31/ارديبهشت/1404
|
11:02
۲۳:۲۱
۱۴۰۴/۰۲/۳۰
نگاهی به مجموعه‌غزل «این هم از این» اثر امیرعلی سلیمانی

کمی معاصر در قالب کلا

الف. م. نیساری: مجموعه‌غزل «این هم از این»، کتابی است از امیرعلی سلیمانی که نشر چشمه آن را در 82 صفحه منتشر کرده است. این مجموعه 38 غزل دارد؛ غزل‌هایی اغلب 5 تا 6 و 7 بیتی، همراه یک غزل 14 بیتی در آخر کتاب.
مجموعه‌غزل «این هم از این» دارای مضامینی عمومی و عاشقانه است. در واقع شاعر همچون بسیاری از غزل‌سرایان، غزل را صرفا مأمنی برای تغزل و عاشقانه‌سرودن نمی‌داند که اینگونه می‌سراید:
«در قفس تنها بمان وقتی هوایی نیستی
با اسارت زنده‌ای، مرد رهایی نیستی
من که می‌بینم اتاق کوچکت دنیای توست
بیش از این دلبسته کشورگشایی نیستی...»
شاید عاشقی‌های او نیز رنگی از تنهایی دارد که در 2 بیت بالا اینچنین سروده است اما سری بزنیم به غزلی دیگر که با عاشقانه‌سرایی فاصله بیشتری دارد، البته فاصله‌ای در ظاهر، چون همه عاشقانه‌سرایان در کل و در نهایت، اشعار و مضامین‌شان از یک منبع آب می‌خورد، اگرچه اینگونه از قفس و دشمنان بسرایند:
«ای پرنده، پر نزن، شاید جهانت را بگیرند
هم‌قفس‌های تو می‌خواهند جانت را بگیرند
دشمنانت آرزو دارند صاف و ساده باشی
تا به هر ترفند جای دوستانت را بگیرند
هم‌قفس‌هایی که بعد از دیدن تو نقشه دارند
آسمانت را گرفتند آشیانت را بگیرند...»
در ابیاتی از 2 غزل به‌ظاهر غیرعاشقانه و به تعبیری واقعا غیرعاشقانه با کلمات، تعابیر و اصطلاحاتی چون «هم‌قفس» و «صاف و ساده‌بودن»، «نقشه‌داشتن»، «کشورگشایی»، «ترفند»، «شاه عباس» و «اصفهان» مواجهیم که همه نشان از امروزی‌بودن شاعر دارد؛ شاعری که در قالب کلاسیک سعی دارد حداقل از پاره‌ای جهات معاصر خود باشد. بنابراین به‌ صورت طبیعی از کلمات و تعابیر و اصطلاحاتی استفاده می‌کند که یا در کل کاربردی امروزی دارند یا امروز بیشتر کاربرد دارند. در این ابیات مصراع‌هایی دیده می‌شود که بیشتر به حرف می‌مانند؛ مثل این مصراع: «من که می‌بینم اتاق کوچکت دنیای توست» که البته در مصراع دوم با مصراعی غنی آن را جبران می‌کند و آن مصراع را در حد خود نیز بالا می‌کشد؛ با این مصراع: «بیش از این دل‌بسته کشورگشایی نیستی». یا همچون بیت ذیل که با مصراع ساده اول خود، کنایه‌ای رندانه‌ای را بیان می‌کند:
«دشمنانت آرزو دارند صاف و ساده باشی
تا به هر ترفند جای دوستانت را بگیرند»
البته بیت‌های متفاوت با این نیز دیده می‌شود؛ یعنی مصراع دوم، مصراع اول را در ظاهر امر کامل نمی‌کند و کنایه خاصی هم ندارد اما در شعر جاافتاده‌ای جا خوش کرده است؛ مثل بیت ذیل:
«نه چپ، نه راست،که هر دو حریص جا و مقامند
همیشه مرتبه‌ای در میانه ساخته بودم»
یعنی بیت بالا در غزل ذیل:
«اگر که با همگان بی‌بهانه ساخته بودم
برای گریه بی‌وقت شانه ساخته بودم
اگر که شعر به تنهای‌ام اضافه نمی‌کرد
شبی به‌ جای قفس آشیانه ساخته بودم
چقدر مشق هدر شد به ‌پای مدرسه،‌ ای کاش
کمی به‌ جای زبان با زمانه ساخته بودم
اگر به حیله طنازی و محاوره‌بازی
کنار شعر دو روزی ترانه ساخته بودم
به‌ جای این‌ همه آوارگی که رسم جنون است
هزار بار در این بیت، خانه ساخته بودم
نه چپ، نه راست، که هر دو حریص جا و مقامند
همیشه مرتبه‌ای در میانه ساخته بودم
تمام هستی من بود صبح روز مبادا
قصیده‌ای که برایت شبانه ساخته بودم»
یا ابیاتی که ظاهری ساده دارند اما حرف و کنایه‌ای زیرکانه و رندانه در خود نهفت؛ مثل بیت ذیل:
«تمام عمر در چشم تو مثل دیگران بودم
مرا هرگز ندیدی، چون که مثل دیگران بودی»
غزل‌های امیرعلی سلیمانی در این کتاب اگرچه جاافتاده‌اند و ابیاتش یکدیگر را جذب می‌کنند و نوعی هارمونی غزل‌گونه به ‌وجود می‌آورند اما از قدرت شوریدگی بالایی برخوردار نیستند؛ یعنی همان شوری که مخاطب از غزل و عاشقانگی انتظار دارد؛ حتی اگر این عاشقانگی‌ها در فضای آرامی نیز اتفاق افتاده باشد. بیت‌ها اغلب در این سطح و در این حدند که حد ناچیز و کمی نیست اما از بسیاری‌ها غزل، اندکی کم‌مایه‌تر ظاهر شده‌اند:
«به پشت هیچ کسی برنخورده خنجر من
چگونه پر شود از کینه کیسه زر من؟»
یعنی محتوا غنی است اما کلام چندان قوی نیست و رسایی در زبان چندان رسا نیست؛ خاصه که این بیت مطلع یکی از غزل‌هاست.
بعضی ابیات هم مثل 2 بیت ذیل به ‌نظر دچار ضعف تالیفند، چون «اشک مستی مردان نیمه‌هشیار» با توجه به مصراع اولش، نیز با توجه به مفهوم خودش، چندان مفهوم نیست و گنگ به ‌نظر می‌رسد. بیت بعدی همین بیت نیز همان ضعف و سستی‌ای را دارد که قبل‌تر از آن گفتیم؛ همان محتوای غنی در کلامی نه‌چندان قوی و نیز نارسایی در زبان:
«دو قطره اشک برای تو ریختم امشب
که اشک مستی مردان نیمه‌هشیار است
دل شکسته من بیش از این بهانه نگیر 
اگرچه شب شده تاریک، ماه بیدار است»
حال سری به عاشقانه‌های این کتاب و دفتر غزل بزنیم که تقریبا نیمی از کتاب و غزل‌های این دفتر را به خود اختصاص داده است.
یکی از زیباترین شعرها و عاشقانه‌های این دفتر غزل «یک» است در 5 بیت که در پشت جلد کتاب نیز آمده است؛ غزلی که در هر بیت آن حرفی و سخن نغز عاشقانه‌ای دیده می‌شود؛ حرفی که تکراری و مستعمل نیست و تازگی ابیات همراه با انسجام معنوی ابیات آن‌ که یکی از ویژگی‌های مثبت غزل‌های این دفتر است (که پیش از این هم به آن اشاره کردیم) توانسته به غزل توانایی خاص دهد؛ آنگونه که انگار شاعر این‌بار در آرامی کلام خود (که افراطش در این حال، غزلش را از شوریدگی و شور می‌اندازد و به آن نیز تقریبا در ابتدای کلام اشاره کردیم)، رسایی کلام خود را آ‌نگونه که سبک خودش است، رعایت کرده و زبان شعرش نیز با تعابیر تازه و نو به کمکش شتافته است. این‌ همه سبب خلق غزلی درخور و زیبا شده است. در واقع این درخوربودن و زیبایی را در اصل شاعر از اصل و سرچشمه عشق گرفته است، چرا که موازین و عشق را با «گذشت» و «گذشتن» رعایت کرده و آنها را به زیبایی شرحی شاعرانه داده است؛ شرحی عینی و واقعی و طبعا باورپذیر:
«شبی که سوختم از خاطرات خام گذشتم
حلالت آن‌ همه دلتنگی مدام، گذشتم
غرور با تو برایم حقیر بود، همیشه
به احترام تو از خیر احترام گذشتم
پس از تو از همه بوسه‌های ساعت مستی
اگر حلال بریدم، اگر حرام گذشتم
نخواستم که به هر آب و دانه دل بسپارم
چقدر بعد تو از بام پشت‌بام گذشتم
حکایت من و تو داستان مختصری بود
سلام کردم و از پاسخ سلام گذشتم»
در کل و به زبان ساده می‌توان ادعا کرد شاعر این دفتر، عاشقی کرده، عاشقی بلد است و اغلب درک درست و دقیق و بالایی از عشق دارد، برخلاف اغلب جوانان 25 تا 40 سال امروز و بیشتر و بیشتر هم، زیرا کلام و بیان عینیت‌ها و جزئیات در غزل‌های او، ما را به سرچشمه عشق می‌رساند؛ وقتی در غزلی دیگر اینگونه از عشق می‌سراید؛ آنگونه‌سرودنی که «دیگران از آن برنگشته‌اند که ببینند؛ عشق را به پشت سر ببینند؛ آنگونه که عشق در همان حال که پیش روست و روبه‌روست و شاید از تو نیز پیش‌آهنگ‌تر است:
«دل برای عاشقی‌کردن اگر آماده باشد
عشق شاید دکمه سرخ لباسی ساده باشد
خسته و تنها به‌سوی خانه برمی‌گردی اما
عشق شاید هم‌مسیر تو میان جاده باشد
آن شب بی‌اتفاق سرد و غمگین خاطرت هست؟
عشق شاید در همان شب اتفاق افتاده باشد
کاش‌ ای سیب رسیده،‌ ای نگاه آب‌دیده
مثل من، مثل تمام شاعران دلداده باشد
این ‌همه در راه دیدارش زمین خوردی بفهمی
خاک پایش می‌تواند بهترین ‌سجاده باشد»
البته شاید غزل‌هایی در این حد درخشان، در این دفتر کمتر از تعداد انگشتان دست باشد اما همین تعداد کافی است تا مخاطب یک دفتر شعر را دفتر شعری خوب و قابل خواندن و بااهمیت بداند.
با این ‌همه بهتر این بود که غزل‌های ضعیف در این دفتر گنجانده نمی‌شد و با انتخاب بهتر و دقیق‌تری شاعر به انتخاب می‌رسید؛ حال یا از راه مشورت با یکی دو صاحب‌نظر یا دوست آگاه همدل یا حداقل با تأمل و تأنی بیشتر، آنگونه که پای غزل‌هایی از این دست به این کتاب باز نمی‌شد؛ غزل‌هایی تقریبا ضعیفی که البته خالی از یکی دو بیت قوی و تازه نیستند؛ مثل بیت دوم و چهارم غزل ذیل اما شاعر تعبیر ظریفی از «افسانه» در مقطع غزل که پایان شعر است و چشم مخاطب در نهایت به آن دوخته شده است، ارائه نداده و جواب عاشقانه نمی‌دهد و درک نازل خود را از افسانه تا حد تصوری که عموم مردم از افسانه دارند، در این بیت پایین می‌آورد:
«با بوسه تو تشنه پیمانه نیستم
مستم ولی حواله میخانه نیستم
ای شمع آب‌دار، پذیرای آتشم
چون پیله‌ام بدون تو، پروانه نیستم
حتی به ابرهای مهاجر سپرده‌ام
وقتی تو میهمان منی خانه نیستم
در صبح غصه‌های تو دست رفاقتم
در شام گریه‌های تو جز شانه نیستم
من عاشق توام که سراسر حقیقتی
چون اهل بازخوانی افسانه نیست»
شاعر این دفتر نیز گاه در غزل‌هایی هم از نوع بیان و زبان و تعابیری که در این سال‌ها بین اغلب غزل‌سرایان رواج دارد استفاده می‌کند و آن طراوت و زیبایی و آگاهی برآمده از ناخودآگاهی را از دست می‌دهد؛ با ابیاتی از این دست:
«نشسته‌ای به تماشای صبح عید، چه عیدی؟
در انتظار بهاری هنوز؟ با چه امیدی؟
دل شکسته من، قایق نشسته به ساحل
هزار بار به دریا زدی و خیر ندیدی
برای عشق، برای قرار صبح رسیدن
تو آرزوی محالی، تو احتمال بعیدی...
تمام زندگی من سه جمله بود پس از تو
نفس گرفتم و آهی کشیدم و نرسیدی».

ارسال نظر