23/مهر/1404
|
02:49
مقاومت پایتخت‌نشین‌ها در جنگ 12 روزه چرا به نماد‌های فرهنگ‌ساز تبدیل نشده است؟

کدام تهـران؟

میلاد جلیل‌زاده: جنگ را تحقیقاً تمام کشورهای دنیا تجربه کرده‌اند اما دفاع ملی و میهنی چیزی نیست که همه تجربه‌اش کرده باشند. اکثر اوقات جنگ روی آب یا در سواحل رخ داده یا در بیابان و کوهستان و جنگل و یا در آسمان و در کل، دامنه‌اش کمتر به شهرهای مسکونی کشیده شده است. در غالب موارد این سربازان بودند که می‌جنگیدند و مردم عادی هم اگر پای‌شان به ماجرا باز می‌شد، به عنوان آسیب‌دیدگان حاشیه نبردها بود. اما در کنار اینها، گاهی یک ملت سراسر سرباز شده‌اند تا از خودشان در برابر تهاجم بیگانه دفاع کنند و خانه‌های‌شان تبدیل به سنگر مقاومت شده و ادامه دادن‌شان به زندگی روزمره، نمادی از تسلیم‌ناپذیری بوده است. مواردی که اینچنین باشند، در تاریخ جهان محدود و معدود هستند و همه کشورهای دنیا چنین تجربه تاریخی باشکوهی ندارند. آنچه ملت ما طی جنگ تحمیلی 8 ساله در جبهه‌های غربی و همین‌طور در دزفول و سوسنگرد و آبادان رقم زد، تجربه‌ای از همین سنخ بود؛ چیزی که امروز تبدیل به سرمایه‌ای هویتی برای ملت ایران شده و اگر در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، تمام محاسبات دشمن درباره نوع مواجهه مردم ایران با چنین تجاوز غافلگیرانه‌ای به هم خورد، از اثرات بیدار شدن همان تجربه‌های حماسی و دوران‌ساز در ناخودآگاه جمعی مردم ما بود. برای همین در همه جای دنیا اگر ملتی در فرازی از تاریخش سلحشوری کرده باشد، تلاش می‌شود این نوع برخورد با جنگ، از آن به بعد به بخشی از فرهنگ آن کشور تبدیل شود و حتی ده‌ها یا صدها سال بعد هم نوع مواجهه مردم با رویدادهای بعدی، از همان الگوی قدیمی اقتباس شود. حالا یک پرسش مهم این می‌تواند باشد که ما برای زنده نگه داشتن حماسه جدیدی که مردم ایران در جنگ ۱۲ روزه رقم زدند، چه قدم‌هایی برداشتیم؟ چنین بحثی فقط ناظر به بیلان کاری ادارات و موسسات فرهنگی و هنری کشور نیست، بلکه به استراتژی کلان و ملی ما در برخورد با این موضوع برمی‌گردد. کسانی که در این زمینه باید سیاست‌گذاری کنند، نظرشان درباره چنین موضوعی چیست؟ از دیدگاه آنها چطور باید پس از جنگ و افزایش سرمایه اجتماعی ملی، با مسائل فرهنگی مردم برخورد کرد؟ وقتی استراتژی مشخص باشد می‌توان برای آن دنبال تاکتیک‌ها و تکنیک‌های اجرایی مشخص هم گشت. بیایید درباره این موضوع بیشتر فکر کنیم و کمی عمیق‌تر شویم.
* تجربه استثنایی ایرانی بودن
رسانه‌های خارجی که هنگام توصیف معضل‌های مربوط به جامعه ایران، همیشه تلاش دارند از کشور ما استثناسازی کنند و طوری مسائل را بنمایانند که انگار فقط در ایران می‌توان این چیزها را دید، در مواقعی که از مردم ما یک شاهکار استثنایی سر ‌زده باشد، در مسیری کاملاً معکوس می‌افتند و تلاش می‌کنند بگویند این یک ویژگی استثنایی برای مردم ایران نیست و در همه جای دنیا یافت می‌شود. مثلاً می‌گویند پس از تجاوز رژیم صهیونیستی، مردم ایران دور پرچم جمع شدند و پشت حاکمیت درآمدند اما این چیزی است که در همه دنیا اتفاق می‌افتد. در حقیقت بیان این مطلب با تجربه واقعی خود گویندگانش هم تعارض علنی دارد و خیلی از جاها دیده شده که مردم یک کشور پس از مواجهه با چنین شوک ترسناکی، کاملاً جا می‌زنند. اگر برخورد همه مردم دنیا در مواجهه با شوک‌های ترسناک این‌چنینی، لزوماً جمع شدن دور پرچم و مقاومت جانانه بود، قطع به یقین صهیونیست‌ها دچار چنین خطای محاسباتی ویرانگری نمی‌شدند که فکر کنند با شلیک نخستین گلوله‌ها و ترور نخستین فرماندهان، مردم ایران در کف خیابان به حمایت از متجاوزان تجمع خواهند کرد. مردم ما دیگر هیچ‌گاه به لحظه قبل از مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر برنمی‌گردند و همین است که باعث می‌شود پس از تهاجم رژیم صهیونیستی هم ناخودآگاه حماسی‌شان بیدار شود و چنین واکنشی نشان بدهند. زنده نگه داشتن حماسه‌های مردمی و ملی، همین جاست که اهمیت خود را نشان می‌دهد. این خاطرات، سرمایه‌های هویتی، فرهنگی و حتی امنیتی یک کشور هستند و لازم است برای حفظ آنها تلاش شود و علیه فراموشی‌شان یک حرکت دائمی در جریان باشد.
راه‌های زیادی برای زنده نگه داشتن این سرمایه هویتی هست که می‌تواند شامل خلق آثار هنری در قالب‌های مختلف مثل داستان و موسیقی و سرود و شعر و فیلمسازی باشد؛ اما اینها هرچند ارزنده هستند، ممکن است کافی نباشند. خاطرات این همدلی بزرگ و این سلحشوری جمعی باید وارد زندگی روزمره مردم شود، نه اینکه صرفاً به عنوان بزرگداشت یک رویداد خاص در آثار هنری خاص تجلی پیدا کند؛ آثاری که مشخصا برچسب موضوعی دارند و عموما جزو مصرف روزمره مردم به عنوان محصولات سرگرمی قرار نمی‌گیرند.
مثال ساده‌اش که فراتر از اشاره به جنگ ۱۲ روزه یا هر جنگی می‌تواند مد نظر قرار بگیرد، سرودهای میهنی است. خیلی از این سرودها را مردم دوست دارند اما گوش دادن‌شان معمولاً در آیین‌های خاص اتفاق می‌افتد نه زندگی روزمره‌شان. مثلاً کمتر کسی در خودرو، یا هنگام ورزش یا وقتی در پیاده‌رو دم می‌زند، موسیقی «ای ایران» را گوش می‌دهد؛ حتی با اینکه این موسیقی بسیار غرورانگیز است و  شنیدن آن می‌تواند هر ایرانی وطن‌دوستی را احساساتی کند. در کنار چنین موسیقی‌های آیینی و خاصی باید روح ایران دوستی در زیرلایه آثاری که به طور روزمره استفاده می‌شوند و عنوان مشخص‌شان میهنی نیست هم حلول پیدا کند. مثلاً در آثاری که مردم عادی داخل خودرو یا هنگام ورزش یا موقع قدم زدن در پیاده‌رو گوش می‌دهند هم باید علاقه به خانه، والدین یا هر عنصر میهنی دیگری وجود داشته باشد تا آن اثر تداوم حس علاقه به خاک را ایجاد کند. ما در اینجا از روزمره کردن یادواره آن ۱۲ روز صحبت می‌کنیم، نه از پاسداشت‌های خاص و مناسبتی.
* علیه فراموشی
به طور ویژه برای روزمره کردن یاد مقاومت ایرانی‌ها در آن ۱۲ روز، متداول‌ترین روش این به نظر می‌رسد که نمادهای آن نبرد وارد فضای شهری ما شود. در همان روزهای اول پس از آتش‌بس، تابلویی در ورودی‌های پایتخت نصب شده بود که روی آن نوشته بودند «به تهران خوش آمدید: جمعیت ۸۵ میلیون نفر». این یک تلمیح زیبا بود به همان تابلوی مشهوری که شهید بهروز مرادی پس از فتح خرمشهر در ورودی شهر نصب کرد. موارد دیگری را هم در این باره می‌شود مورد اشاره قرار داد؛ مثل آمبولانس سوخته امداد که در میدان هفت تیر تهران قرار داده شده بود یا پرچم بزرگ ایران که از ساختمان‌های آسیب‌دیده آویزان شد. نقاشی‌های دیواری علی میرفتاح و دیوارنگاره‌های میدان ولیعصر هم نمونه‌های دیگر هستند. با این حال مشخص نیست چرا طی مدت کوتاهی پس از اتمام درگیری به جای اینکه تعداد این نمادها بیشتر شود، از حجم گستره قبلی‌ها هم کاسته شد.
این پرسش را اما می‌توان یک لایه عمیق‌تر هم کرد و دامنه بحث را به این موضوع مغفول مانده کشاند که چرا نمادسازی‌های مقاومت، برای روزمره شدن، فرهنگی شدن و ماندگار شدن به پوشش مردم شهر سرایت داده نشده است؟
از زمانی که مردم روسیه در مواجهه با ارتش نازی به دفاع شهری روی آوردند، ۸۰ سال می‌گذرد و خیلی از کسانی که آن روز به دنیا نیامده بودند هم امروز بر اثر کهولت سن از دنیا رفته‌اند.
با این حال هیچ‌کس در آن کشور قصد ندارد چنین رویدادی را فراموش کند. یکی از شاخص‌ترین نمادهای باقیمانده از آن دوران روبان سنت جورج است. این روبان محبوب‌ترین نماد پیروزی روزها در نبرد با نازیسم به‌ حساب می‌آید. روبانی که قبلاً در روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی روی مدال‌ها استفاده می‌شد. در حالی که ۸۰ سال از آن جنگ شهری بزرگ گذشته است هنوز در روسیه رانندگان این روبان‌ها را روی ماشین‌های‌شان نصب می‌کنند و زنان آنها را به کیف دستی خود می‌بندند. همچنین از آنها به طور گسترده روی محصولات مختلف، از کفش و مبل گرفته تا بسته‌های غذای منجمد و بطری‌های نوشیدنی استفاده می‌شود. اگر از خود بپرسیم کارکرد این روبان‌ها و به طور کل کارکرد این یادآوری‌ها چیست، شاید در نگاه اول چیزی فراتر از یک بزرگداشت خنثی و تکراری که جنبه‌ای تشریفاتی پیدا کرده به نظر نرسد اما به عنوان تنها یک نمونه، می‌توان به یاد آورد که همزمان با انقلاب رنگی اوکراین در سال ۲۰۰۵ و استفاده از نمادهای نارنجی در این کشور، مردم روسیه هم به استفاده از روبان سنت جورج به عنوان واکنشی به آن اتفاقات روی آوردند. اگر این نماد فراگیر و معنادار که استفاده‌ای روزمره در پوشش مردم پیدا کرده بود وجود نداشت، آیا حکومت روسیه می‌توانست چند سال بعد چنین بسیج عمومی یک‌دستی برای جلوگیری از گسترش ناتو به شرق و نبرد با اوکراین فراهم کند؟ در صورت دقت به چنین مواردی احتمالاً خیلی جدی‌تر از خودمان خواهیم پرسید نمادهای ما از جنگ ۱۲ روزه، چه در زیباسازی شهری و چه به طور خاص‌تر در طراحی تزیینات پوششی مردم کجا هستند؟
* قدردانی از مردم سلحشور یا دلشوره از ناهمسازی‌ها
پس از برخوردی که مردم ایران و چنانکه با بحث ما مرتبط است به طور خاص مردم تهران با تجاوز بیگانگان به کشورشان انجام دادند، مرتب این موضوع مطرح شد که باید از این مردم قدردانی شود، باید از این به بعد اعتماد بیشتری به آنها وجود داشته باشد و از لحاظ فرهنگی شکاف‌ها پر شوند. تحت این شرایط، برخورد عقلانی با موضوع این است که وحدت و انسجام اجتماعی را حول این نمادهای ملی و هویتی شکل بدهیم نه اینکه انفعال‌مان را با بهانه وحدت و انسجام توجیه کنیم. ما چرا باید تصور کنیم دشمنان فرهنگی ایران حق دارند وضعیت اجتماعی مد نظر خودشان را که روی نوع خاصی از پوشش تمرکز دارد در زندگی روزمره مردم عادی‌سازی کنند و از آن بهره نمادین ببرند و در مقابل خودمان منفعلانه برخورد کنیم و چنین بیندیشیم که یادآوری آن ایام و نمادسازی از آن و تأکید روی نمادهایش، ممکن است زیاده‌روی در پروپاگاندا باشد یا حتی چنین انفعالی را در مسیر تقویت انسجام اجتماعی بدانیم؟ مردم چطور باید در آن ۱۲ روز به متولیان پاسداشت مقاومت اعتماد به نفس می‌دادند که ندادند؟ 
وقتی این کشور ۱۲ روز درگیر جنگ بود و مردمش حسرت ذره‌ای تسلیم‌طلبی را به دل تمام دشمنان گذاشتند، چه کسی تصور می‌کرد عده‌ای فکر کنند پس از پایان درگیری، به عنوان قدردانی از مردم، بهتر است میدان برای نمادسازی دشمنان از بعضی مظاهر زیست روزمره جامعه باز گذاشته شود و تأکید روی مظاهر مقاومت، نوعی شعارزدگی به ‌حساب بیاید؟ چنین انفعالی مردم‌داری است یا نوعی اهمال در قدردانی از مقاومت مردم؟ پرسشی که در ابتدای متن درباره استراتژی سیاست‌گذاران فرهنگی درباره مواجهه با خاطره جنگ ۱۲ روزه مطرح شد، تا حدود زیادی ناظر به همین ‌دست مسائل است. مساله اصلی این است که آنها درباره قدردانی از مردم سلحشور و مقاوم، چطور فکر می‌کنند و دقیقاً چه چیزی را قدردانی می‌دانند.

ارسال نظر
پربیننده