، در حد استانداردهای معمول تلویزیونی باقی مانده و خبری از جزئیاتی که فضا را زنده کنند یا حس دوران را منتقل سازند نیست. دوربین، عمدتا در موقعیت‌های ایستاده و محافظه‌کار قرار می‌گیرد، نه ریسک می‌کند، نه از زاویه‌ای نو به ماجرا نگاه می‌اندازد. این بی‌حسی فرمی، خود نتیجه همان بی‌حسی محتوایی است؛ وقتی فیلمساز حرفی برای گفتن ندارد، فرمش نیز جسارت ندارد.
در یک جمله، «صیاد» فیلمی است که یک سوژه‌ بی‌نظیر را به شکلی بی‌رمق و مصرف‌گرایانه هدر داده است. از شخصیتی که می‌توانست همزمان مظهر اخلاق، استراتژی و تعهد به میهن باشد، فقط یک قاب از پیش ساخته ‌شده باقی مانده که نه قهرمان است، نه ضدقهرمان، نه حتی انسان. او فقط «شهید صیادشیرازی» است؛ عنوانی بی‌جان بر پیشانی فیلمی بی‌اثر. این فیلم نه‌تنها از خلق درام ناتوان است، بلکه حتی به وظیفه تاریخی‌اش در ثبت و تأمل بر زیست مردی چنین سترگ نیز پشت کرده است. به ‌جای آنکه فیلم، پلی باشد برای نسل جدید به سوی شناخت صیاد، خود مانعی شده است برای چنین شناختی. در دورانی که مفاهیم «وطن، فداکاری و قهرمانی» بیش از همیشه نیاز به تفسیرهای نو دارند، «صیاد» خود را در تکرار الگوهای فرسوده حبس کرده و فرصت طلاییِ گفت‌وگـــوی بین‌نسلی را از دســـت داده است. این فیلم نه‌تنها یک اثــر سینمایی ضعیف است، بلکه نمونه‌ای است از شکست فرهنگی در تبدیل تاریخ به حافظه زنده و هنر به آگاهی اجتماعی. سینمای ما، بار دیگر نشان داد که هنوز از پس اسطوره‌ها برنمی‌آید، زیرا جسارت انسانی‌ کردن آنها را ندارد. صیاد، همچون بسیاری دیگر، همچنان در تاریخ مانده است؛ نه در سینما.
اما شکست فیلم «صیاد» را نباید صرفا به ضعف‌های فنی یا هنری محدود کرد؛ ریشه‌ این شکست، ژرف‌تر و بنیادی‌تر است. مساله در نحوه‌ مواجهه‌ سینمای ایران با مفهوم «قهرمان ملی» نهفته است. صیاد شیرازی به‌‌مثابه یکی از آخرین تجلی‌های قهرمان ایرانی در بستر یکپارچه‌ اخلاق، دین، ملیت و نظام، نیازمند نگاهی فراتر از مرسومات کلیشه‌ساز و ستایش‌گرایانه‌ رسمی بود اما فیلمساز و نویسنده، هر دو از درک این حقیقت غفلت کرده‌اند که ساخت فیلم درباره‌ قهرمان، پیش از آنکه نیازمند شجاعت در ستایش باشد، نیازمند شجاعت در فهم تناقض است. 
سینمای قهرمان‌محور، بویژه در دوران پساحقیقت و بحران روایت‌های کلان، دیگر نمی‌تواند بر پایه‌ الگوهای نمادینی بنا شود که فقط برای مخاطب متعهد به باورهای پیشین کارکرد دارند. قهرمان امروزی باید به‌گونه‌ای پرداخت شود که بتواند در ذهن مخاطب متکثرِ امروز، منشأ بحران، چالش و پرسش باشد؛ نه صرفا محل اجماع. فیلمی که می‌خواهد از صیاد شیرازی تصویری ماندگار بسازد، باید نشان دهد او چگونه در دوگانه‌های مرگ و مسؤولیت، ایمان و واقع‌گرایی، اطاعت و بصیرت، زیسته است. باید کشمکش درونی صیاد در برابر نیروهای سیاسی، خطاهای احتمالی دوستان و بی‌عدالتی‌های ساختاری را نشان دهد. تنها در این صورت است که «شهید» به ‌معنای واقعی کلمه به یک «شخصیت دراماتیک» بدل می‌شود.
نکته‌ اساسی‌تر آن است که جمهوری اسلامی، برای بازتولید و استمرار مفاهیم بنیادینی چون شهادت، ایثار و ملیت، به بازسازی قهرمان نیاز دارد، نه بازگویی کارنامه‌ او. این بازسازی، جز از طریق زبان هنر و سینما ممکن نیست اما این هنر باید زبان پیچیدگی و شکاف را بشناسد؛ زبانی که بتواند نشان دهد چگونه یک انسان در بطن فروپاشی‌ها، تهدیدها و بحران‌های ملی، به انتخابی اخلاقی و شجاعانه می‌رسد. آنگاه است که «قهرمان ملی» به الگویی زنده بدل می‌شود، نه تندیسی مرده در حافظه‌ای تهی‌شده از تعلیق و امید.
سینمایی «صیاد» دقیقا همین‌جا شکست می‌خورد؛ از ناتوانی در عبور از الگوهای فرسوده، از ترس در برابر پیچیدگی و از فقدان ایمان به قدرت حقیقت دراماتیک زندگی انسانی. قهرمانانی چون صیاد، شایسته‌ آثاری هستند که مخاطب را به تأمل، تردید و احترام وادارند؛ نه صرفا به تایید. تا زمانی که سینمای ما در دام الگوهای کلیشه‌ای و محافظه‌کارانه بماند، هیچ شهیدی به شخصیت تبدیل نخواهد شد و هیچ قهرمانی در حافظه‌ ملی به زندگی ادامه نخواهد داد.

ارسال نظر