همآیی ملت و امت
عرفان خیرخواه: پس از جنگ 12 روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران، در حالی که همگرایی خوب و بیسابقهای در داخل و خارج کشور از جانب ایرانیان و غیرایرانیان در حمایت از کشور عزیزمان شکل گرفته بود، ناگاه جریانی برای در تعارض قراردادن «ملیگرایی» و «امتگرایی» سر برآورد. دوگانهسازی از هویتهای ملی در برابر هویتهای فراملی، چند دهه است جزو مسائل انسان معاصر به حساب میآید و در هر بافتاری، به نحوی بروز و ظهور داشته است. به بهانه بروز مجدد آن در پی جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی و آمریکا علیه ایران و قرار دادن ملیگرایی در مقابل و در تعارض با امتگرایی از جانب برخی، با عبدالمجید مبلغی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفتوگو کردیم. در این گفتوگو ضمن تبیین نسبت ملیگرایی و امتگرایی به این پرسش پاسخ دادیم: آیا اساسا میتوان امر ملی را از سایر امور جدا کرد؟
* * *
* اخیراً شاهد دوگانهای میان ملیگرایی و امتگرایی در ماجرای جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی بودیم؛ آیا این دوگانه در جامعه ما واقعی است یا برساختی؟ به طور کلی، چه نسبتی میتوان بین این دو برقرار کرد؟
ببینید! ما ذهنیتی داریم که ریشه در برداشتهایی از تجربه تاریخی غرب دارد. در تجربه قرون وسطایی غرب، برای رسیدن به مفهوم ملیگرایی که امری برساخته و متأخر محسوب میشود، لازم بود از امر مذهبی عبور کنند. این فرآیند در غرب به گونهای پیش رفت که امر ملی در تقابل مستقیم با امر مذهبی شکل گرفت و این دو به نوعی در برابر هم قرار گرفتند اما در تاریخ ایران، ماجرا به شکل دیگری رقم خورده است. در ایران، بحرانها نقش بسیار مهمی در آشکارسازی توان و هویت تاریخی ما ایفا کردهاند. هرگاه بحران بزرگی دامنگیر این سرزمین شده، از دل آن، توان نهفته و هویت تاریخی ما به شکلی برجسته نمایان شده است. این نمایان شدن، اغلب به اتفاقات بزرگ، تحولات عمیق و بازگشت اساسی به خویشتن منجر شده است. بر این اساس، میخواهم تأکید کنم در تهاجم ددمنشانهای که دشمن اسرائیلی به ما تحمیل کرد، ما پیروز این جنگ بودیم. این پیروزی صرفاً به مسائل نظامی یا لجستیکی محدود نمیشود، هر چند این جنبهها نیز اهمیت خاص خود را دارند و کارشناسان نظامی و لجستیک باید به طور جداگانه درباره آنها اظهارنظر کنند اما نکتهای که من بر آن تمرکز دارم، این است که این جنگ، فراتر از یک رویداد صرفاً نظامی بود. این مواجهه، فرصتی بینظیر برای بازاندیشی در ارتباط با هویت و تاریخ ایرانی فراهم کرد که از نظر فرهنگی و تمدنی بینهایت ارزشمند است. تفاوت ایران با کشورهای برساخته و کشورهایی که هویت ملی آنها به صورت مصنوعی و برساخته شکل گرفته است، مانند افغانستان، عراق، لیبی، سودان یا سومالی، این است که در آنجا امر ملی ریشههای عمیق تاریخی ندارد. برای مثال، افغانستان در طول تاریخ بخشی از آن به ایران و بخشی به تمدن هند وابسته بوده و هویت ملی آن به شکلی مصنوعی و پس از مداخلات خارجی شکل گرفته است. یا در عراق، پس از قرارداد استعماری سایکس - پیکو، سرزمینهایی با پیشینههای متفاوت به هم متصل شدند و کشوری جدید ایجاد شد که هویت ملی آن چندان ریشهدار نیست. همین وضعیت را در لیبی پس از سقوط قذافی، سودان پس از جدایی جنوب و شمال یا سومالی که درگیر جنگهای داخلی طولانی شده، میبینیم. در این کشورها وقتی بحرانی سخت رخ میدهد، شاهد تصاعد بحران هستیم. به این معنا که بحران اولیه به جای فروکش کردن، گشتاوری تصاعدی ایجاد میکند و به بحرانهای بعدی منجر میشود. این چرخه باعث میشود بحران جایگزین ثبات شود و کشور در بیثباتی دائمی فرو رود. برای مثال، در افغانستان پس از تهاجم شوروی، بحرانها یکی پس از دیگری شدت گرفتند و این کشور را در وضعیتی از فروپاشی مداوم قرار دادند. در عراق نیز پس از سقوط صدام و مداخلات خارجی، شاهد زایش پیدرپی بحرانها بودیم که ثبات را از این کشور سلب کرد اما در ایران چه اتفاقی میافتد؟ وقتی بحران به مرحلهای تهدیدکننده و وجودی میرسد، یعنی به یک بحران اگزیستانسیال تبدیل میشود، استعداد تاریخی و امر ملی نهفته در درون ما آشکار میشود. این امر ملی، برخلاف تجربه غرب، در تقابل با امر مذهبی یا فرهنگی قرار ندارد، بلکه از دل آمیختگی تاریخی و هویتی ما سرچشمه میگیرد؛ از وحدتی که در عین کثرت وجود دارد و کثرتی که در عین وحدت معنا مییابد. این ویژگی که در واقع بخشی از آگاهی تمدنی ما است، در ژنوم فرهنگی و تاریخی ما ریشه دارد و در لحظات حساس خود را نشان میدهد. در چنین شرایطی، به جای فرو رفتن در گشتاور تصاعدی بحران، ما با موقعیتی از انسجام روبهرو میشویم که بحران را به فرصتی برای بازسازی و تقویت تبدیل میکند. پیروزی ایران در برابر اسرائیل اینجاست که میگویم اسرائیل قطعاً از ما شکست خورد. جدا از جنبههای نظامی و لجستیک که کارشناسان باید آنها را بررسی کنند، نباید تحت تأثیر فضاسازی رسانههای غربی قرار بگیریم. در این جنگ، برای نخستینبار آسیبپذیری اسرائیل به وضوح آشکار شد. این ادعا که اسرائیل شکستناپذیر است، یک ادعای نادرست و غیرواقعی است. قلب تلآویو و حیفا میتواند به مؤثرترین شکل ممکن هدف قرار گیرد و این جنگ نشان داد ایران توانایی ایستادگی در برابر تهاجمات خارجی و دفاع از هویت و تاریخ خود را دارد.
* با توجه به صحبتهای شما درباره هویت و انسجام ملی، میخواهیم به وجوه مختلف نسبت امر ملی با دیگر مفاهیم مانند امر دینی، امتگرایی یا آرمانهایی چون عدالت و آزادی بپردازیم. گویی برخی امر ملی را به گونهای منعزل از این مفاهیم میبینند و این باعث ایجاد شقاق و فاصله میشود؛ آیا اساساً میتوان امر ملی را از دیگر امور جدا کرد؟
ببینید! آنچه میخواهم تأکید کنم این است که دشمن صهیونیست در تهاجم خود به دنبال از بین بردن انسجام ملی ما بود. آنها میخواستند ظرفیت هویتی و تاریخی ما را به چالش بکشند اما از دل این تمدن چند هزار ساله، از دل تجارب تاریخی مشترک ما، از دل فرهنگی که معطوف به انسجام و همافزایی است و از غنای هویتی که ناظر بر همراهی، هماهنگی و همکاری ملی است، استعدادی آشکار شد که برخلاف تصور رایج، بحران به چرخهای از بحرانهای فزاینده منجر نشد، بلکه این بحران به تقویت ساختار هویتی متمرکزتر ما انجامید. این