مهدی حسنی: در روزهای اخیر خبری کوتاه و تکاندهنده از شهرستان لردگان مخابره شد که در لایههای زیرین خود، حامل پیامی عمیقتر از یک حادثه معمولی بود. سیدامیراحمد موسوی، جوانی که به عنوان پیک موتوری یک رستوران برای کسب روزی حلال تلاش میکرد، در پی حادثهای دلخراش در پمپ بنزین جان به جانآفرین تسلیم کرد. تا اینجای ماجرا شاید شبیه به دهها حادثه تلخی باشد که روزانه در صفحه حوادث مرور و با تأسفی گذرا از آن عبور میکنیم اما نقطه عطف ماجرا زمانی رقم خورد که هویت واقعی این جوان فاش شد. کسی که در پمپ بنزین و حین انجام وظیفه شغلیاش جان باخت، فرزند سیدروحالله موسوی، نماینده حال حاضر مردم لردگان در مجلس شورای اسلامی است.
این گزاره خبری به تنهایی کافی بود تا تمام پیشفرضهای ذهنی بخش بزرگی از جامعه ایران را به چالش بکشد و ترکهایی عمیق بر دیواره باورهای کلیشهای وارد کند؛ باورهایی که سالهاست بر ذهنیت جمعی ایرانیان سایه انداخته و هرگونه رابطه میان قدرت و مردم را تفسیر میکند. روایت شده است او مثل هزاران جوان زحمتکش دیگر کار میکرد، بیادعا و بیهیچ تظاهری و تازه وقتی پس از حادثه با خانوادهاش تماس گرفتند تا خبر شوم را بدهند، اطرافیان و حتی کارفرمایش متوجه شدند پدر این کارگر ساده، وکیلالرعایای شهرشان است.
* زمان فروپاشی کلیشهها فرارسیده است
در ذهن بخشهایی از جامعه ایران در طول ۲ دهه گذشته و تحت تأثیر بمبارانهای خبری و البته مشاهده برخی مصادیق واقعی از فساد و رانت، یک صورتبندی ذهنی مشخص و البته نادرست و غیردقیق شکل گرفته است. در این صورتبندی که میتوان آن را نوعی مکانیسم دفاعی در برابر نابرابری دانست، پیشفرض قطعی و غیرقابل تغییر این است که هر کس به دایره قدرت نزدیک میشود، لاجرم از مواهب آن برای انتفاع شخصی و خانوادگی بهره میبرد. در این نگاه، فرزند نماینده مجلس بودن مترادف است با تحصیل در دانشگاههای لوکس خارج از کشور، سوار شدن بر خودروهای میلیاردی، داشتن مناصب مدیریتی بدون تخصص و زندگی در برجهای عاج. این تصویر چنان در ناخودآگاه جمعی رسوب کرده که هر دادهای خلاف آن، به مثابه یک استثنای باورنکردنی تلقی میشود.
اما ماجرای سیدامیراحمد موسوی راه را بر هرگونه تفسیر بدبینانه بست. او نه در یک پست دولتی و پشت میز ریاست، بلکه در خیابانها و به عنوان پیک موتوری مشغول کار بود. این یعنی او نهتنها از رانت پدر استفاده نکرده بود، بلکه حتی از نام پدر برای جلب احترام یا اندکی ملاحظه بیشتر نیز بهره نبرده بود. او در گمنامی مطلق زیست و در همان گمنامی جان باخت. اگر آن حادثه رخ نمیداد، شاید هیچگاه کسی نمیفهمید در زیر پوست این شهر و در لایههای پنهان زندگی روزمره، آقازادههایی هستند که نان بازوی خود را میخورند و از سفره انقلاب سهمی برای خود برنمیدارند.
سیدروحالله موسوی، پدر داغدار این جوان، جملهای کلیدی دارد که باید در تاریخ سیاسی و اجتماعی ما ثبت شود. او میگوید در این یکی دو سال، برای هیچ آشنا یا فامیلی سفارش نکردم، چون درد مردم را درد خودم میدانستم. این جمله البته حالا با خون فرزندش امضا و تایید شده است. این رخداد فرصتی طلایی و البته دردناک برای بازبینی قضاوتهای ما است.
باید بپذیریم جامعه ما دچار نوعی خطای شناختی در تحلیل رفتار مسؤولان شده است. ما عادت کردهایم تنها سیاهیها را ببینیم. رسانههای نوین و شبکههای اجتماعی نیز بر آتش این بدبینی میدمند. منطق رسانه در عصر حاضر، منطق جذابیت و جنجال است. خبر زندگی سالم و سادهزیستانه پسر یک مسؤول، ارزش خبری چندانی برای رسانههای زرد و حتی جریان اصلی ندارد. در مقابل، کوچکترین لغزش یا استفاده از رانت توسط فرزند یک مقام دستچندم، چنان ضریب رسانهای میگیرد که گویی تمام ساختار سیاسی کشور درگیر این فساد است. این عدم تقارن در بازنمایی واقعیت، باعث شده «استثنای فساد» به جای «قاعده سلامت» بنشیند و باور عمومی را تسخیر کند.
* نگذاریم صدای فضیلت در هیاهوی رذیلت گم شود
حقیقت آن است که مورد پسر نماینده لردگان، تنها یک نمونه از خیل عظیم فرزندان مسؤولانی است که در سکوت و سلامت زندگی میکنند اما دیده نمیشوند. نگاهی منصفانه به بدنه مسؤولان جمهوری اسلامی نشان میدهد این سبک زندگی، آنچنان که تصور میشود نایاب نیست. برای مثال میتوان به پسران سردار شهید حاجقاسم سلیمانی اشاره کرد؛ کسانی که با وجود جایگاه رفیع و محبوبیت بینظیر پدر، همواره از کانون توجهات دوری گزیدند و شنیدهها حاکی از آن است که در مشاغل آزاد معمولی همچون نانوایی یا کارهای مشابه مشغول بودهاند و هرگز اجازه ندادند نام پدر، نردبان ترقی دنیویشان شود. یا نمونه دیگر فرزند ارشد آیتالله جنتی است که سالهاست در شهر اصفهان به شغل نجاری مشغول است و زندگی کاملاً معمولی دارد، دور از هیاهوی سیاست و قدرت پایتخت.
این فهرست را میتوان ادامه داد. پسر شهید حاجیزاده که به جای تکیه بر جایگاه پدر در سپاه پاسداران، راه جهاد را برگزید و در جبهههای سوریه به عنوان یک مدافع حرم معمولی و بینام و نشان حضور یافت یا فرزند مرحوم روحالله حسینیان که یک کارمند ساده در یک شرکت خصوصی است و هیچ نشانی از آقازادگی در زیست او دیده نمیشود یا فرزند شهید رشید که یک طلبه ساده باقی ماند و بسیاری دیگر که ما آنها را نمیبینیم، چرا نمیبینیم؟ چون آنها خود را فریاد نمیزنند. چون سلامت و پاکدستی، ذاتاً بیسروصداست. این فساد است که با سروصدا و تبرج همراه است.
مشکل اصلی در این میان، نوعی تمایل روانی در افکار عمومی برای شنیدن اخبار منفی است. روانشناسی اجتماعی به ما میگوید انسانها وقتی در شرایط اقتصادی دشوار یا احساس تبعیض قرار دارند، تمایل ناخودآگاهی دارند تا اخباری را که باورهای منفیشان را تأیید میکند، بیشتر باور کنند. شنیدن اخبار فساد، نوعی تأیید روانی است. در چنین فضایی، پذیرش اینکه فرزند یک نماینده مجلس پیک موتوری باشد و در پمپ بنزین جان دهد، سخت و سنگین است، زیرا این واقعیت، آن معادله ذهنی را به هم میزند. اگر مسؤول سالمی وجود دارد، پس نمیتوان همه مشکلات را به گردن فساد سیستماتیک انداخت و این یعنی پیچیدهتر شدن تحلیل شرایط. رسانههای معاند و حتی برخی رسانههای داخلی که به دنبال جذب مخاطب از طریق هیجان هستند، روی همین نقطه ضعف دست میگذارند. آنها با ذرهبین گذاشتن روی موارد خطا، یک تعمیم نابجا را شکل میدهند. اگر از میان صدها مسؤول، فرزند یکی خطا کند، آن یک نفر نماد کل جمهوری اسلامی میشود اما اگر صدها نفر مانند سیدامیراحمد یا پسر آقای جنتی زندگی کنند، آنها استثنائاتی عجیب قلمداد میشوند که نباید مبنای قضاوت قرار گیرند. اینجاست که باید گفت ما در یک جنگ روایتها قرار داریم که در آن، روایت پاکدستی مظلوم واقع شده است.
ما باید شجاعت این را داشته باشیم که بگوییم قضاوتهایمان درباره حاکمیت و کارگزاران نظام، نیازمند اصلاح است. نباید اجازه دهیم صدای بلند چند طبل توخالی و فاسد، سمفونی خدمت و سادهزیستی بسیاری دیگر را محو کند. اگر سیدامیراحمد زنده بود و کسی این حقیقت را درباره او میگفت، احتمالاً در فضای مجازی با سیلی از تمسخر و ناباوری مواجه میشد. کاربران میگفتند اینها نمایش است، دروغ است، مگر میشود؟! اما مرگ، آن هم چنین مرگ تراژیکی در حین کارگری، پردهها را کنار زد. حادثه پمپ بنزین، نه فقط جسم آن جوان، بلکه سیاهیِ بدبینیهای ما را نیز هدف قرار داد و حقیقتی عریان را پیش چشممان گذاشت؛ اینکه هنوز هم میتوان در اوج دسترسی به قدرت، پاک ماند.
* ما نیاز داریم این روایتها را تکثیر کنیم
نکته قابل تأمل دیگر، واکنش مردم لردگان و کل کشور است. شاید بسیاری از اهالی آن شهر تا پیش از این حادثه، با دیدن نمایندهشان در مجلس تصور میکردند او و خانوادهاش در حال پارو کردن پول و امکانات هستند. شاید وقتی مشکلات شهرشان حل نمیشد، در دلشان میگفتند نماینده ما سرگرم تامین آینده فرزندانش است اما حالا که واقعیت برملا شده، آنها با چهرهای دیگر از نماینده خود روبهرو شدهاند؛ پدری داغدار که فرزندش برای نان حلال، جان داد. این تغییر زاویه دید، میتواند الگویی برای کل جامعه ایران باشد. اینکه پیش از قضاوت قطعی درباره هر مسؤولی، احتمال دهیم که شاید واقعیت زندگی خصوصی او با آنچه در شایعات و کلیشهها میشنویم، فرسنگها فاصله داشته باشد.
باید بپذیریم جمهوری اسلامی با وجود همه هجمهها و البته برخی نارساییها، همچنان بستری است که در آن مسؤولانی با روحیات انقلابی و سادهزیست تربیت میشوند و فرزندانی تحویل جامعه میدهند که ننگشان میآید از رانت پدر استفاده کنند. این افراد سرمایههای اصلی اعتماد اجتماعی هستند اما متأسفانه سیستم رسانهای ما و البته فرهنگ شفاهی و شایعهپذیر ما، در معرفی و الگوسازی از این چهرهها ناتوان بوده است. ما اجازه دادهایم «ژنهای خوب» متصل به ثروتهای بادآورده، تصویر کل آقازادگی را مصادره کنند. حال آنکه واژه آقازاده در ادبیات کهن ما، به معنای بزرگزادهای بود که منش و بزرگی را از پدر به ارث میبرد، نه حساب بانکی و رانت اطلاعاتی را.
شاید برای جامعه سخت باشد بپذیرد پسر نماینده مجلس پیک موتوری بوده است. این سختی پذیرش، ناشی از بدبینی است که به جان اعتماد عمومی افتاده است اما همین مورد خاص، همین خون ریخته شده و همین واقعیت انکارناپذیر، بهترین دلیل و برهان است برای اینکه بگوییم شرافت زنده است. هستند کسانی که قدرت را طعمه نمیدانند. این یادآوری برای جامعه امروز ما که تشنه عدالت و صداقت است، حیاتی است.
ما نیاز داریم این روایتها را تکثیر کنیم. نه برای تطهیر خطاکاران، بلکه برای اعاده حیثیت از کسانی که به پای نظام و انقلاب ایستادهاند و با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتهاند اما در آتش قضاوتهای نادرست ما میسوزند. سیدامیراحمد موسوی رفت اما رفتن او نوری تاباند بر تاریکخانه قضاوتهای ما. او به ما یادآوری کرد نباید همه را به یک چوب راند. او ثابت کرد میتوان فرزند مسؤول بود اما آقازاده به معنای منفیاش نبود. درود به روح او و درود به پدری که با صداقت زندگی کرده و فرزندی چنین پاک از او به جا مانده است. باشد که این رخداد تلخ، آغازی باشد برای بازگشت انصاف به قضاوتهایمان و تلاشی باشد برای دیدن نیمه پر لیوان؛ نیمهای که در آن انسانهای شریف، بیادعا و گمنام، بار مسؤولیتهای سنگین را به دوش میکشند.
یادداشت
جمهوری اسلامی؛ جمهوری پاکدستان
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها