19/آذر/1404
|
00:18
نگاهی به دفتر شعر «خلسه‌ چنارها» سروده محمدتقی قشقایی

کلمات لنگ!

الف.م. نیساری: دفتر شعر «خلسه‌ چنارها» را انتشارات واج در 163 صفحه منتشر کرده است. این دفتر اختصاص دارد به شعرهای محمدتقی قشقایی.
گرایش توأمان وی به غزل و سپید و تا حدی به شعر نیمایی در این دفتر طبعا به نوع تفکر شاعر بازمی‌گردد اما معمولا شاعران در نهایت و به وقت پختگی، تنها یک قالب را برای سرودن انتخاب می‌کنند و دیگر قالب‌ها یا دیگر در دفترهای شعرشان دیده نمی‌شود یا چندان نما و جلوه‌ای ندارند. هر چند تعداد کمی از شاعران هم هستند که ۲ شیوه و قالب را در ظاهر با هم به پیش می‌برند؛ نمونه‌ بارزش محمدعلی بهمنی است که قطر مجموعه شعر سپیدش در حد مجموعه غزل‌هایش است اما در نهایت، مخاطبان شعر، بهمنی را به نام غزل‌سرا می‌شناسند. حسین منزوی هم اشعار سپید و نیمایی بسیار دارد اما تقریبا در 3-2 دهه‌ آخر عمرش یکسره غزل گفت یا حداقل اینکه یکسره غزل منتشر کرد و نامش با غزل امروز نیز گره خورد.
منوچهر آتشی بعد از چاپ 15 مجموعه شعر، یک دفتر غزل مستقل هم منتشر کرد که دارای غزل‌های درجه یک است. حرف این نیست که در نهایت شاعر حق ندارد بیش از یک قالب را برای سرودن انتخاب کند، بلکه حرف این است که به طور طبیعی معمولا شاعران در نهایت خود به یک قالب می‌رسند و دیگر قالب‌ها را رها می‌کنند، یا اگر نه، به قالب‌های دیگر کمتر بها می‌دهند و در صورت بها دادن هم معمولا تنها در یک قالب خاص اشعارشان گل می‌کند و وی را به همان قالب می‌شناسند.
دفتر شعر «خلسه‌ چنارها»، اثر محمدتقی قشقایی طبعا به نوع تفکر شاعر بازمی‌گردد؛ شاعری که از یک سو تابع شرایط و سنت و مخاطب است و از سوی دیگر با جریان شعر امروز، شعر نو و جنبش ادبی نیما یوشیج نیز بیگانه نیست. یعنی دسته‌ای از شاعران از طیف‌های مختلف سعی بسیار داشتند و دارند تا در احیای قالب‌های کلاسیک نقش داشته باشند، خاصه قالب غزل که سر و صدای احیای آن در پیش از انقلاب با جریان موسوم به «غزل نو» به گوش می‌رسید؛ شاعرانی که نیم‌نگاهی به مانیفست نیما یوشیج داشته و دارند. شاخص‌ترین شاعران این جریان نیز سیمین بهبهانی و حسین منزوی هستند. بعد از غزل، قالب رباعی نماد و جلوه‌ بیشتری داشت و در جذب شاعران بسیار به این سمت موثر بود. از این رو، بسیاری از شاعران کوشیدند و سعی داشتند تا در امروزی کردن آن‌ نیز نقش داشته باشند.
دفتر شعر «خلسه‌ چنارها»، حاوی 22 غزل و حدود 45 شعر نیمایی و سپید است که تعداد شعرهای سپیدش باید حدودا ۳ برابر شعر نیمایی باشد. دفتر شعر «خلسه‌ چنارها» نشان می‌دهد که محمدتقی قشقایی شاعری است نوگرا که دغدغه‌ غزل دست از سرش برنداشته است.
با این همه، باید دید او در این ۲ قالب چه کرده است و غزلش در محدوده‌ شعر کلاسیک دیروز است یا غزل امروز یا غزل نو و همچنین شعر سپیدش به اشعار شاعرانه میانه نزدیک است یا شاعران مدرن. شاید گرایش به هر کدام از اینها فی‌نفسه چندان مهم نباشد، زیرا مهم سلامت و درستی در کاری است که انجام می‌شود، حال به هر شکل و شیوه‌ای که می‌خواهد باشد. البته منهای گرایش به زبان شعر دیروز که هر شاعری را از معاصر شدن می‌اندازد.
از مقدمه‌ دفتر شعر «خلسه‌ چنارها» که بگذریم، می‌رسیم به ترجمه‌ شعرهای این دفتر که به نظرم کار بیهوده‌ای است، زیرا تا وقتی که خود شعر به زبان فارسی درست و حسابی جا نیفتاده و مخاطب چندانی ندارد، ترجمه‌ آن به درد چه می‌خورد؟ خارجی‌ها می‌آیند آن را بخوانند؟ یا در نمایشگاه‌های بین‌المللی قرار است اینگونه مجموعه شعرها عرضه شود؟ از این ۲ مقوله که بگذریم، می‌رویم سراغ غزل‌های این دفتر تا بعد برسیم به شعرهای سپیدش.
غزل «شمایان» که نه‌چندان تازه است و نو اما سعی دارد به این سمت حرکت کند که این حرکت گاه سبب گنگی و نامفهومی ابیاتش شده است:
«در انتهای سکوتت که بغض می‌ترکد من
به جست‌وجوی همینم به جست‌وجوی شمایان!
کسی ز درد گلویت خبر نداشت تو گفتی
که مشق مبهم درد است بر گلوی شمایان
دریغ و درد گذشته تو در حوالی آبی
دعا بکن که نریزند آبروی شمایان!»
در واقع جملاتی چون «به جست‌وجوی همینم» یا «کسی ز درد گلویت خبر نداشت» یا «تو در حوالی آبی» به مفهوم شدن بیت‌های بالا آسیب رسانده‌اند. علاوه بر اینکه شاعر چنان «از درد گلو» می‌گوید که مخاطب فکر می‌کند طرف «گلودرد کرده است».
در غزل دوم هم مشکل غزل دوم بیشتر خود را نشان می‌دهد که تنها به یک بیت از آن مشکل‌دارهایش اشاره می‌کنم، ضمن اینکه «این» بیش از «خورشید» در بیت زیر حشو و زاید است. «این خورشید» یعنی کدام خورشید؟!
«سوار بر دل این خورشید درون روزن چشمانم
عزیزتر قدمی برداشت، غریبه‌ای که دعا می‌شد»
شما بین «سوار شدن بر دل خورشید (حالا «این»ش را نادیده می‌گیریم)، «درون روزن چشمانم»، «عزیزتر قدمی برداشت» و «غریبه‌ای که دعا می‌شد» چه ارتباطی می‌بینید؟ والله من که شعرهای سوررئالیستی را هم می‌فهمم یا حداقل درک یا احساس‌شان می‌کنم، در کار این یک بیت حیران مانده‌ام که چگونه اینها را باید با هم جمع کرد!
به غیر از ابیات نامفهوم و دور از ذهن، بسیاری از ابیات در غزل‌های محمدتقی قشقایی دچار نارسایی کلامند یا اینکه اجزا و کلمات‌شان چندان یکدیگر را جذب نمی‌کنند که ابیات شایسته یا شایسته‌تری بتوانند غزل توانا و زیبایی را به نمایش بگذارند؛ مثلا شاعر می‌گوید: «بجوش! تا تبسمی سنگی بمیرد». این بیت و این کلام غلط نیست، نامفهوم هم نیست و حتی درست هم است اما این «جوشیدن» چندان با از بین بردن «تبسم سنگی» جفت و یگانه نیست و دارای هارمونی ضعیفی است و از ظرافت بالایی برخوردار نیست. ۲ بیت اول زیر از غزل «سنگی» چنان است که گفتیم اما بیت سوم از نمایی سوررئالیستی برخوردار است و زیباست:
«بجوش! تا که بمیرد تبسمی سنگی
و بغض‌های نفس‌گیر، مردمی سنگی
به گیر و دار خیالی عبث دلی پوسید
شکنجه شد دلم از هر توهمی سنگی
پرنده‌ای دم شیشه سکوت می‌خواند
شکسته این پر سرخ از تکلمی سنگی...»
ابیات بعدی این غزل نیز کم و بیش اشکالات خود را دارد که پیش از این به بعضی از آنها اشارتی کردم.
غزل «مادر بزرگ1» یکی از سالم‌ترین غزل‌هاست که کم و بیش جالب و زیبا هم است، اما بیت آخرش که باید بهترین یا یکی از بهترین ابیات یک غزل باشد، ارتباط ضعیفی با دیگر ابیات دارد؛ یعنی ناگهان و بی‌مقدمه و بی‌تمهید سر برآوردن این سوال که «شعرترین لحظه‌ها کجاست؟» (که اتفاقا اینجا بر خلاف ۲ مورد قبل که اشاره شد و در غزل «صورتک» که «این» بیت اول حشو و زاید است، در بیت آخر، پیش از «سوال» باید یک «این» می‌آمد در غزل زیر)؛ چنانکه در ابتدا نیز چنین ناگهان از مادربزرگ می‌پرسد: «آخر هول و ولا کجاست؟»
«مادربزرگ! آخر هول و ولا کجاست؟
گم شد دلم به من بگو این ناکجا کجاست؟
مادربزرگ خوب! چه بی‌حاصلم بگو
امشب جواب این همه چون و چرا کجاست؟
نبض بهشت بی‌تو زمینگیر می‌شوم
گندم‌ترین بهانه برایم، بها کجاست؟
دیشب گذشت روح من از قصه‌های دور
مادر! زمین و آن ده بی‌کدخدا کجاست؟
هر روز با سوال کلنجار می‌روم
مادر بزرگ! شعرترین لحظه‌ها کجاست؟»
غزل‌های دفتر شعر «خلسه‌ چنارها»، اثر محمدتقی قشقایی را زین سان همی شمارید، زیرا همه‌ غزل‌های این دفتر کم و بیش دچار مشکلات و اشکالاتی است که به آنها اشاره شد و نیز دچار اندک زیبایی‌هایی که برآمده از اندک نزدیکی‌هایی است که اجزای بعضی غزل‌ها با هم دارند.
اینک برویم سراغ شعرهای سپید این دفتر، شاید اینجا آثار بهتر و زیباتری را دیدیم. «نان و برنج» شعر زیبا و منسجمی است که در عین حال حرف خاصی برای گفتن دارد؛ حرفی فلسفی که با حرف اجتماعی یکی و عجین شده است؛ حرفی که در این صورت نیز شاعرانه بودن خود را از دست نداده است:
«بودا را دیدم
که از کنارم هی رد می‌شد
تقدس هندوان را
که همیشه با خدایان خود راحتند
گورستان‌های خاکستر اندود را که
شاید باور سوختن بهشتیان
                                          سخت باشد
راستی من کجا
باید دنبال خود باشم؟
این همه خدا به این همه آدم می‌رسد؟
این همه یاس
                    به این همه دلدادگی
و این همه پا
به این همه دمپایی و نان و برنج و فلفل»
شعر سپید «فرصت ما» نیز به زیبایی و عاشقانه و حسرت‌آلود توانسته جوهره‌ خود را نشان دهد. شاعر در این شعر صرفا بیان نمی‌کند و حرف‌های کلی نمی‌زند، بلکه با تصویر و جزیی‌نگری می‌خواهد زیبایی و فرصت و حسرت و عاشقانگی را نشان دهد:
«از ارتفاع زیبای دره‌ها
                               حرف زدیم
از خنکای چشمه‌های نجوشیده
و از پیچ جاده‌ای که هرگز
                                      گذر نخواهیم کرد
ببین!
فرصت ما همین چند قدم است»
گاهی نیز شعرهای سپید این دفتر خالی از حرفی شایسته است و گاهی نیز چندان مشخص و معلوم نیست که حرف شاعر چیست و چه می‌خواهد بگوید؛ حتی احساسش را نمی‌تواند چندان بخوبی در مخاطب القا کند، چون انسجام اغلب شعرهای سپید این دفتر می‌لنگد. هرچند اغلب سطرهای آن به تنهایی قابل درک و دریافت باشند:
«از سقف آویزان نشده‌ام
که مثل خفاش‌ها دنیا را از ته ببینم
پشت ویترین مغازه‌ها
دنبال نان و نمک نمی‌گردم
نمی‌گردم که بدانم
نفس‌های سوخته
به کجای این جاده می‌رسند
که بدانم آسمان و ریسمان
همان «نوبت که به اولیا رسید» است
ببین! دنیا به همین کوچکی‌ست که می‌بینی
از این طرف اتاق
                          تا آن طرف اتاق
یک روز نیایی بگویی
پس نان و نمک چه می‌شود
خیابان‌ها، انسان‌ها چه می‌‎شوند
بزرگ باش
تا دنیا در تو خلاصه شود
دنیا به همین کوچکی‌ست که می‌بینی»
با این همه، حرف آخر این است که محمدتقی قشقایی در دفتر شعر «خلسه‌ چنارها»، شعرهای سپید بهتر و جاافتاده‌تری دارد.

ارسال نظر
پربیننده