07/آذر/1404
|
23:44
گزارش «وطن امروز» درباره آثار و خدمات ناصر مسعودی به بهانه درگذشت او

وداع با بلبل گیلان

آراز مطلب‌‌زاده: استاد ناصر مسعودی برجسته‌ترین خواننده موسیقی فولکلور گیلان و یکی از نادرترین هنرمندانی که توانست میان موسیقی دستگاهی ایرانی و آوازهای بومی شمال پلی‌ استوار بنا کند، در ۹۰ سالگی در بیمارستان پورسینای رشت درگذشت. خبر درگذشت او هرچند انتظارش می‌رفت، برای جامعه هنری ایران و بویژه مردم گیلان و دیلم، پایان یک دوران طولانی و پربار را رقم زد. ناصر مسعودی ۶ فروردین ۱۳۱۴ در محله صیقلان رشت به دنیا آمد و از همان کودکی با آوازهای محلی شالیزار، لالایی‌های مادرانه و نواهای کار در مزارع برنج آشنا شد. استعداد ذاتی‌اش خیلی زود او را به رادیو گیلان کشاند و در دهه ۱۳۳۰، هنوز ۲۰ ‌ساله نشده، به عنوان جوان‌ترین خواننده ثابت برنامه‌های محلی شناخته می‌شد. اما شهرت واقعی او از دهه ۱۳۴۰ و با ورود تلویزیون آغاز شد؛ جایی که داوود پیرنیا، بنیانگذار برنامه گل‌ها، صدای متفاوت و گرم او را کشف کرد. او تنها خواننده نواحی ایران بود که به طور مداوم در شاخه‌های مختلف «گل‌ها» - از «گل‌های رنگارنگ» و «گل‌های صحرایی» تا «برگ سبز» و «یک شاخه گل» - حضور داشت و بیش از ۵۰ آواز و تصنیف با همراهی استادانی چون جلیل شهناز، فرهنگ شریف، احمد عبادی، پرویز یاحقی، حسن ناهید، اصغر بهاری و جهانگیر ملک ضبط کرد. شاگردی مستقیم نزد علی‌اکبرخان شهنازی (ویولن) و احمد عبادی (سه‌تار) او را به یکی از معدود هنرمندان فولکلور تبدیل کرد که تسلط کامل بر ردیف‌های دستگاهی داشت؛ ترکیبی که در آثارش به زیبایی شنیده می‌شود اما این دوران همگی منحصر به دوران ابتدایی و عدم شهرت کار ناصر مسعودی است. نام ناصر مسعودی اما برای عموم مردم ایران بیش از هر چیز با ترانه پایانی سریال «کوچک جنگلی» (بهروز افخمی) گره خورده است که سال 1366 از صداوسیمای جمهوری اسلامی پخش شد. ترانه تیتراژ سریال کوچک جنگلی با شعر تیمور گورگین و تنظیم ارکستر بزرگ صداوسیما، نه‌تنها حماسه میرزا کوچک‌خان را به زبان مردم کوچه و بازار رساند، بلکه به یکی از تأثیرگذارترین قطعات موسیقی پس از انقلاب تبدیل شد. این اثر سال ۱۴۰۰ به عنوان میراث فرهنگی کشور به ثبت ملی رسید و هنوز هم نماد غرور ملی و هویت محلی گیلان به شمار می‌رود. مسعودی بیش از ۵۰۰ اثر به یادگار گذاشت که حدود نیمی از آنها به زبان گیلکی و بر پایه مقام‌های بومی چون «گِلوَرزی»، «طَلا سَری» و «دیلمون» است. «گل پامچال»، «بنفشه گل»، «خوشه برنج»، «اسب سفید»، «آب‌طلا»، «کوراشیم» و «گیلان جان» تنها بخشی از این گنجینه‌اند که فرهنگ شفاهی، طبیعت و تاریخ مقاومت گیلان را در خود نگه داشته‌اند. پیکر این هنرمند امروز شنبه ۸ آذر ۱۴۰۴، پس از تشییع از مسجد سلیمان‌داراب رشت، در جوار آرامگاه میرزا کوچک‌خان جنگلی به خاک سپرده می‌شود؛ همان مکانی که خود او بارها گفته بود: «می‌خواهم نزدیک میرزا باشم تا صدای جنگل و رودخانه را بهتر بشنوم».
در این نوشتار بر آن هستیم تا نگاهی به جایگاه این استاد فقید بیندازیم و مسیر کاری او و نسبت او با حافظه شنیداری جامعه ایرانی را بررسی کنیم.
* از رادیو رشت تا «گل‌ها»
ناصر مسعودی سال ۱۳۳۴ در حالی که هنوز ۲۰ سال بیشتر نداشت، به عنوان جوان‌ترین خواننده ثابت رادیو گیلان شناخته شد. برنامه «برگ سبز» محلی، «یک شاخه گل» استانی و سپس «گل‌های صحرایی» در استودیوی کوچک رادیو رشت، نخستین صحنه‌های جدی او بودند. در آن سال‌ها استودیو در طبقه بالای اداره فرهنگ رشت قرار داشت و ضبط‌ها با میکروفن‌های قدیمی و نوارهای مغناطیسی انجام می‌شد. مسعودی هر هفته با دوچرخه از محله صیقلان به استودیو می‌آمد و آوازهای محلی «طَلا سَری»، «گِلوَرزی» و «دیلمون» را با لهجه پاک روستاهای اطراف رشت اجرا می‌کرد. مردم صبح‌های جمعه پای گیرنده‌های لامپی می‌نشستند و صدای او را که هنوز هیچ استاد رسمی ندیده بود، «صدای خود گیلان» می‌نامیدند اما سرنوشت او در سال ۱۳۴۱ تغییر کرد. داوود پیرنیا، مدیر برنامه «گل‌ها»، برای یافتن صداهای تازه از نواحی به شمال سفر کرده بود. در یک شب بارانی، اجرای زنده مسعودی را در سالن اداره فرهنگ رشت شنید و همان شب به او گفت: «تو باید بیایی تهران؛ این صدا مال کوچه‌های رشت نیست، مال همه ایران است». چند هفته بعد، مسعودی با یک چمدان ساده و چند دست لباس راهی تهران شد. نخستین ضبط او در استودیوی شماره ۸ رادیو تهران، آواز شور با ویولن علی‌اکبرخان شهنازی بود که هنوز در آرشیو گل‌ها موجود است. از همان لحظه، او تنها خواننده غیرتهرانی شد که در هر ۴ شاخه اصلی برنامه «گل‌ها» حضور مداوم یافت: گل‌های رنگارنگ، گل‌های صحرایی، برگ سبز و یک شاخه گل. بیش از ۵۰ اجرا با ارکسترهای بزرگ و کوچک، همراهی جلیل شهناز، فرهنگ شریف، پرویز یاحقی، احمد عبادی، حسن ناهید، اصغر بهاری، جهانگیر ملک و حتی گاهی خود روح‌الله خالقی، او را به پدیده‌ای بی‌همتا در تاریخ موسیقی ایرانی تبدیل کرد.
* تلفیق دستگاهی و فولکلور؛ تجربه‌ای که تکرار نشد
آنچه استاد مسعودی انجام داد، فراتر از یک خوانندگی ساده بود؛ او ۲ سنت کاملاً متفاوت را در یک حنجره جمع کرد. از یک سو، شاگردی مستقیم نزد علی‌اکبرخان شهنازی (ردیف ویولن)، احمد عبادی (سه‌تار و مضراب‌های ظریف) و ملوک ضرابی (تحریرهای آوازی) به او تسلط کامل بر ردیف دستگاهی داد. از سوی دیگر، سال‌ها گوش دادن به آوازهای کار شالیزار، لالایی‌های مادران روستایی و نواهای چوپانان دیلمان، او را به یکی از دقیق‌ترین اجراکنندگان مقام‌های بومی شمال تبدیل کرده بود. او این ۲ جهان را به هم دوخت. مثلاً در آواز بیات ترک (برگ سبز شماره ۲۲۷) با ویولن پرویز یاحقی، تحریرهای محلی «گِلوَرزی» را در دل دستگاه بیات ترک می‌نشاند بدون آنکه حتی یک نت از ردیف جا بماند. یا در تصنیف «گل پامچال» با تنظیم روح‌الله خالقی، ملودی محلی را با ارکستر بزرگ گل‌ها چنان تلفیق کرد که هنوز پس از ۶۰ سال، یکی از درخشان‌ترین قطعات مجموعه گل‌ها به شمار می‌رود. منتقدان موسیقی چون هوشنگ ظریف و محمد موسوی بارها گفته‌اند: «مسعودی تنها کسی بود که توانست لهجه گیلکی را در شور و همایون و افشاری نگه دارد و در عین حال از نظر فنی هیچ ایرادی به او نگرفت». این تجربه پس از او تقریباً تکرار نشد. نه اینکه کسی توانش را نداشت، بلکه چون همزمان داشتن لهجه پاک گیلکی، شناخت عمیق مقام‌های بومی، تسلط بر ردیف دستگاهی و داشتن صدای گرم و مخملی، نصیب معدودی شد. حتی خوانندگان بزرگ نواحی دیگر نیز نتوانستند چنین تلفیق عمیقی را به این سطح برسانند.
* ناصر مسعودی و حافظه شنیداری جامعه ایران
سریال «کوچک جنگلی» در زمان پخش خود یکی از پربیننده‌ترین آثار تاریخی تلویزیون ایران پس از انقلاب بود. فیلمنامه محکم بر اساس اسناد تاریخی، بازی‌های درخشان، فیلمبرداری دشوار در جنگل‌های ماسال، رودبار و لاهیجان و از همه مهم‌تر توانایی‌اش در تبدیل یک قیام محلی به نمادی از مقاومت ملی، آن را به اثری فراتر از یک سریال معمولی تبدیل کرد. آنچه این اثر را از سطح یک درام تاریخی موفق به یک پدیده فرهنگی - اجتماعی ارتقا داد و هنوز هم پس از نزدیک به ۴ دهه در حافظه جمعی ایرانیان زنده نگه داشته، ترانه پایانی با صدای ناصر مسعودی بود. ترانه «چقدر جنگلا خوسی... میرزا کوچیک خان، جنگلی کوچیک خان» با شعر تیمور گورگین و آهنگسازی و تنظیم ارکستر بزرگ صداوسیما به رهبری فریدون ناصری و حسن ناهید، هر هفته پس از پایان تصاویر پخش می‌شد و میلیون‌ها بیننده را - حتی پس از اتمام قسمت - پای تلویزیون می‌نشاند. اجرای مسعودی در این قطعه ویژگی‌های منحصربه‌فردی داشت که آن را به یک اثر بی‌همتا تبدیل کرد: لهجه کاملاً اصیل و بدون تصنع رشتی، استفاده دقیق و حساب‌شده از تحریرهای کشیده و محلی مقام «گِلوَرزی» در دل دستگاه شور و صدایی گرم، پرحجم و در عین حال کنترل‌شده که با ارکستر بزرگ هماهنگ بود اما هیچ‌گاه اصالت بومی را فدای استانداردهای استودیویی نکرد. این ترکیب باعث شد یک ترانه کاملاً گیلکی‌زبان، بدون نیاز به زیرنویس یا توضیح، برای مخاطب سراسر کشور قابل فهم، پذیرفته و حتی محبوب شود. نتیجه این اجرا فراتر از موفقیت موسیقایی بود: برای نخستین‌بار در تاریخ رسانه ملی ایران، یک قطعه محلی به نماد هویتی یک خطه در ذهن کل جامعه تبدیل شد. شنونده تهرانی، تبریزی، اصفهانی، شیرازی یا خراسانی که شاید هرگز به شمال سفر نکرده بود، از طریق همین ۲ دقیقه و چهل ثانیه با فضای جنگل‌های هیرکانی، شالیزارهای خیس باران، مقاومت محلی و هویت موسیقایی گیلان آشنا شد. این ترانه سال ۱۴۰۰ به عنوان میراث فرهنگی ناملموس کشور به ثبت ملی رسید و هنوز هم پرشنونده‌ترین و شناخته‌شده‌ترین قطعه موسیقی فولکلور گیلان در سطح ملی است. برای نسل دهه ۶۰ که سریال را هفته به هفته دنبال می‌کرد، شنیدن دوباره این ترانه یادآور جمعه‌شب‌های خانوادگی، تلویزیون‌های لامپی، فضای سال‌های جنگ و بازسازی غرور ملی در دوران سخت پس از انقلاب است. برای نسل‌های ۷۰، ۸۰ و ۹۰ که سریال را بعداً در نوار، سی‌دی یا پلتفرم‌های دیجیتال دیده‌اند، همین قطعه به تنهایی کافی است تا نام «میرزا کوچک‌خان» را با «گیلان» و با صدای ناصر مسعودی پیوند بزند. امروز پس از نزدیک به ۴ دهه، نسخه مسعودی همچنان مرجع اصلی است: در مراسم‌های رسمی استان گیلان، عروسی‌ها و جشن‌های محلی، تورهای گردشگری شمال، کلیپ‌های شبکه‌های اجتماعی، زنگ تلفن‌های بسیاری از میانسالان و حتی در بازخوانی‌های رسمی ارکستر ملی ایران. کمتر خواننده‌ای جرأت کرده این قطعه را با تغییرات اساسی بازخوانی کند، چون همه می‌دانند هیچ صدایی نمی‌تواند همان حس اصالت و همان عمق هویتی را منتقل کند. به همین دلیل است که می‌توان گفت ناصر مسعودی با اجرای این تک‌ترانه، موفق‌ترین، پایدارترین و عمیق‌ترین پل ارتباطی را میان هویت موسیقایی گیلان و حافظه شنیداری کل جامعه ایرانی بنا کرد؛ پلی که هنوز استوار، زنده و غیرقابل جایگزین باقی مانده است. 
* صدایی که تاریخ، جغرافیا و نوستالژی را در خود جمع کرد
استاد ناصر مسعودی، «بلبل گیلان»، ۶ آذر ۱۴۰۴ درگذشت و با رفتن او آخرین صدای اصیل سه‌گانه بزرگ موسیقی فولکلور گیلان خاموش شد اما اهمیت او بسیار فراتر از یک خواننده محلی بود؛ او یکی از نادرترین هنرمندانی شد که توانست تاریخ یک قیام، جغرافیای یک خطه و نوستالژی یک دهه را در یک حنجره جمع کند و به گوش کل ایران برساند؛ او تاریخ را با صدا روایت کرد و ترانه «چقدر جنگلا خوسی...» که در پایان هر قسمت از سریال موفق «کوچک جنگلی» پخش می‌شد، بیش از یک موسیقی متن بود؛ ادامه تصویری قیام میرزا کوچک‌خان جنگلی بود و در روزهایی که هنوز کتاب‌های تاریخ به سختی به دست مردم می‌رسید، صدای مسعودی به میلیون‌ها ایرانی آموخت که مقاومت می‌تواند از دل جنگل‌های شمال برخیزد، همان جنگل‌هایی که میرزا در آن پنهان شده بود و مسعودی سال‌ها بعد با تحریرهای کشیده و سوزناکش آن را زنده کرد؛ او جغرافیا را هم با صدا ترسیم کرد و یک جمله ساده «چقدر جنگلا خوسی» کافی بود تا شنونده، حتی اگر هرگز به گیلان نرفته بود، بوی خاک خیس بعد از باران، صدای پارو در تالاب انزلی، عطر برنج تازه و رطوبت همیشگی شمال را حس کند و لهجه پاک رشتی، کشش‌های محلی و انتخاب دقیق نت‌ها، گیلان را از یک نقطه روی نقشه به یک «فضای احساسی» تبدیل کرد که از آن پس هر ایرانی با شنیدن این صدا، ناخودآگاه «شمال» را تصور می‌کند و سرانجام او نوستالژی دهه ۶۰ را جاودانه کرد و برای کسانی که آن سال‌ها را زیسته‌اند، صدای مسعودی یادآور جمعه‌شب‌های خانوادگی، تلویزیون‌های سیاه‌وسفید، چراغ نفتی، قطع و وصل برق، روزهای جنگ و حس غرور جمعی در سال‌های سخت است و آن ترانه نه فقط موسیقی متن یک سریال، بلکه موسیقی متن یک دوره تاریخی از زندگی ایرانیان شد؛ دوره‌ای که هنوز در ذهن بسیاری به عنوان «آن روزها» شناخته می‌شود. به همین دلیل صدای «بلبل گیلان» هرگز کهنه نمی‌شود و او در یک اجرا ۳ ‌لایه عمیق را به ‌هم پیوند زد: لایه تاریخی (قیام میرزا و مقاومت محلی)، لایه جغرافیایی (طبیعت و هویت شمال)، لایه نوستالژیک (دهه ۶۰ و خاطره جمعی یک ملت). پیکرش امروز ۸ آذر در جوار میرزا کوچک‌خان به خاک سپرده می‌شود اما صدای او هرگز در خاک آرام نمی‌گیرد و هر بار که باران بر شالیزارها ببارد، هر بار که نام میرزا بر زبان‌ها بیاید، هر بار که کسی بخواهد «گیلان واقعی» یا «ایران دهه ۶۰» را به یاد بیاورد، ناصر مسعودی دوباره خواهد خواند؛ نه از حنجره، بلکه از عمق تاریخ، جغرافیا و خاطره یک ملت.

ارسال نظر
پربیننده