مهرداد احمدی: در ژرفترین لایههای تاریخ فرهنگی ایران، کتابت نه صرفاً ابزار انتقال معرفت، بلکه نشانهای از نسبت انسان ایرانی با حقیقت بوده است. این سرزمین، پیش از آنکه مدرسه و نظام آموزشی مدرن را بشناسد، در ساحت فرهنگ شفاهی و کتبی خود نوعی «سواد قدسی» را پرورده بود؛ سوادی که در آن نوشتن نه عمل فنی، بلکه سلوک معنوی بود. به همین دلیل است که ایرانیان از دیرباز میان «سیاهی» و «دانایی» پیوندی نمادین برقرار کردند: مرکب سیاه قلم، نشان دانایی بود. در فرهنگ ما، دانستن از مسیر نوشتن و خواندن میگذشت و هر کس مینوشت، به مرتبهای از فرزانگی دست مییافت. از این رو است که هنوز هم در زبان فارسی، واژههایی چون «اهل قلم» و «اهل کتاب» معنایی اخلاقی و فرهنگی دارند و نه صرفاً حرفهای. کتاب برای ایرانیان همواره جایگاه حرمت داشته است؛ حرمت نه به خاطر کاغذ و جلد و چاپ، بلکه به سبب پیوند آن با مفهوم حقیقت و معنا.
با این حال این میراث معنوی که روزگاری در متن زیست ایرانی حضور داشت، در دوران مدرن به حاشیه رانده شد. نسبت انسان ایرانی با کتاب و مطالعه، نسبتی تاریخی است اما در سده اخیر دچار نوعی گسست تمدنی شده است. این گسست نه صرفاً ناشی از کمخوانی یا بیحوصلگی، بلکه حاصل بحران عمیقتری است که در سطح «زیستجهان ایرانی» رخ داده است. جهان مدرن با شتاب، اضطراب و پراکندگی خود بهتدریج آن سکون و درنگی را که لازمه خواندن است، از زندگی انسان ایرانی ربوده است. مطالعه نیازمند آرامش، خلوت و حضور در خود است؛ اموری که در زیست مدرن به سختی یافت میشود. به این ترتیب، تضادی پدید آمده میان طبیعت روح ایرانی که اهل تأنی و تأمل است و جهان مدرن که به سرعت و مصرف میزید. این تضاد، خود را در کاهش علاقه به مطالعه و کتاب آشکار میکند. در واقع روح ایرانی از دوران باستان تا دوره اسلامی همواره با مفهوم «دانایی آرام» زیسته است. حکیم ایرانی کسی بود که در سایه درخت، در گوشه مدرسه یا خانقاه، یا در خلوت خویش به تأمل و کتابت میپرداخت. جهان او جهانی درونگرا بود؛ در آن، دانستن به معنی «شدن» بود نه صرفاً آگاهی از اخبار. اما انسان امروز در ایران بر اثر سیطره فرهنگ جهانی رسانه و تصویر، به جایی رسیده که دانستن را با «داشتن اطلاعات» یکی گرفته است. او به جای آنکه بخواند، مرور میکند؛ به جای تأمل، میچرخد و به جای کتاب، به صفحههای بیپایان شبکههای اجتماعی چشم دوخته است. در این وضعیت، مطالعه به کاری غیرطبیعی و حتی پرزحمت تبدیل شده است.
باید پذیرفت که مدرنیته در ایران امری عارضی و نیمهپذیرفته است؛ نه درونی شده و نه تماماً طرد شده است. این عارضی بودن، یعنی حضور یک جهان جدید در بدنی قدیمی، موجب شده است تعادل تاریخی روح ایرانی بر هم بخورد. در چنین شرایطی، مطالعه بهعنوان کنش آگاهانه درونگرایانه، نیازمند بستری فرهنگی و اجتماعی است که در جامعه کنونی کمتر فراهم است. زیست روزمره ایرانی مملو از اضطراب اقتصادی، فشار معیشتی و رقابتهای بیپایان برای بقاست. در چنین فضایی، مجال درنگ و خلوت برای خواندن کاهش یافته است. اما ریشه مسأله فقط در اقتصاد نیست، بلکه در «تحول معنا»ست. کتاب دیگر همان معنایی را ندارد که داشت. زمانی، کتاب نشانه منزلت معنوی بود اما اکنون بیشتر به ابزار پرستیژ بدل شده است. از همین رو است که سلبریتیها و چهرههای پرآوازه، برای تکمیل کارنامه خود سراغ نوشتن یا معرفی کتاب میروند، زیرا کتاب هنوز حامل نوعی «پز فرهنگی» است، هرچند محتوای آن از اصالت تهی شده باشد. این پدیده نشانهای از زوال رابطه اصیل با کتاب است: کتاب هست اما خواننده نیست؛ نشر فعال است اما مطالعه غایب است.
* چرا دیگر کمتر کتاب میخوانیم؟
سرانه پایین مطالعه در ایران را باید در این افق فهم کرد، نه صرفاً در آمارهای خام. مطالعه در جامعهای رونق میگیرد که کتاب، شأنی از حیات فکری و اخلاقی آن جامعه باشد اما در جامعهای که رسانه و سرگرمی بر همه چیز سایه افکندهاند، کتاب به حاشیه رانده میشود. رسانههای جدید، بویژه شبکههای اجتماعی، به جای کتابخوانی نوعی «خواندن پراکنده» پدید آوردهاند؛ خواندنی که بیتمرکز، سطحی و زودگذر است. ذهن انسان در برابر این سیلاب دادهها دیگر نمیتواند تمرکز لازم برای خواندن یک متن طولانی را حفظ کند. به تعبیر نیل پستمن، ما در حال «تفریح با خودمان تا مرگ» هستیم. ذهنی که به سرعت عادت کرده، دیگر تاب تأمل ندارد. با این حال نمیتوان فقط فناوری یا رسانه را مقصر دانست. جامعهای که در آن مطالعه به عادت بدل نمیشود، دچار بحران در نظام تربیتی و فرهنگی خود است. در ایران، از مدرسه تا دانشگاه، کتاب بیشتر به عنوان وسیلهای برای آزمون و مدرک تلقی میشود، نه به عنوان راهی برای شکلدهی شخصیت و اندیشه. دانشآموز از کودکی با کتاب به مثابه تکلیف روبهرو میشود، نه به مثابه لذت یا تجربه وجودی. این تلقی آموزشی، خواندن را از معنا تهی کرده است. حتی در نظام فرهنگی رسمی نیز کتابخوانی گاه به شکل نمادین و تبلیغاتی ترویج میشود، نه به عنوان زیست واقعی فرهنگی. مراسم «هفته کتاب»، نمایشگاههای پرزرقوبرق، یا کمپینهای رسانهای، اگرچه لازماند اما تا زمانی که به تغییر در زیستجهان مردم منجر نشوند، تأثیرشان سطحی است. مسأله اصلی، بازسازی نسبت درونی انسان ایرانی با کتاب است. در اینجا باید به جنبه عمیقتر ماجرا پرداخت: کتاب در فرهنگ ایرانی نه فقط ابزار علم، بلکه یکی از ارکان معنابخشی به زندگی بوده است. خواندن و نوشتن در سنت ایرانی، وجهی از سلوک و خودسازی داشت. مطالعه برای ایرانی سنتی، راهی برای تقرب به حقیقت بود، نه برای سرگرمی یا گذران وقت. اکنون این نسبت دگرگون شده است. انسان مدرن ایرانی در میانه بحران معنا و هویت، دیگر نمیداند چرا باید بخواند. کتاب، وقتی از پیوندش با حقیقت جدا شود، فقط شیئی مصرفی خواهد بود و مصرف، هر قدر هم زیاد باشد، جایگزین معنا نمیشود. از این منظر، پایین بودن سرانه مطالعه نه یک بحران کمی، بلکه نشانهای از بحران معنوی و فرهنگی است. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که کتابت در ایران همیشه پیوندی با امر مقدس داشته است. سنت خوشنویسی، قرآننویسی و نسخهپردازی، همه از درون روحی برخاستهاند که کتاب را به مثابه ظرف کلام الهی میفهمید. حتی ادبیات عرفانی ما نیز بر محور کتاب و دفتر شکل گرفته است: «دفتر صوفی سواد حرف نیست». در این سنت، کتاب نه ابزار دانستن، بلکه میدان تجربه وجودی بود. اما جهان مدرن با سکولاریزه کردن معنا، این پیوند را گسست. اکنون کتاب در ایران بیشتر محصول بازار است تا ثمره سلوک. کتابها در شمارگان پایین چاپ میشوند و اغلب عمر کوتاهی دارند، زیرا در پس تولیدشان، ایدهای فرهنگی و مأموریتی تربیتی وجود ندارد. صنعت نشر به جای آنکه بازوی فرهنگ باشد، به شاخهای از بازار بدل شده است. این تغییر، بازتاب همان تغییر بزرگتر در جهانبینی ما است.
* هنوز محترم است!
با وجود این، هنوز نشانههایی از احترام تاریخی به کتاب در جامعه ایرانی باقی است. خانوادههای بسیاری در طبقات مختلف، حتی اگر اهل مطالعه نباشند، دوست دارند در خانهشان قفسهای از کتاب باشد؛ نه از سر تظاهر، بلکه از حس ناخودآگاه احترام به دانایی. این نشانهها امیدبخشاند. روح ایرانی هنوز کتاب را بهمثابه نماد فرزانگی میشناسد، هرچند در عمل از آن فاصله گرفته است. شاید همین تضاد، یعنی احترام بیعمل، درد اصلی ما باشد: کتاب هنوز محترم است اما دیگر «ضروری» نیست. در حالی که در تاریخ ما کتاب ضروری بود، زیرا بدون آن انسان بیمعنا میشد. از این منظر احیای فرهنگ مطالعه در ایران پیش از هر چیز نیازمند بازگرداندن کتاب به جایگاه وجودی خویش است: کتاب به عنوان راهی برای معنا بخشیدن به زیستن.
از دید جامعهشناختی، کاهش مطالعه در ایران را میتوان نتیجه تلاقی 3 روند دانست: نخست، بحران نهاد آموزش در تولید انگیزه فرهنگی؛ دوم، سلطه رسانههای سرگرمکننده و سطحی؛ و سوم، ازخودبیگانگی ناشی از مدرنیته وارداتی. هر 3 روند در نهایت به یک پیامد واحد منجر میشوند: تضعیف توان درونی انسان برای خلوت، تأمل و گفتوگوی درونی با خود. کتاب دقیقاً به همین امور وابسته است. خواندن نوعی خلوت است و جامعهای که خلوت را از دست بدهد، کتاب را نیز از دست داده است. اگر زیست شهری امروز با ترافیک، شبکهها و هیاهوی دائمی، فرصت خلوت را از فرد بگیرد، طبیعی است که مطالعه نیز رو به زوال رود. در این معنا، بحران کتاب در ایران، در حقیقت بحران «زمان» است: ما دیگر زمان خواندن نداریم، زیرا زمانمان را به بازار و رسانه واگذار کردهایم.
اما در پس این همه ناامیدی، میتوان روزنهای از امکان نیز دید. همانگونه که تاریخ فرهنگ ایرانی نشان داده، این روح همیشه توان بازسازی خویش را دارد. اگر روزگاری ایرانیان توانستند از دل بحرانهای تاریخی چون حمله مغول و فروپاشیهای سیاسی، نهضتهای فکری و ادبی بزرگ بیافرینند، امروز نیز میتوانند در برابر سیطره سطحینگری و فراموشی، نوعی رنسانس فرهنگی پدید آورند. شرط آن، بازگشت به خویشتن فرهنگی خویش است؛ یعنی درک دوباره این حقیقت که کتابت نه امری تزئینی، بلکه جزئی از حیات معنوی ما است. کتاب باید دوباره به آیینه روح تبدیل شود، نه کالای تزئینی. جامعهای که فرزندانش از کودکی با صدای خواندن بزرگ شوند، جامعهای است که آیندهاش را از تاریکی نجات داده است. در نهایت، مسأله کتاب در ایران صرفاً یک دغدغه فرهنگی نیست، بلکه پرسشی درباره آینده تمدنی ما است. اگر روح ایرانی در مسیر مدرنیته نتواند میان سرعت بیرونی و سکون درونی تعادل برقرار کند، نهتنها کتاب، بلکه تفکر نیز از میان خواهد رفت، زیرا تفکر همان درنگی است که در خواندن اتفاق میافتد. مطالعه، تمرین بودن در زمان خویش است و ملتی که نخواند، نمیتواند در زمان خود حاضر باشد. از این رو دفاع از کتاب و مطالعه در ایران، دفاع از هویت تاریخی و فرهنگی ما است. هنوز میتوان امید داشت که این سرزمین کهن بار دیگر از درون خویش، معنا و حرمت کتاب را بازآفریند، چرا که در اعماق جان ایرانی، احترام به قلم و کتاب همچنان زنده است، هرچند زیر غبار فراموشی پنهان شده باشد.
چرا با اینکه کتابخوانی همچنان در فرهنگ ایرانی محترم است، سرانه مطالعه بالا نیست؟
مجال خواندن
ارسال نظر
تازه ها