وارش گیلانی: مجموعه غزل «به تو فکر میکنم» پوریا شیرانی را انتشارات سوره مهر در 87 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این مجموعه 42 غزل دارد؛ غزلهایی بین 5 تا 8 بیتی.
مجموعه غزل «به تو فکر میکنم»، مضامینش عاشقانه است اما از مضامین دیگری نیز برخوردار است. در واقع شاعر همچون بسیاری از غزلسرایان، غزل را صرفا مأمنی برای تغزل و عاشقانه سرودن نمیداند، مثل غزل زیر:
«ای عمر، از تو لذت آنی نخواستیم
سهمی از این تفاخر فانی نخواستیم
ما نانخوران گندم حرصیم، سود را
از ما دریغ کن، نگرانی نخواستیم
خورشید شعله زد به شب قیرگون ما
چون از چراغ، نورفشانی نخواستیم
دنیای ما تسلسل یکسان سالهاست
شوقی نداشت شور جوانی، نخواستیم
ما لب ز ترس بودن و ماندن ندوختیم
دل را برای عشق نهانی نخواستیم
اکنون که مایه غزل ناب حسرت است
طرزی برای خلق معانی نداشتیم»
شیرانی متولد 1363 است. در انتشارات سوره مهر کتابهای شعری با نام کلی «شعر معناگرا» منتشر میشود که مجموعه غزل «به تو فکر میکنم» نیز از آن جمله است و در این زیرمجموعه قرار گرفته؛ حال این معناگرا بودن چه معنا میدهد و دارای چه ویژگیهایی است و در واقع این نام کلی در خود چه امتیازی نسبت به دیگر مجموعه شعرها دارد، باید دید و بررسی کرد. اگر چه به نظر من شعر یا شعر است یا نیست؛ اینکه شعرها و کتابهایی را از کتابهای شعر دیگر با این اسمها و عنوانها جدا و تفکیک کنیم، کار غلطی است و حرفهای نیست، خاصه با چنین عنوانها و نامهای کلی و قابل تفسیر (البته تفسیر به رای) که انگار حکم بر این دارد که دیگر شعرها دارای معنا نیستند یا اینکه حداقل اینگونه شعرها و غزلها نسبت به شعرهای دیگر برتری دارند.
این دیگر چگونه تفکیکی است؟ آیا منظور ناشر یا شخصی که در نشر سوره اینگونه کارها را مدیریت و دستهبندی میکند از شعر معناگرا چنین شعرهایی است:
«بیش از ملامت همه از خویش خستهاند
آنان که بغض کهنه خود را شکستهاند
نیمی شکار و نیمه دیگر شکارچی
آری همیشه مردم دنیا دو دستهاند...
در دام عشق مر که بیفتد رهاتر است
دلبستگان ز عالم و آدم گسستهاند
در کشتی شکسته دنیا کنار هم
شاه وگدا به موج تلاطم نشستهاند
بیهوده خیرهای به رخ دلفریب خود
آیینهها دمی به کسی دل نبستهاند
روز سیاه نشانه بخت سیاه نیست
پروانهها به نور چراغی خجستهاند»
شاعر معناگرا طوری حرف میزند که انگار «هر کسی بغض کهنه خود را شکست، بیش از ملامت از خویش خسته شده و میشود». آیا این حرف کلی میتواند برای مخاطب باورپذیر باشد؟ حرفی که همینطور هوایی گفته شده و روزی هزار نمونهاش را میتوان ارائه داد و اینگونه خود را متفکر و معناگرا معرفی کرد! البته اگر معنای تفکر و معناگرا بودن این است.
در بیت دوم هم حرف تازهای نیست، چون بارها به همین شکل و به شکلهای مشابه گفته شده است. حال با این توضیح کجای این بیت معناگراست. از کیسه خلیفه میخورید و میبخشید و آنگاه خود را معناگرا هم معرفی میکنید؟!
بیت سوم هم بارها و بارها در ادبیات منظوم و منثور عرفانی و غیرعرفانی ما به شکلهای گوناگون و حتی به نوعی به همین شکل بیت سوم بالا گفته شده است. شاعر اگر معناگراست باید با جزئینگری، معنای تازهای بیافریند یا اینکه معنای بوده و گفته شده را به شکلی دیگر تازه کند، نه اینکه عین آن را یا با پس و پیش کردن کلمات و جملاتی از آن، دوباره به خورد مخاطب دهد و غزل و شعرش را معناگرا هم معرفی کند!
بیت چهارم هم مثل بیت سوم به نوعی گفته شده است؛ اگر چه تعبیر «موج تلاطم» تا حدی طرز و شکل بیانش به معنای کهن این بیت تازگی میدهد.
در بیت پنجم آیا منظور این است که «خیره شدن به آیینه و دل بستن به رخ دلفریب خود، سبب دل بستن آیینه به شخص خیرهکننده میشود؟» آیا در پشت و روی این حرف کلی، منطقی هم دیده میشود؟ یا حرف باری به هر جهت است؛ ضمن اینکه یک مشت نثر موزون شده را به خورد مخاطب دادن که نامش معناگرایی نمیشود.
بیت آخر هم که میخواهد با حرف کلی دیگر خود را شاهکار نشان دهد؛ با این حرف که «روز سیه نشانه بخت سیاه نیست» که ارتباطش به پروانهها به نور چراغ هم نمیرسد، چه رسد به خجسته و مبارک بودن پروانهها به نور چراغ. یعنی ارتباطی بین اجزای این بیت نیست و کلماتش درحال فرار از یکدیگرند. ضمن اینکه در اغلب بیتهای این غزل حرفهای اضافه، بر بیمعنایی و کاستن و سستی معنا افزوده است؛ مثل حرف اضافه «همه» در بیت اول و کلمه «دم» در بیت پنجم که آن هم اضافه است.
در اساس، شاعر مجموعه غزل «به تو فکر میکنم» با معنا میانه چندانی ندارد، حتی در غزلی که تقریبا به زیبایی شروع میکند، نزدیک پایان خط آخر، معناگرایی کارش را خراب میکند؛ آنجا که میگوید: «در جایی که به غیر از تو، دوست معنایی ندارد و معنا نمیشود، من با مردم آنجا دشمنم»! آخر برای چه دوست عزیز؟! البته که همه ما شنیدهایم حرفهایی از این دست را که «غیر از تو دوستی ندارم و نخواهم داشت و دوستی به غیر از تو معنایی ندارد و...» اما اینکه با مردم شهر دشمن شویم به خاطر دوستی با معشوق، این دیگر از آن حرفهاست!
«از شوق خیره میشوم و حرف میزنم
دل بستهام به چشم تو و دل نمیکنم...
وقتی زبان عقل به لکنت کشیده است
باید جنون نشان بدهد عاشقت منم...
آتش بزن تمام مرا شعله خیال
در فکر این مباش که پاک است دامنم
وقتی دلیل قصه پروانگی تویی
من پیلهای به جز تو به شعرم نمیتنم
آنقدر همدلی که دلت با دلم یکیست
کو در مقابل تو غروری که بشکنم
جایی که «دوست» غیر تو معنا نمیشود
غیر تو با اهالی آن شهر دشمنم...»
تعدای از غزلهای این دفتر که عاشقانه هستند از جمله شعرهای زیبای این دفترند؛ مثل غزلی که در آن شاعر «خود را پیش از دیدن یار، خالی و در خیال میدیده؛ خیالی که خالی از عشق و نیاز است»؛ غزلی که دیدار در تحول شاعر چنان موثر افتاده که تعابیرش را تازه و کلامش را گیرا کرده است، اگر چه این تازگی و گیرایی آنی نیست که مخاطب حرفهای غزل امروز را راضی کند، چون در این زمانه و دوران، غزلسرایان بزرگی ظهور کردهاند که در تحول شعر و غزل معاصر تاثیرگذار بودهاند. یعنی مخاطبان غزل امروز آنان را با دیگران خواسته و ناخواسته قیاس میکنند. از این رو پوریا شیرانی هنوز راه درازی در پیش دارد تا غزلهایش را به اوجی دیگر و بیشتر برساند، چون غزلسرایان بزرگ در غزل خود هرگز کلام را با تعابیری چون «بر رخ دنیا» نازل نمیکنند، آن هم در شروع غزل و مطلع آن و...، هر چند پیش از این گفتیم که غزل زیر یکی از غزلهای خوب دفتر غزل «به تو فکر میکنم» است؛ البته با ۲ بیت پنجم و ششمی که سست و معمولی است و غزل زیر از آن میتوانست بینیاز باشد:
«پیش از تو دیده بر رخ فردا نداشتم
سرگرم خویش بودم و رویا نداشتم
تا لحظه نگاه به الماس چشم تو
سهمی من از غنایم دنیا نداشتم
بر این خیال غمزده بود که در دلم
پیری ز عشق دارم اما نداشتم...
روزم به چرخ بیثمری میگذشت اگر
در دوری تو فرصت شب را نداشتم
عمری حوالی دل تو پرسه میزدم
اما میان قلب تو مأوا نداشتم
باور مکن که من، من از خلق بینیاز
از روز دیدن تو تمنا نداشتم...
افسوس میخورم که چرا سالها تو را
میدیدم و امید تماشا نداشتم
میخواست که غرق تو باشم ولی دریغ
آیینهای به وسعت دریا نداشتم»
هر چه دفتر غزل «به تو فکر میکنم» شیرانی را زیر و رو کردم تا حسن ختام این نقد و بررسی را به شیرینی به پایان ببرم و تمام کنم، نشد؛ ناگزیر به یکی دیگر از غزلهای تقریبا خوب این دفتر اکتفا کردم که آن را در زیر میآورم؛ غزلی که صرفا عاشقانه است و در آن خبری از معناگرایی نیست:
«روحم گرفتار غم بیهمصدایی بود
چشمان تو اما شروع آشنایی بود
در خندههایت - کودکیهایم - هزار آواز
در بغضهایت، ترس دوری و جدایی بود
خو کردهای بودم به کابوس قفس اما
آغوش تو راهی به رویای رهایی بود
هر شب امیدم خوابهای دلپذیر تو
هر صبح چشمانم به راهت تا بیایی بود
تقویم من با دست تاریکی ورق میخورد
تقدیر تو اما سراسر روشنایی بود
برهم زدی با عشق زخم سرگذشتم را
وقتی که قلبم زیر تیغ بیوفایی بود».
نگاهی به مجموعه غزل «به تو فکر میکنم» اثر پوریا شیرانی
معناگرایی بیمعنا
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها