فمینیسم و مادران کرایهای

ابوالفضل اقبالی: مساله خانواده و شخصیت زن در جوامع غربی یکی از آن نقاط حساسی است که برای به چالش کشیدن تمدن مدرن بسیار مهم و استراتژیک به نظر میرسد. همانطور که مقام معظم رهبری میفرمایند: «در مساله زنان ما دفاع نداریم، ما هجوم داریم! ما در مساله زن، از غرب طلبکاریم؛ ما مدعی غربیم؛ آنها هستند که دارند به زن ظلم میکنند، زن را تحقیر میکنند، جایگاه زن را پایین میآورند؛ به اسم آزادی، به اسم اشتغال، به اسم مسؤولیت دادن، آنها را مورد فشارهای روحی، روانی، عاطفی و اهانت شخصیتی و شأنی قرار میدهند؛ آنها باید جواب بدهند»(1/3/90).
یکی از پیامدهای گسترش جنبش فمینیسم توسط نظام سرمایهداری در کشورهای غربی، بحرانها و آسیبهای روحی، هویتی و تربیتی نسلها بوده است. تلاش نظام سرمایهداری و جنبش دفاع از حقوق زنان به راندن زنان از خانه و گسیل داشتن آنان به سوی بازارهای کار و فعالیت اقتصادی، باعث شد مهدکودک جایگزین خانواده شود و «مادران کرایهای» جای مادران واقعی را در میان کودکان بگیرند. سیاستهای دولتهای غربی که تنها ملاحظاتی همچون افزایش تولید و اخذ مالیات بیشتر را در معادلات خود فهم میکنند، یکی از علل مؤثر گسترش مهدهایکودک و جدا کردن فرزندان از دامان مادران است. رئیس حزب سوسیالیست سوئد در یک اظهار نظر صریح میگوید: «انحصار والدین در زمینه سرپرستی کودکان را نمیتوان فقط از طریق روشهای غیرمستقیم شکست. دولت باید از راههایی مانند اینکه کودکان را در مراحلی از رشدشان از پدر و مادر بگیرد، وارد عمل شود». (گاردنر،219:1387)
در کنار این سیاستهای ضد خانواده و مخالف مصالح فرزندان، نظریات و مکاتب فمینیستی نیز در این زمینه بیتأثیر نبودهاند. منطق فمینیسم از جمله گرایش مارکسیستی آن، از همان ابتدا تاکنون این بوده است که اگر قرار باشد زنان با مردان برابر باشند و از استثمار در جامعه مردسالار آزاد شوند، باید مراقبت از کودکان بر عهده دولت باشد. «آن اوکلی» از نظریهپردازان جنبش فمینیسم معتقد است اسطوره مادری مشتمل بر 3 ادعای نادرست و اثبات نشده است؛ نخست اینکه مادران به کودکان خود نیاز دارند؛ دوم اینکه کودکان به مادران خود نیاز دارند و سوم اینکه مادری مظهر بزرگترین دستاورد زندگی زن است. در حالی که هر 3 ادعای مزبور بیپایه و اساس است. (Oakley, 1979:165) «سیمون دوبوار» با نفی ارزش خانهداری زنان و جلوگیری از آزادی انتخاب خانهداری از سوی زنان میگوید: «هیچ زنی نباید مجاز باشد در خانه بماند تا فرزندان خود را بزرگ کند. جامعه باید کاملاً متفاوت شود». (De Beauvoir, 1975:212) «کیت میلت» نیز در این زمینه مینویسد: «تا زمانی که اولویت اصلی زن، مراقبت از کودکان باشد، او نمیتواند یک انسان آزاد باشد. اینکه هر زنی را لزوماً باید مادر دانست، یکی از افسانههای مورد علاقه محافظهکاران است». (Millett, 129:1970) «بتی فریدان» نظریهپرداز معروف لیبرال فمینیسم نیز در این زمینه معتقد است: «زنانی که زندگی زنانه و خانهداری و مادری را دنبال میکنند، نه از تحصیلاتشان استفاده میکنند و نه غیر از خانه، فرزندان، خانواده و زیبایی خود به چیز دیگری علاقه دارند. آنها محصول فرهنگی هستند که از زنان انتظار رشد ندارند و حاصل آن تلف شدن یک نفس انسانی است». (Friedan, 1963:65) «میشل بارت» یکی دیگر از نظریهپردازان جریان سوسیال فمینیسم میگوید: به دلیل آنکه خانواده دستیابی به منابع را کنترل و ویژگی جنس زن را تولیدمثل و لذتبخشی به مردان تعریف میکند، دستیابی زنان به کار با دستمزد را محدود و از این رو، تسلط مرد بر زن را امکانپذیر میکند. تا زمانی که مراقبت از کودکان بر عهده جامعه قرار نگیرد، هرگز برابری واقعی به دست نخواهد آمد. (Barrett, 1967:90) این فرآیند خانوادهزدایی و مهدکودکمحوری سرمنشأ بحرانی است که غرب هماکنون با آن دست به گریبان بوده و آن بحران معنا و بحران هویت است. بشری که از کودکی نه کسی را پدر صدا زده است و نه مادری را در کنار خود دیده است، اکنون که غرق در نعمتهای مادی و سرگرم لذتها و زرق و برق دنیا شده است، خلأ بزرگ بیهویتی را بیش از پیش احساس میکند. با نگاهی به آمار جرائم ناشی از بحران هویت در میان افراد جوامع غربی این ادعا بیشتر بروز و نمود پیدا میکند. مطالعهای که در آمریکا انجام شد حاکی از همبستگی قوی میان افزایش مشکلات جوانان و تغییرات خانواده بویژه اکولوژی تربیت کودکان است. در سوئد نرخ خودکشی بین سالهای 1970 تا 1995 برای مردان 15 تا 24 ساله 2 برابر شده است (یوسفزاده، 101:1385) «هربرت هندین» روانکاو آمریکایی، نرخ بالای خودکشی در سوئد را با بیتفاوتی مادران سوئدی در قبال فرزندانشان مرتبط میداند. مادران سوئدی دوست دارند به جای مراقبت از فرزندانشان به سرکارشان برگردند.
آنها در ابراز عاطفه به کودکانشان کوتاهی میکنند؛ انتظاراتشان از فرزندانشان بسیار بالاست، لذا آنها را به استقلال زودرس سوق میدهند. کودکان سوئدی باید خیلی زود از مادرانشان جدا شده و روی پای خود بایستند و این امر به نوبه خود به تضادهای روانی و در نهایت به خودکشی ختم میشود. (Popenoe, 1996)
اوایل دهه 1990 در گزارشی ذکر شد که 25 درصد جمعیت سوئد نیاز به معالجه روانپزشکی دارند، این گزارش را روانپزشکان نیز تأیید کردند. سال 1995 از کودکان 11 ساله پرسیده شد: «فکر میکنید کسی هست که شما را دوست داشته باشد؟» 11 درصد در پاسخ گفته بودند: هرگز! پاسخی که در هیچیک از کشورهای بررسی شده دریافت نشده بود. این پاسخها عمدتاً از سوی کودکان خانوادههای کوچک بود. بسیاری از کودکان سوئدی خود را نه متعلق به خانوادهایشان، بلکه متعلق به همسالان میدانستند. (Dizard & Gadlin, 1996,46)
همچنین براساس مطالعاتی که در غرب انجام شده است، کودکان از طلاق والدین آسیبهای روحی جدی و شدیدی میبینند که تا سالیان درازی در خاطرشان باقی مانده و تأثیر آن در زندگی آنها مشهود است و این مساله برای پژوهشگران غیرقابل پیشبینی بود. (Wallerstein & Blakeslee, 1989-1996) یک روانپزشک غربی به نام «مل رومان» معتقد است: «تعداد کسانی که به درمان حرفهای مشکلات عاطفی و رفتاری خود نیاز دارند، در میان کودکانی که با پدر و مادر مطلقه خویش زندگی میکنند 35 درصد بیشتر از کودکانی است که با والدین خود زندگی میکنند. (رین،63:1383) نویسنده کتاب «جنایت در آمریکا» نیز در این زمینه مینویسد: «در مراکز اصلاح و تربیت جوانان پلیس فدرال، تقریباً تمام زندانیان به جرمهایی که پیش از ترک تحصیل از دبیرستان مرتکب شده بودند اعتراف کردند. سهچهارم آنها از خانوادههای فروپاشیده بودند. (Clark, 1970:39) صاحبنظر دیگری در زمینه تأثیر فروپاشی خانواده بر بزهکاری فرزندان میگوید: «خانوادههای فرو پاشیده رابطه تنگاتنگی با پراکندگی بزهکاری دارند». (Monachesi, 1963:78)
در حال حاضر کودکان و نوجوانان در کشورهای غربی دچار مشکلات و بحرانهایی همچون بزهکاری و جرم، افت تحصیلی، سلامت و بهداشت، بحران هویت و معنویت، افسردگی و انزوای اجتماعی، تعارضات شخصیتی و کمبودهای عاطفی و... بوده و این پدیده نیز ارمغان افراطگراییها و تندرویهای جریانهای فمینیستی و سیاستهای نادرست دولتهای سرمایهداری است. اغلب کارشناسان معتقدند برای تربیت کارآمد یک کودک، حضور مداوم یک یا 2 بزرگسالی که به کودک عشق ورزیده و او را درک و حمایت کنند و انگیزه کافی و راهنمایی لازم را در کارها به او بدهند، اصلی ضروری به شمار میرود. (ریاحی،89:1375)
منابع:
- ریاحی، غلامحسین. (1375). رمز و راز دنیای کودکی. تهران: اشراقیه.
- رین، استوارت. (1383). تاثیر فمینیسم بر فرزندان. ترجمه کتایون رجبی، تهران: معارف
- گاردنر، ویلیام. (1388). جنگ علیه خانواده. ترجمه محمدی، قم: دفتر مطالعات و تحقیقات زنان.
- یوسفزاده، حسن. (1385). «پیامدهای فمینیسم در خانواده غربی». کتاب زنان، شماره 32.
-Barrett, Michelle. (1989). “Women’s Oppression Today”. Halo ton Press.
-De Beauvoir, Simone, (1975) “Sex, Society and the Female Dilemma: A Dialogue between Simone de Beauvoir and Betty Friedan,” Saturday Review.
-Dizard, Jan and Gadlin. (1990). Howard; “The Minimal Family”; University of Massachusetts Press, Amherst.
-Firestone, Shulamite, (1970). “The Dialectic of Sex” in: Linda Nicholson (ed.), The Second Wave, New York and London: Rutledge,
-Friedan, Betty. (1963). “The Feminine Mystique”. N.Y: Dell.
-Millett, Kate. (1969). “Sexual Politics”. Garden City, N.Y: Doubleday
-Oakley, Ann, (1976). Woman’s Work: The Housewife, Past and Present, New York: Vintage Books.
-Popenoe, David. (1996). “A World without Fathers”. Wilson Quarterly, Vol.