30/آبان/1404
|
04:14

انشا با موضوع «مصرف آب»

آقا اجازه! این روزها همه‌جا، از تلویزیون تا حرف‌های پدر و مادرمان و استوری‌های بلاگری که یواشکی از گوشی خواهرمان دنبالش می‌کنیم، می‌گویند «باران کم شده» و «خشکسالی است». پدرمان می‌گفت نِسو این خشکسالی تقسیر شمسی است. شمسی، همسایه بالاسری ما است. آقا اجازه، شمسی عاشق صدای آب است. به قول پدرمان «از خروس خون صبح، تا بوق سگ شب صدای شیر آب از خانه‌شان می‌آید». انگار بدون این صدا، نمی‌تواند کار کند. من یک بار شنیدم به مادرم گفت: «من وصواص دارم بدون آب نمی‌تونم هیچ کاری کنم». وصواص که نمی‌دانم چیست شاید همان‌طور که من چیپس و پفک را دوست دارم، شمسی خانم هم آب را دوست دارد. ولی من از وقتی فهمیده‌ام چیپس و پفک خوب نیست و آن دفعه هم به ‌جای مدرسه مجبور شدم در WC خانه بمانم دیگر از این چیزها نمی‌خورم. شمسی خانم‌ هم با این کم‌آبی باید عشقش را رها کند.
به نظر من آقای معلم هم بی‌تقسیر نیست.
آقا اجازه! این شما نیستید، شما که ماشین ندارید. آقای معلم پیش‌دبستانی‌مان را می‌گوییم، همیشه ماشینش را با شلنگ و کلی آب می‌شست. یک بار هم ما بچه‌ها را تنبیه کرد که ماشینش را بشوییم. آن روز خیلی خیس شدیم. مادرمان فکر کرد کار بدی کردیم و نزدیک بود دمپایی بخوریم ولی سریع داستان را گفتیم و دمپایی نخوردیم. 
مادرمان آن روز کلی حرف‌های بوق‌دار به معلم‌مان گفت که چرا آب را هَدر می‌دهد. ولی آقا اجازه مادرمان خودش هم همین کار را می‌کند ولی نمی‌دانم چرا وقتی این حرف را زدیم دمپایی که آن موقع نزد را زد. مادرمان هر سال قبل از عید، فرش‌ها را «می‌اندازد توی آب» البته ما با آرامی فرش را در حیاط پهن می‌کنیم ولی مادرمان می‌گوید: «می‌اندازیمش». بعد هم کلی آب روی آن می‌ریزد. 
تازه فقط این نیست؛ در تلویزیون دیدم که می‌گویند کودکان نباید کار کنند و کودکانی که کار می‌کنند را می‌گویند «کودک ‌کار». به ‌نظرم آمد ما هم کودک کار هستیم....
یکی دیگر از چیزهایی که باعث کم‌آبی می‌شود ورزش کردن است. آقای معلم‌مان، آقا اجازه! منظورمان شما هستید. همیشه وقت زنگ ورزش می‌گویید: «مثل آب خوردن می‌برمتون!» پس یعنی ورزش کردن هم آب می‌خواهد؟ تازه بعد از ورزش هم همه مقدار زیادی آب می‌خورند. برای همین من ورزش نمی‌کنم، شما فکر می‌کنید به ‌خاطر تنبلی است ولی ما به فکر آب هستیم. 
یکی دیگر از کسانی که در کم‌آبی تقسیر دارد پدر‌بزرگ‌مان است. یک روز هم شنیدم پدرمان یواشکی که مادرمان و خاله‌مان نَشنوند به شوهر خاله‌مان می‌گوید که پدربزرگ‌مان خیلی آب هَدر می‌دهد و بدآموزی دارد. پدر بزرگ‌مان فکر می‌کند سبزی‌هایی که می‌کارد فقط با آب تازه خوب رشد می‌کنند. همیشه شلنگ را باز می‌گذارد و کنار باغچه می‌ایستد. ولی من مطمئنم نِسو آبی که از شلنگ می‌آید، به جای سبزی‌ها، پای کفش‌های پدربزرگ‌مان می‌رود. برای همین است که هیچ وقت سبزی‌هایش رشد نمی‌کنند ولی کفشش خیلی بزرگ است.
امروز که می‌خواستم انشا بنویسم خیلی فکر کردم و فهمیدم بقیه تقسیرها، تقسیر برادرم است.
برادرم موقع مسواک‌زدن، شیر آب را باز می‌گذارد. اگر یک روز آب قطع شد، حتماً او مقسر اصلی است. 
این بود انشای من.

ارسال نظر