06/آذر/1404
|
00:53

چندشنبه با فسخ

«خانم‌ها، آقایان، بچه‌ها، گربه‌ها و حتی ماهی‌های قرمز داخل تنگ…»  
این جمله افتتاحیه من بود. هر بار که می‌گفتم، انگار مدیر شبکه پشت صحنه زیر لب می‌گفت: «ماهی‌ها آزاد ولی مجری زندانیِ قرارداد!»
خاطره اول- صداوسیما:  
من تازه یاد گرفته بودم بگویم «امشب قراره بترکونیم!» که مدیر گفت: «درسته، ولی تو قراره ترکونده بشی.» هنوز نفهمیده بودم چندشنبه است که گفتند: «جمعه به سلامت.»  
خاطره دوم-PMC:  
با انرژی گفتم: «بریم ببینیم چی داریم!» مدیران جواب دادند: «هیچی نداریم جز درِ خروج.» آنجا فهمیدم PMC مخفف «پاشو، مجری، سکوت من!» است.  
خاطره سوم- فارسی‌وان:  
هر بار می‌گفتم: «امشب مهمون ویژه داریم!» و مهمان ویژه همان پاکت تعطیلی شبکه بود. فارسی‌وان مثل یک وان بزرگ بود؛ پر از سریال‌های ترکی و خاطرات کوتاه. آخرش وان خالی شد و من ماندم با کفِ وان.  
خاطره چهارم- MBC Persia:  
اینجا دیگر شاهکار بود. من با اعتمادبه‌نفس می‌گفتم: «امشب قراره بترکونیم!» و مدیران می‌گفتند: «بله، ترکوندی… ولی بودجه رو!» مهمان ویژه من همیشه یک نامه فسخ قرارداد بود؛ نامه‌ای که بیشتر از هر ستاره مهمان برق می‌زد.  
جمع‌بندی خاطرات:  
دفترچه زندگی من پر شده از فصل‌های جدید:  
- «چندشنبه با فسخ» 
- «سه‌شنبه با استعفا»  
- «پنجشنبه با بیکاری»  
- و «جمعه با افسوس»  
اگر روزی بخواهم برنامه تازه‌ای بسازم، بهترین عنوانش شاید «اخراج‌نامه با سینا» باشد. هر قسمت یک مدیر جدید می‌آید، دست می‌دهد، لبخند می‌زند و در پایان می‌گوید: «خانم‌ها، آقایان… این آخرین قسمت است.»  
و من هم با همان لحن همیشگی جمع‌بندی می‌کنم:  
«خانم‌ها، آقایان… امشب قراره بترکونیم ولی انگار چیزی که ترکید، آینده کاری من بود!»

ارسال نظر
پربیننده