خود یک پیروزی معنایی است که معرف استعداد تاریخی امر ملی نزد ما است. در اینجا دیگر نمیتوان بسادگی گفت امر ملی با امر دینی همخوانی دارد یا ندارد. امر دینی در ایران، چارچوبی اخلاقی ایجاد کرده که حتی برای کسانی که التزام روزمره به امور دینی ندارند، کارکردی مؤثر و ملی دارد. این امر دینی حتی شامل دینباوران غیرشیعی نیز میشود. دینباوری در معنای عمیق و ساختاریاش، در تکتک سلولهای این مردم حضور دارد و در قالب امر ملی مشترک آشکار میشود. وقتی دشمن خارجی شمشیر میکشد، همه مردم، فارغ از تفاوتهایشان، پیرامون ساختار قدرت و حاکمیت کشور جمع میشوند و از آن دفاع میکنند. این مساله بسیار مهمی است و در این چارچوب است که باید مفاهیم کلیدی خودمان را بازتعریف و بازمعنادهی کنیم. وقتی از امت سخن میگوییم، باید توجه داشته باشیم در کانون امت، ملت ایران قرار دارد. ایرانیان پیشتاز، پیشگام و پیشرو در دفاع از جهان اسلام هستند. این دفاع، یک دفاع سطحی یا شعاری نیست. این جنگ برای بسیاری که در گفتمانهای توهمی یا نظریههای توطئه گرفتار بودند و گمان میکردند ایران در عمل پایبند به آنچه میگوید نیست، یک حجت بالغه بود. این مواجهه نشان داد ایران، کانون امت اسلامی است. بنابراین ایرانی بودن نه در عرض یا در تقابل با امتگرایی، بلکه در ارتقای آن و ناشی از اندیشه مشترک میان ما و همسایگانمان قرار دارد. این نکته بسیار مهمی است که باید به آن توجه کنیم. باید مراقب باشیم از نظر روششناختی دچار خطا نشویم. نباید از منظر یکسویه به این موضوع نگاه کنیم و یکی از این دو را چنان معنا کنیم که دیگری را در خود فرو ببلعد یا تقلیل دهد. نه امر ملی باید ذیل امر دینی تعریف شود و نه برعکس. ما باید از توان ناشی از برهمکنش تاریخی و هویتی این دو بهره ببریم، نه اینکه یکی را به نفع دیگری کمرنگ کنیم. مساله این است که امر ملی یک استعداد افزوده در کانون آگاهی ایرانی است. هرچه به تاریخ و فرهنگ ایران نگاه کنید، این امر ملی را در مرکز آگاهی ایرانی میبینید. این امر ملی در بزنگاههای تاریخی همواره به انسجام ملی ما کمک کرده و مراتب آگاهی ما را ارتقا داده است. اگر آرمانهایی مانند عدالت، آزادی یا دیگر ارزشها برای ما حیاتی و کلیدی هستند، این نباید به این معنا باشد که صورتبندیای ارائه دهیم که گویی امر ملی در تضاد با این آرمانهاست. چنین رویکردی معقول نیست. نمیتوان کسانی را که به هر دلیل با آخرین نسخه از فهم ما از یک آرمان همراستا نیستند، از دایره امر ملی بیرون راند. امر ملی باید به عنوان یک استعداد مشترک و فراگیر دیده شود که در دل گفتوگوهای درونجامعهای، امکانهای تازهای را میگشاید. اگر ما بتوانیم در چارچوبی گفتوگویی، مبتنی بر همفکری، همدلی و همراهی، به بازتعریف و ارتقای نحوه بروز امر ملی در موقعیتهای خاص بپردازیم، این بسیار عالی است اما مشکل زمانی رخ میدهد که ادبیات ما در این زمینه به مناسبات کنترلی و قدرتمحور گرایش پیدا کند. در چنین حالتی، به جای بهرهگیری از امر ملی، آن را میسوزانیم. باید حواسمان باشد که امر ملی را به عنوان یک نهاد مشترک حفظ کنیم و آن را همیشه ارتقا دهیم.
* در سالهای اخیر برخی تجدد را یکی از عناصر هویت ایرانی قلمداد کردهاند. در حالی که به نظر میرسد تجدد برای ما امری عارضی است و نه هویتی. از سوی دیگر برخی اسلام شیعی را امر ملی میدانند؛ نسبت اسلام شیعی و تجدد را با هویت ایرانی چگونه ارزیابی میکنید و کدامیک در شرایط کنونی مقوم و مددرسان به ایده ایران است؟
ببینید! تجدد یکی از مهمترین مسائل پیش روی ما در سده اخیر، یا حتی در ۱۵۰ سال گذشته بوده است. متأسفانه ما به رغم اهمیت این موضوع، چندان به آن نپرداختهایم. عمدتاً درگیر چگونگی بروز و ظهور تجدد شدیم، بدون آنکه پیش از آن، از خود تجدد به عنوان امکانی برای ارتقای نحوه بودنمان در افق زمان و مکان پرسوجو کنیم. تجدد امری است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. اگر به تجدد بیتوجه باشید، دچار نوعی دفرمگی یا به قول خودمان، بیقوارگی میشوید؛ یعنی نمیتوانید با نیازهای زمانه خود هماهنگ شوید. بنابراین تجدد به عنوان امکانی برای انطباق با موقعیت، قطعاً مهم است اما مساله اینجاست که برای دستیابی به تجدد، ابتدا باید خویشتن خود را بشناسید. تجدد زمانی حاصل میشود که شما خود را بدرستی بشناسید. این خودشناسی نیازمند ظرفیت دانشی است که متأسفانه نزد ما به صورت کامل شکل نگرفته است. این شناخت باید انتقادی باشد؛ یعنی باید خود را در ارتباط با اینجا و اکنون درک کنیم و سپس راهی برای ارتقای مراتب بودنمان در این جهان باز کنیم اما آیا ما چنین کاری کردهایم؟ خیر! ما خود را به شیوهای انتقادی نشناختهایم. در عوض، علوم انسانی غربی را که معرف تجربه غرب است، مانند یک کالای وارداتی دریافت و سعی کردیم آن را به زخمهای خود بزنیم اما هر درمانی برای هر زخمی سازگار نیست. این علوم، بویژه وجوه سابجکتیو آن، کارایی دارد اما برای فهم نظام آگاهی ناشی از تجربه غربی، نمیتواند بهتنهایی ظرفیت شناخت ما را فراهم کند. ما به جای نقد عمیق و بصیرتمندانه خود، آگاهی فردی را ابزاری برای فهم خود کردیم، در حالی که این آگاهی به صورت ژنتیک و سنخشناسانه، ظرفیت لازم برای شناخت عمیق ما را ندارد. ما نیاز داریم وجه انتقادی علوم انسانی جدید را درک کنیم و آن را در خدمت فهم خودمان به کار گیریم. اسلام شیعی، امروز و اکنون ما، معرف تاریخ و آگاهی درازدامن ما از پیش از اسلام تا به امروز است. اگر ما ایرانیان را به عنوان یک هویت تاریخی پذیرفتهایم، این هویت صرفاً امری بیرونی نیست، بلکه با پیشینه و توان تاریخی و هویتی ما مرتبط است. بنابراین میان وضعیت امروزی ما و تجدد، به صورت ذاتی تعارضی وجود ندارد. ما به تجدد نرسیدهایم، چون به نقد عمیق خود رو نیاوردهایم.
* اساساً کدام حکومت در این سرزمین دست به ملتسازیزده است؟ آیا باید این را در دوره صفویه جستوجو کنیم یا در دوران پهلوی؟ تفاوت این دو در ارجاع به ایران چیست؟
این مسائل را نمیتوان بیش از حد سابجکتیو کرد. این موضوعات بیش از آنکه به ذهنیت فردی وابسته باشد، بیانگر تطور تاریخی است. برای مثال، حکومت ایلخانان و مغول در ارتقای ملت ایرانی نقش داشت. اگر مغولها نمیآمدند و خلافت را برنمیچیدند، شاید ظرفیت رویکرد به امر ملی ما پدید نمیآمد. صفویه نیز در معنایی دیگر، امر ملی را ارتقا بخشید و ساختار حکمرانی ایرانی را که متکی به ظرفیتهای شیعی بود، بنیاد نهاد. این فرآیند در آستانه و طلیعه عصر جدید رخ داد. وقتی دشمن ددمنش و بدطینت کشور ما را به خاک و خون کشید، از سربازان و مردم غیرنظامی گرفته تا کودکان، زنان و مردان، همه در معرض شهادت قرار گرفتند اما در این موقعیت، بار دیگر شاهد همآیی، همراهی و همگامی امر ملی و امر دینی بودیم. همانطور که پیشتر اشاره کردم، در ایران، برخلاف کشورهای برساخته، بحران به انسجام منجر میشود. این همافزایی در ذهنیت سابجکتیو ما، یعنی جایی که اراده معطوف به دانستن ما خود را نشان میدهد، آشکار شد و به وضوح بروز یافت.