03/ارديبهشت/1404
|
02:32
۲۲:۴۲
۱۴۰۴/۰۲/۰۲
بررسی ۲ قسمت ابتدایی فصل دوم سریال تحسین شده «The Last of Us»

درباره الی!

امیرعلی نصیری: پس از ۲ سال انتظار، با آغاز پخش فصل دوم سریال «The Last of Us» از HBO، آن زخم قدیمی دوباره سر باز کرده است؛ سریالی که نه‌تنها برگرفته از یکی از پیچیده‌ترین بازی‌های ویدئویی تاریخ است، بلکه خود بدل به سندی زنده از امکان تلفیق فرم و محتوا در قالبی سینمایی شده؛ تجربه‌ای که در آن مرگ، نه پایان، که نقطه‌ عطفی برای ادراک است. فصل دوم با اقتباس از بازی «The Last of Us Part II» تنها یک دنباله نیست، بلکه بازآفرینی یک تراژدی روانی است. داستان، 5 سال پس از وقایع قسمت اول، در جکسون وایومینگ ادامه می‌یابد؛ جایی که «جوئل» و «الی» در حصار ظاهری امنیت، گرفتار ناامنی درونی‌اند. مرگ جوئل به دست ابی، که دقیقا از متن بازی وام گرفته شده، نقطه‌ جوش درام و محور حرکت شخصیت‌ها به درون خشم، گناه و انتقام است. از منظر فنی، سریال کماکان درخشان است. کارگردانی کریگ مازن، با استفاده از دکوپاژهایی که نه فقط تقلید، که تفسیر سینمایی بازی‌اند، دنیایی می‌سازد که در آن نگاه مخاطب میان «پلی‌استیشن» و «پلان» سرگردان است. نماهای لانگ‌شات با رنگ‌های خاک‌سوخته، ترکیب دوربین‌های دستی و حرکات نرم و تعلیق‌زا، همه به خدمت ترسیم یک جهان پسا‌آخرالزمانی درآمده‌اند. قسمت اول فصل دوم با نام «Future Days»  پایان دوران جوئل و آغاز دوران بی‌پناهی الی است. در این قسمت، سکوت ابزار روایت است. واژه‌ها کم‌رمق‌اند و در عوض میزانسن سخن می‌گوید؛ از قهوه‌خانه‌ جکسون تا راهروهای خالی مدرسه، همه‌ چیز زمزمه‌ سوگ است. جوئل، به شکلی تاثیرگذار و تلخ از متن خارج می‌شود اما نه حضورش، که فقدانش، در روایت باقی می‌ماند. بلا رمزی، حالا مسؤول حمل بار درامی ا‌ست که وزن آن فراتر از سن شخصیتش قرار دارد. با بازی مبتنی بر میکرو اکسپرشن، با پلک‌هایی که دیرتر بسته می‌شوند و نگاهی که بیش از حد می‌ماند، الی را بدل به آینه‌ای از نسل گمشده می‌کند. او نه صرفا بازی می‌کند، که زندگی می‌کند، در جهانی که اخلاق، یک انتخاب تجملی‌ است. قسمت دوم، «Through the Valley»، با نمایی از جاکارتا آغاز می‌شود؛ نقطه‌ای بی‌ربط که حالا بدل به یکی از هوشمندانه‌ترین گره‌های اقتباسی شده. نگاه علمی و خشک دکتر زن اندونزیایی، در تقابل با وحشت پیش ‌رو، تضادی می‌سازد که انگار از دل آثار فینچر بیرون آمده.  در همین قسمت، مرگ «تس» با یک انتخاب فرمال، بحث‌برانگیز می‌شود. لحظه‌ای که می‌توانست نقطه‌ اوج حزن باشد، به واسطه‌ تصمیمی زیباشناسانه ولی نامتناسب، از مسیر واقع‌گرایی روانی اثر خارج می‌شود؛ انتخابی که بین مرز هنر و تصنع معلق می‌ماند. با این حال، بازی آنا تورو چنان غنی و کنترل‌شده است که لحظه‌ وداع او، حتی با این لغزش فرمی، همچنان در خاطر می‌ماند. اوج تعلیق فرمی این 2 قسمت جایی شکل می‌گیرد که صدابرداری، نورپردازی، حرکت دوربین و تدوین، در هماهنگی کامل، به تجربه‌ای فیزیکی بدل می‌شوند. کلیکرها، نه فقط موجوداتی برای ترساندن، که استعاره‌هایی از گذشته‌اند؛ بی‌منطق، جهنده و زخمی.
اکنون با کشته شدن جوئل، این فصل راوی یک تراژدی تمام‌عیار است؛ یک سفر انتقام‌آمیز که در آن الی باید با خشم درونی خود روبه‌رو شود. حالا دیگر هیچ مرز اخلاقی برای انتخاب‌ها و تصمیمات کاراکتر باقی نمی‌ماند. همچون داستان بازی، فصل دوم نیز درباره شخصیت الی و انتقامی است که در پی آن دست به انجام هر کاری می‌زند؛ انتقامی که همچون شعله‌ای در دل تاریکی روشن شده و اکنون، او باید برای یافتن و از بین بردن کسانی که جوئل را کشته‌اند، تمام چیزهایی را که باقی‌مانده قربانی کند. در مجموع، فصل دوم «The Last of Us» در 2 قسمت نخست، خود را نه صرفا به عنوان ادامه‌ای از یک روایت موفق، بلکه به عنوان بخشی از یک بازاندیشی میان‌رسانه‌ای معرفی می‌کند. این سریال، از مرزهای اقتباس فراتر رفته و به گفت‌وگویی میان مدیوم‌ها بدل شده؛ جایی که بازی و سریال درهم تنیده می‌شوند، نه برای تکرار، که برای تفسیر دوباره.

ارسال نظر
پربیننده