دکتر محسن الویری*: ما در این فرصت به بخشی از خطبه مشهور فدکیه، اشارهای خواهیم داشت. در ابتدا لازم است این مقدمه ذکر شود که از ائمه اطهار علیهمالسلام آثار مکتوب زیادی باقی نمانده است؛ یعنی متونی که خود قلم زده باشند و به صورت کتاب یا مقاله تدوین شده باشد. یکی از پرسشهای رایج در سیر پژوهشی و در تحلیل و بررسی تاریخ اهلبیت علیهمالسلام نیز همین است که چرا آثار مکتوب ایشان اندک است؛ در حالی که آثار شفاهی قابل اعتماد و قطعی در مجموع به طور فراوان باقی مانده است.
حضرت زهرا سلاماللهعلیها خطبهای دارند، مشهور به خطبه فدکیه که از منابع قرن سوم به بعد در منابع معتبر ذکر شده و در صحت صدور آن تردیدی نیست. این خطبه به دلیل آنکه در واکنش به مسالهای به نام «فدک» و غصب آن و تصاحب فدک ایراد شده است، به نام «خطبه فدکیه» شهرت یافته است.
نام دیگری نیز برای این خطبه ذکر شده است و در منابع کهن از این نام دوم یاد شده که «خطبه اللمه» است. علت نامگذاری خطبه به این نام آن است که در آغاز گزارشی که ابن ابیطَیفور در بلاغات النسا برای نخستینبار نقل کرده، در مقدمهاش و در توصیف فضایی که خطبه در آن ایراد شد، تعبیرش این است: هنگامی که این خبر به حضرت زهرا سلاماللهعلیها رسید که درباره فدک چه تصمیمی گرفتهاند، ایشان به سمت مسجد حرکت کردند و «و أعقبتها لِمّهٌ مِن خَدمِها و نساءِ قومِها»؛ یعنی جمعی از اطرافیان و زنان سرشناس و مطرح مدینه همراه ایشان بودند.
البته برخی این تعبیر «لِمّه» را به معنایی دیگر گرفتهاند که توضیح آن فرصت جداگانهای میطلبد. اجمالاً در اینجا «لِمّه» به معنای گروهی از افراد و منظور از آن زنان مدینه و همراهان حضرت زهرا سلاماللهعلیهاست. به همین خاطر، این خطبه را «خطبه اللمه» نیز نامیدهاند و همانگونه که عرض شد، در برخی پژوهشهای معاصر نیز وقتی گفته میشود «خطبه اللمه»، مراد همین خطبه است.
این خطبه، به معنای واقعی کلمه و بدون اغراق، مجموعهای دایرهالمعارفگونه و بسیار ارزشمند در مباحث مختلف معرفتشناختی، هستیشناختی، انسانشناختی، پیامبرشناختی و امامتشناختی، نیز مجموعهای مهم درباره فلسفه احکام است. افزون بر این، گنجینهای گرانبها از آموزههای اجتماعی و بنیانهای تفکر اجتماعی اسلامی - مطابق با قرائت مکتب اهلبیت علیهمالسلام- در این خطبه کوتاه یافت میشود.
انکار نمیکنیم که بخشی از این خطبه، مشخصاً و به تفصیل درباره موضوع فدک است؛ اینکه آیا حضرت زهرا سلاماللهعلیها به استناد آیات قرآنی سزاوار ادامه تملک و تصرف فدک هستند یا نه. در آن بخش، مخاطبهای میان خلیفه اول و ایشان شکل میگیرد؛ او اشکالی مطرح میکند و حضرت نیز بر اساس قرآن پاسخ میدهند. آن بخش به جای خود محفوظ است و از جهت حقوقی، قرآنی و شیوه استناد اهمیت ویژهای دارد.
طبعاً مضامینی که ذکر کردم، اهمیت سیاسی این خطبه را نیز نفی نمیکند؛ خطبهای که رفتاری را که پس از رحلت پیامبر در جامعه پایهگذاری شد نقد میکند و نسبت به آن موضع میگیرد. این بخش نیز باقی است و اعتقاد به آن هم روشن است.
باز در یک نگاه کلی، یعنی وقتی مجموعه این آموزهها را کنار هم قرار دهیم، این خطبه نقشی هویتبخش برای شیعه دارد.
مساله فدک، مساله یک قطعه زمین یا یک مزرعه حاصلخیز و درآمدهای آن نبود، بلکه نمادی هویتی بود: نماد پایبندی به دین، نماد پایبندی به آموزههای قرآنی، نماد پایبندی به احکامی که دین و شریعت اسلامی و پیامبر عرضه فرموده بودند. این معنا برای آن در نظر گرفته میشود.
بنابراین برای شیعه که مدعی است این مسیر را ادامه دهد و میخواهد معالم نبوی و معالم قرآنی را زنده نگاه دارد، مساله فدک همواره در طول تاریخ جنبهای هویتی داشته است؛ از این رو، این خطبه واقعاً قطعهای ارزشمند است.
اخیراً دیدم برخی مراجع بزرگوار که درباره پایه و برخی مناسک مربوط به مراسم فاطمیه از ایشان استفتا شده بود، به زیبایی فرموده بودند به جای این امور، سراغ نشر فضایل فاطمی بروید و مجالس عزای حضرت زهرا سلاماللهعلیها را پرشور برگزار کنید، زیرا اگر برخی مناسک از روح اصلی خود جدا شود، صرفاً جنبهای قالبی و شکلی پیدا میکند و از محتوا خالی میشود و گاه کارکرد یک مناسک، به کارکردی نادرست تبدیل میشود.
از این رو این خطبه واقعاً این جایگاه، این اهمیت و این ظرفیت را دارد که با دقت تمام، موضوع بحث و بررسی قرار گیرد و باز، بدون ذرهای اغراق و بزرگنمایی، این خطبه قابلیت دارد که سالها در دهههای فاطمیه، موضوع بحث قرار گیرد و ابعاد مختلف آن گشوده شود.
یکی از مضامین قابل توجه در خطبه، همانگونه که عرض کردم، مضامین اجتماعی است. مضامین اجتماعی گسترههای مختلفی دارد که اکنون قصد بیان همه آنها را ندارم. یکی از آنها که بسیار مهم است، «امتداد اجتماعی عبادات» است که باید در جای خود بررسی شود. بخش دیگری «مساله مردم و جایگاه مردم در تحولات اجتماعی» است.
درباره مردم، حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این خطبه، هم ستایشهایی نسبت به مردم دارند و هم نکوهشهایی. من اکنون بخش ستایشها را موضوع بحث قرار نمیدهم. در بخشی که ایشان خطاب میکنند «أَنْتُمْ مَعاشِرَ الْمُسْلِمِینَ نُصَّبُ أَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ وَ حَمَلَتُهُ»، مردم را میستایند و میفرمایند: شما بندگان خدایید؛ کسانی که امر و نهی الهی متوجه شماست. شما حاملان دین خدا و رسانندگان پیام دین خدا به مردمان دیگر سرزمینها هستید. در اینجا نقش شاخص مردم را در رساندن پیام دین به اقصی نقاط جهان برجسته میکنند و به آن اشاره دارند. تحلیل آن مجال دیگری میطلبد؛ این بخش ستایش مردم است.
اما در همین خطبه کوتاه، دستکم در ۲ جا حضرت زهرا سلاماللهعلیها زبان به نکوهش مردم میگشایند. یک بخش آنجایی است که در آغاز خطبه میفرمایند: «قرآنی که نزد شماست نشانه آشکار است؛ دلالتهایش روشن است اما شما قرآن را پشت سر انداختید.» اینجا مردم را به خاطر این رفتار نکوهش میکنند.
در جای دیگری نیز حضرت زهرا سلاماللهعلیها خطاب به مردم التفات میکنند و میفرمایند: «مَعاشِرَ الْمُسْلِمِینَ»؛ ای تودههای مسلمان! ای مجموعههای مسلمان! «أَالمُسْرِعَه إِلَى الْبَاطِلِ الْمُغْضِیَه عَلَى الْقَبِیحِ».
این قسمت موضوع اصلی سخن من است. میخواهم یکی دو نکته مقدماتی را برای تأمل و اندیشه بیشتر درباره این بیان حضرت مطرح کنم.
اصولاً درباره جایگاه مردم در تحولات اجتماعی و سیاسی و در نگاهی کلانتر در عرصه تمدنی، سخن بسیار گفته شده است. ما اجمالاً درباره نقش ایجابی مردم بسیار شنیدهایم. همه بزرگان ما - حضرت امام رحمتاللهعلیه و رهبر معظم انقلاب - همواره بر مردم و نقش مردم و ضرورت در صحنه بودن مردم تأکید کردهاند.
برای ما - که به اصطلاح جنسمان از مردم است - از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی و ایام انقلاب، این اهمیت و واقعیت نقش مردم ملموس است. میدانیم که اگر مردم نخواهند، در جامعه تحول رخ نخواهد داد.
اما درباره «جنبه سلبی» نقش مردم کمتر بحث شده است. درست است که از گزارههای ایجابی میتوان گزارههای سلبی را نتیجه گرفت اما این به تنهایی کافی نیست.
نقش سلبیِ مردم، هنگامی که باز و تبیین شود، روشن میشود که چگونه مردم، اگر همراهی مناسبی با آرمانها و ارزشها نداشته باشند، میتوانند بسیاری از دستاوردها را بر باد دهند. این موضوع نیازمند واکاوی و تأمل است و در محیطی علمی سزاوار است که این مباحث با روشنی و سرعت و دقت بیشتری مورد بررسی قرار گیرد.
حتی در بحثهای تمدنی، بسیار اتفاق افتاده است که آموزههای دینی و آرمانهای انسانساز و جامعهساز که در نهایت اتقان و استواری قرار دارند، همچون رود بزرگی جاری میشوند. سرچشمههای الهی، نبوی و علوی حرکت میکنند اما گاه همچون رودخانهای هستند که وقتی به دشتی یا بیابانی شنزار میرسند، رفتهرفته محو میشوند؛ گویی همه آب به زیر زمین فرو میرود و بر سطح زمین هیچ نشانی از آن آب و هیچ نشانی از آبادانی برآمده از آن باقی نمیماند.
بسیاری از اوقات، آرمانها و ارزشها همینگونهاند. مفاهیم دینی، به زیبایی تمام از سوی عالمان دینی تبیین شده است و در فهم و درک موضوع هیچ ابهامی و تردیدی نیست اما همین سخنان، هنگامی که به میان توده مردم میرسد و اگر در آن بخشِ جامعه به درستی مدیریت نشود و تحت تأثیر عوامل مختلف قرار گیرد، بتدریج به سوی وضعیتی میرود که عملاً از آن حقیقت چیزی باقی نمیماند.
بسیار اتفاق افتاده است که همین آموزههای جامعهساز و تحولآفرین و پیشرفتآفرین، به عواملی برای درجا زدن و درماندگی تبدیل شدهاند. اینکه چرا چنین است، چرا مردم چنین نقشی دارند و چه کسانی مقصرند، بحث دیگری است؛ اکنون موضوع بحث من پرداختن به آن عوامل نیست، بلکه توضیح خود این واقعیت است و همواره نیز چنین بوده است.
حضرت زهرای مرضیه سلاماللهعلیها در اینجا به ۲ وجه از وجوه نقش سلبی مردم در به انحراف کشاندن جامعه دینی اشاره میکنند. ۲ عامل را برمیشمارند که در خطاب ایشان به مردم نهفته است: «مَعاشِرَ المُسلِمینَ» که احتمالاً «یا»ی ندا حذف شده است؛ یعنی: ای تودههای مسلمان! ویژگی شما چیست؟ صفت شما چیست؟ ۲ امر شایسته نکوهش در میان شما وجود دارد: المُسْرِعَه إِلى قِیلِ الباطِلِ، المُغْضِیَه عَلَى الْفِعْلِ الْقَبِیحِ. واقعاً طراوت و تازگی بسیاری از روایات ما به گونهای است که انسان احساس میکند همین امروز صادر شدهاند؛ گویی ناظر به مسائل اجتماعی معاصرند.
این ۲ ویژگی که حضرت برشمردهاند، مربوط به مردمی است که رفتارشان سبب شده قرآن به حاشیه رانده شود.
نخستین ویژگی «المُسْرِعَه إِلى قِیلِ الباطِلِ» است؛ یعنی شتابزدگی در پذیرش باطل.
در برخی نسخههای خطبه، «قِیل» به صورت «قَبول» ضبط شده است: «المُسْرِعَه إِلى قَبولِ الباطِلِ».
اگر «قَبول» بخوانیم یا «قِیل»، در هر حال «قِیل» در اینجا معنای اسمی دارد، نه فعلی؛ یعنی «گفتهها»، «سخنان»، «حرفها». همان چیزی که در فارسی میگوییم «قیل و قال».
پس یکی از ویژگیهای شایسته نکوهش توده مردم، شتابکردن آنان به سوی سخنان باطل است؛ شتابکردن به سوی حرفهای نادرست. بخشی از آن این است که انسان سخن باطل را بشنود و فوراً بپذیرد، مانند بنگاههای سخنپراکنی کنونی، دستگاه استکبار و صهیونیسم - که میبینیم تا چه حد و با چه حجم سنگینی در عرصههای مختلف فکری و ارزشی علیه ما و جامعه ما فعالیت میکنند – و در بدترین حالت موجب میشوند انسان با شتاب به سوی آنان برود، سخنانشان را بپذیرد، آنها را معیار قرار دهد و به اصطلاح، گفتار آنان ملاک سنجش درستی و نادرستی سخنانی شود که خودمان در جامعهمان مشاهده میکنیم. یعنی همان سخنان، معیار قرار گیرد.
یک مرحله پایینتر از این آن است که انسان شاید به سادگی سخن آنان را نپذیرد اما آن را به راحتی پخش میکند و این پراکنده ساختن سخن باطل، آفت بسیار بزرگی است که حتی در میان متدینان نیز رایج است.
در برخی موارد، پخش کردن چنین مطالبی جز رواج باطل و دامن زدن به قبح برخی زشتیها هیچ کارکردی ندارد. چه فایده دارد که من بخواهم مطلبی را در یک گروه - که مثلاً دهها یا صدها نفر عضو آن هستند- صرفاً «جهت اطلاع» منتشر کنم، در حالی که نتیجهاش ریختن قبح برخی ناپسندیهاست؟ این مرحلهای پایینتر از پذیرش باطل است، در اینجا پذیرش رخ نداده اما رواج دادن سخن باطل، به عادیسازی آن کمک میکند.
گاه پیش میآید که انسان نه میپذیرد و نه پخش میکند اما سخنی را که میداند باطل است، به عنوان یک «گزینه دیگر» مطرح میکند. این نکته برای من بسیار مهم است. گاهی هر حرفی را نمیپذیرم اما زمانی هست که میگویم «یک دیدگاه این است، یک دیدگاه هم آن است» و این، نوعی مرجعیت دادن و اعتبار بخشیدن به سخنی است که دهها و صدها قرینه گواهی میدهد از مراکزی صادر شده که هیچ همدلی با اسلام، انسانیت و حتی با ایرانیت ما ندارند. آنان این سخنان را پخش میکنند و ما با عادیسازی، برای آن مرجعیت و اعتبار قائل میشویم؛ این نیز لایهای پایینتر از موارد پیشین است.
مرحله پایینتر از همه، بیتفاوتی است: اینکه سخن باطلی پخش شود و انسان هیچ عکسالعملی نشان ندهد؛ گویی وظیفهای ندارد که - در حد توان، در حد اولویتها، در حد قلمرو نفوذ و در حد قد و قواره خود- واکنشی نشان دهد. این عادی شدن، پایینترین مرحله است اما نوعی میدان دادن به باطل به شمار میرود.
این یکی از آفات رایج مردم است: اینکه سخن باطل را نقد نکنند واکنش نشان ندهند، آن را طرد نکنند و برای تشخیص درست از باطل به منابع و مراجع اصلی که توانای تشخیصاند، عرضه نکنند.
عواملی که سبب میشود مردم اینگونه شوند، بحث دیگری است. در این زمینه واقعاً خواص نقش دارند، نخبگان نقش دارند اما نمیتوان همه تقصیر را فقط متوجه نخبگان دانست. خود توده مردم جایگاهی دارند و متعلقِ امر و نهی و مخاطب عقابها و عتابها هستند.
به سخنان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در نهجالبلاغه، در مذمت اهل کوفه مراجعه کنید؛ حضرت خود توده مردم را خطاب قرار میدهند و آنان را مذمت میکنند. پس بخشی از این مساله، حداقل بیتفاوتی نسبت به باطل و - در اغلب موارد - شتاب کردن به سوی پذیرش یا دامن زدن به سخن باطل است.
وجه دوم که حضرت در اینجا مورد نکوهش قرار میدهند عبارت است از: المغضیه علی الفعل القبیح الخاصر؛ یعنی چشمپوشی و تساهل شما نسبت به کردار ناپسند، زیانبار و قبیح.
واژه «یُغضی» به معنای چشم فروبستن است. این «سر به زیر انداختن»، «چشم بستن» و «بیاعتنا بودن»، در اینجا یکی از ویژگیهای نکوهیده توده مردم محسوب میشود؛ یعنی نسبت به رفتارهای زشت و زیانبار، سرشان را پایین میاندازند و بیاعتنا و بیتوجه میمانند.
در همین خطبه، حضرت زهرا سلاماللهعلیها در آغاز خطبه درباره «امر به معروف» سخن میگویند و در برخی نسخهها افزون بر آن، از «نهی از منکر» نیز یاد میکنند. جالب اینجاست که ۲ فلسفه متفاوت برای امر به معروف و نهی از منکر ذکر میکنند که خود بحث مهمی است و باید در جای دیگری به آن پرداخته شود.
این مساله «إغضاء نسبت به فعل قبیح خاصه»، در حقیقت همان ترک امر به معروف و ترک نهی از منکر است؛ یعنی بیتوجه بودن و بیاعتنا بودن. در برخی مواقع، خروش مردم لازم است. اگر ایام پیروزی انقلاب را به یاد بیاوریم، میبینیم این حس عمومی مردم در واکنش به مظالم پهلوی بود که حرکت آفرید. روزها و سالها و دههها تلاش میشود این مظالم نادیده گرفته شود و چهرهای تطهیرشده از رژیم پهلوی ارائه شود اما آنچه رخ داد واکنش توده مردم بود که این ستمها را برنتافتند.
اگر اقدام نسبت به کاستیها در سطح توده مردم انجام نشود، نتیجهاش همان بخشی است که در ادامه خطبه آمده: کنار گذاشتن قرآن، پشت سر انداختن آن، تدبر نکردن در قرآن و نادیده گرفتن تعالیم آشکار آن.
این ۲ مورد - همانگونه که عرض شد - صرفاً به عنوان ۲ نمونه در این خطبه ارزشمند آمده تا نشان دهد چگونه توده مردم نیز در کنار نقش محفوظ بزرگان، خواص و ساختارهای رسمی حکومت، میتوانند در منحرف شدن یک جامعه نقش داشته باشند. من و شما نیز از جنس همین توده مردمیم. پیام خطبه برای من و شما همین است که بسیاری از مشکلات و کاستیها را - هرچند در تحلیل واقعبینانه میتوان بر گردن برنامههای کشور، ساختارها و آدمها گذاشت - اما باید نگاهی نیز به خود بیندازیم.
آیا من به تنهایی در جایی نقش نداشتهام؟ آیا من نسبت به برخی افعال قبیح و زیانبار، آنگونه که یک جامعه دینی اقتضا میکند، میتوانستم واکنش نشان دهم و ندادم؟ آیا من در رواج دادن سخن باطل، در عادیسازی یا عمومیسازی فرهنگ باطل، به نوع خودم و در جایگاه خودم نقشی نداشتهام؟
این افعال جمعی که در قرآن و روایات ذکر شده، در اصطلاح اصولی «عام استغراقی» است؛ یعنی شامل تکتک افراد میشود. مخصوص جمعیت یا گروه خاصی نیست؛ تکتک ما مخاطبیم. همانگونه که اگر جماعتی نماز بخوانند کافی نیست؛ هر فرد وظیفه دارد خود نماز را بجا آورد، این موارد نیز چنین است.
اینگونه نیست که بگوییم سخن حضرت مخصوص فلان وزارتخانه یا فلان نهاد است. البته مواجهه با این رهنمودها سطوح مختلف دارد. منِ شهروند - همانگونه که عرض کردم - باید نخست سوزنی به خود بزنم و ببینم آیا عمل میکنم یا نه و نهادهای تصمیمگیر، سیاستگذار و برنامهریز نیز باید در سطح خود به وظیفهشان توجه کنند.
* عضو هیات علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع)