ماشاءالله ذراتی: گامی که قدرت «به اصطلاح متمدن» در جهان پیش مینهد، به زعم آنها پیروزیای برای «صلح» است؛ این همان سخنی است که تئودور روزولت، رئیسجمهور بیستوششم ایالات متحده، اوایل سده بیستم بیان کرد: توسعه نفوذ و قدرت آمریکایی نهتنها گسترش تأثیر یک کشور است، بلکه «گسترش آزادی و نظم» و نزدیکتر کردن روزی است که «صلح بر همه زمین حاکم شود». اما خوانش نقابوار چنین گزارهای، از منظر ضداستکباری، دقیقاً پردهپوشی خشونت، استثمار و سلطهجویی است. آنچه آنها «صلح» مینامند در عمل به قیمت تحقیر ملتها، مصادره منابع و دگرسانسازی نظم بینالمللی تمام میشود و آنچه برچسب «تمدن» میخورد، اغلب پوششی است بر اشکال نو و کهنه امپریالیسم.
در تاریخ معاصر آمریکا، دورهای کوتاه اما تأثیرگذار وجود داشت که با فخرفروشی با «امپریالیسم» و تصاحب حوزههای نفوذ همراه بود؛ دوران تسلط اقتصادی - سیاسی واشنگتن که در مقابل میراث استعماری اروپا چندان احساس شرم نکرد. جان این روایت اما در دورههای بعد تغییر کرد. سنت ویلسونی که در تقابل با تجلی مستقیم زور قرار دارد، به جای تصرف آشکار، ایدهها، نُرمها و موسسات خود را صادر میکرد تا به واسطه «نرمی» و ساختن نظام بینالمللی لیبرال و نه صرفاً با نیروی نظامی، نفوذ خود را تحکیم کند. نسخه جدید امپریالیسم، به جای پرچم و توپ، برگ قراردادها، نهادها و «معیارهای جهانی» را بالا برد.
اما بازگشت شخصیتی چون دونالد ترامپ به صحنه قدرت، مجدداً نام «امپریالیسم» را به عنوان واژهای زنده در بحثهای علوم سیاسی جهان مطرح کرده است، بیآنکه دقیقاً همان قالب تاریخی گذشته بازتولید شود. این بازگشت را باید نه به عنوان بازنویسی صرف تاریخ که به عنوان بازگشت یک روح راهبردی دانست؛ امپریالیسم جدیدی که پنهانکاری گذشته را کنار میزند و با رکگویی، قاطعیت اقتصادی و سیاسی و تکیه بر قدرت خشن، سهمخواهی را دنبال میکند.
در سطح ایدئولوژیک، ترامپ به صراحت با سلفهای لیبرال خود مقابله میکند و میکوشد نه فقط سیاستهای داخلی آنها را کنار بزند، بلکه مشروعیت ایدهآلیسم خارجی مبتنی بر دستور ارزشها و نهادها را نیز تضعیف کند. این حمله ایدئولوژیک تنها یک نزاع داخلی میان جناحها نیست، بلکه بازتاب یک منازعه عمیقتر درباره نقش آمریکا در جهان است: آیا ایالات متحده باید خود را به عنوان هژمون معطوف به نظم لیبرال جهانی تعریف کند یا به عنوان امپراتوری آشکاری که به طور مستقیم منافع ملی و نفوذ منطقهایاش را دنبال میکند، بازسازی شود؟
طرفداران جریان جدید راستگرا بر این باورند در قرن بیستم و پس از آن، نسخه ویلسونی نفوذ آمریکایی به نحو مغرضانهای میدان را از کینهورزان امپریالیست پیشین خالی کرد. آنها به دوران مککینلی و تئودور روزولت که آشکارا سیاست منطقهای و تملک منافع قابل مشاهده را دنبال میکردند، با تحسین مینگرند، چرا که آن دوره را دوره «بیپروایی منافع ملی» میدانند؛ دورانی که در آن حفظ و بسط نفوذ با صداقت تمام و بدون پوشش اخلاقی دنبال میشد. این بازخوانی تاریخی، خواسته یا ناخواسته، به مشروعیتبخشی صریح «آشکارسازی قدرت» کمک میکند؛ یعنی دفاع نظامی و سیاسی بیپرده از منافع و سلطه.
با این همه، بازگشت لحن امپریالیستی نباید تنها به مثابه یک اختلاف ایدئولوژیک داخلی دیده شود، بلکه نشانهای است از تغییرات ساختاری در جایگاه ایالات متحده در نظام جهانی. دوره نظم لیبرال بینالمللی همزمان بود با اوج قدرت اقتصادی و سیاسی آمریکا؛ وضعیتی که اجازه میداد واشنگتن نقش «قاضی نظم» را بازی کند و هژمونیاش را از طریق شبکهای از مؤسسات و ترتیبات چندجانبه اعمال کند اما زمانی که ساخت قدرت تغییر میکند، وقتی رقبای بزرگتر برمیخیزند و منابع جهانی متحول و وابستگیهای اقتصادی پیچیدهتر میشود، نسخه پیشین هژمونیک دیگر آن جاذبه و اثربخشی را ندارد. در چنین شرایطی، برخی تصمیمگیران به انعکاس رفتارهای قدیمیتر رقابتی رو میآورند: رقابتیتر، مسلطتر و کمتر وابسته به «الگوهای جهانی»؛ یعنی همان امپریالیسم سنتی که با جنگ قدرت، جاهطلبی سرزمینی نو و تقسیم بازارها همراه است.
قدرت نظامی و سیاسی قرن گذشته وقتی در برابر رقبای هموزن قرار میگیرد، به ندرت میتواند تنها از طریق «قانونها» و «نهادها» پیروز شود، بنابراین بازگشت به «منطق امتیازگیری» در عرصه بینالمللی معنادار میشود: سهمخواهی خام، اعمال تحریمها، حملات اقتصادی و تهدید به مداخله نظامی که در پوشش «حفظ نظم» یا «گسترش آزادی» فروخته میشود.
در این میان واکنش افکار عمومی جهان به این بازگشت نیز قابل تأمل است. نتایج پیمایش اخیری که بر اساس دادههای سال ۲۰۲۵ توسط مرکز افکارسنجی آمریکایی «پیو» انجام شد- پیمایشی که نزدیک به ۲۸ هزار پاسخدهنده در ۲۴ کشور را دربر میگرفت- نشان میدهد سطح اعتماد به دونالد ترامپ در برخورد با امور جهانی پایین است: تنها ۳۴ درصد اعتماد نسبی و ۶۲ درصد که اعتمادشان سست است. افزون بر این، ۸۰ درصد پاسخدهندگان جهانی ترامپ را «متکبر» توصیف کردهاند؛ قضاوتی که فراتر از نقد ویژگیهای شخصیتی، به ناخرسندی از منش و شیوه تعامل او با جهان اشاره دارد. این ارقام نشان میدهد سیاست بازگشت امپریالیسم بیپرده، علاوه بر پیامدهای سیاسی در سطح بینالمللی، هزینه سنگینی در عرصه اعتبار و مشروعیت جهانی نیز دارد.
برای مردمی چون ما که از تجربه تاریخی مواجهه با استکبار و سلطهجویی خارجی درس گرفتهایم، سوال کلیدی این است: آیا مقاومت ما به معنای قطع رابطه همیشگی با آمریکاست؟ آیا باید تا ابد در موضع مخالفت و انکار باشیم؟ پاسخ مختصر این است: نه! اما هشدار اساسی این است: ذات استکباری نظم حاکم آمریکا، در هر زبانی که سخن بگوید، پذیرای چیزی جز تسلیم مطلق نیست. همه رؤسای جمهوری این کشور خواهان این تسلیم بودهاند و تنها تفاوت در نحوه بیان بوده است. رئیسجمهوری که امروز مستقیماً میگوید «ایران باید تسلیم شود» صرفاً بیپردهتر از دیروز سخن میگوید اما باطن ادعاها و خواستهها همان است: تحمیل اراده بر کشورها، کنترل منابع و تعیین قواعد بازی به نفع قدرت حاکم.
آیا میتوان کشوری چون ایران را با آن پشتوانه تاریخی، ظرفیت انسانی و منابع عظیم و جوانان هشیار و پرانگیزه خود به زانو درآورد؟ این پرسش لازمه خودآگاهی ملی است. مقاومت شرافتمندانه نهتنها امکانپذیر است، بلکه از منظر تاریخی و اخلاقی ضروری است. انکار ظرفیتها یا توهم جایگزین تسلیم، نهتنها خاماندیشی است، بلکه خود به خود زمینهساز فریبخوردگی در برابر نسخههای دیگر سلطه خواهد شد.
ضداستکبار یعنی نه فقط رد مستقیم اشکال کلاسیک امپریالیسم که نقد همه شیوههایی که قدرت بیرونی میکوشد استقلال فکری، اقتصادی و سیاسی ملتها را تضعیف کند. این موضعگیری مستلزم استراتژیهای چندوجهی است: تقویت بنیه داخلی، ارتقای سواد شناختی، توسعه اقتصاد مقاومتی و تنوعبخشی به روابط خارجی با حفظ کرامت و اولویت منافع ملی. مقاومت هوشمندانه میتواند رابطه را مدیریت کند: آماده برای همکاری مشروط، مقاوم در برابر تحمیل منافع یکطرفه و آگاه به اینکه هرگونه تعامل با قدرتهای بزرگ باید مبتنی بر توازن منافع و احترام متقابل باشد، نه تسلیم و وابستگی.
در پایان، بازگشت لحن امپریالیستی در واشنگتن را باید هشداری جدی دانست، نه صرفاً در موضوع مباحث آکادمیک. این بازگشت ماهیت سلطهگری را بیپردهتر کرده اما نقطه قوت ما همین است که از تاریخ آموختهایم تاریخ مقاومت یعنی ایستادگی و پیشرفت. وقتی یکی از بازیگران بزرگ جهانی آشکارا از تسلیم دیگران سخن میگوید، وظیفه ما هوشیاری، همبستگی داخلی و تقویت ظرفیت خودی برای ایستادگی در برابر هر نوع فشار استکباری است؛ تا نهتنها کرامت ملی حفظ شود، بلکه به الگویی برای ملتهایی بدل شویم که تسلیم را انتخاب نمیکنند و با همه فشارها و به رغم زورگویان عالم، عزتمندانه و با اتکا به کلمه توحید، پیش میروند.
بازگشت امپریالیسم در لباس نو؛ از روزولت تا ترامپ، تداوم چهره پنهان استکبار
آمریکا امپراتوری بینقاب
چرا ذات استکباری تغییر نکرده است؟
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها