03/ارديبهشت/1404
|
03:08
۲۳:۱۰
۱۴۰۴/۰۲/۰۲
نگاهی به مجموعه‌غزل «حروف نام تو» سروده حمیده پارسافر

وسوسه مولانایی سرودن

وارش گیلانی: مجموعه غزل «حروف نام تو» 33 غزل دارد که اغلب‌شان 5 و 6 بیتی هستند. غیر از 2 شعر اول و آخر که یکی در ستایش حضرت علی(ع) است و دیگری در بیان رنج و مصائب حضرت زینب(س)، مضمون‌ دیگر غزل‌های این دفتر عاشقانه است؛ عاشقانه‌هایی پرحرارت و پررنگ از عاطفه و لبریز از بوسه غنچه‌های تب‌آلود؛ عاشقانه‌هایی که در عین حال، خالی از کلمات مذهبی نیستند؛ کلماتی چون نوح و زرتشت و استخاره و امامزاده و نذر و یوسف و زلیخا: 
«خوش بنشین به سینه ‌‌‌ای عشق و بکش به آتشم!
حال مرا نگاه کن، بی‌تو ببین چه می‌کشم؟
دور کن از جهان مرا، شعله بزن به هستی‌ام
من که تمام: مستی‌ام، من که مدام: خواهشم!...
گونه و جویبار... این، حال همیشه من است
اشک مگر به جای تو باز کند نوازشم»
غزل‌های پارسافر تقریبا در همین حال و هوا سیر می‌کند؛ یعنی زبان شعری‌اش تازه و امروزی است اما نه آنچنان که بتوان آنها را «غزل نو» نامید. شاعر بی‌توجه به حرکت‌ها و تجربه‌های شعر امروز نیست، لیکن غزلش را تا سادگی مرزهای زبان گفتار می‌کشاند ولی شور و عاطفه‌اش را در آن پررنگ می‌کند:
«تبر مباش! مخواه که اینچنین ساده بمیرم
درخت زاده شدم تا که ایستاده بمیرم
اشاره کن که به پای تو تا همیشه بمانم
اراده کن که برای تو بی‌اراده بمیرم
مرا‌ بگیر در آغوش خود! که نذر من این است
کنار پنجره یک امامزاده بمیرم...
عبور کن شبی از این مسیر، تا به هوایت
شبیه بوته خاری کنار جاده بمیرم»
این زبان گفتاری توأم با شور و عاطفه پررنگ گاه در غزل‌های دیگر این دفتر به تخیل بیشتر و گاه ناب نیز آغشته می‌شود و ارزش غزل را در تغزلی بودنش بیشتر کرده و غنای بیشتری به آن می‌بخشد. در واقع این ویژگی‌ها دست به دست همه داده تا شیوایی کلام جلوه‌گری کند که این جلوه‌گری یعنی قدرت زبان و اندیشه در غزل:
«از کار دنیا عاقبت سر در نیاوردم
تنها تماشا کردم و دم بر نیاوردم
از سینه ویرانه‌اش گنجی نشد سهمم
از عمق اقیانوس آن، گوهر نیاوردم
مثل درختی بی‌ثمر بیهوده روییدم
افسوس، غیر از سایه، بار و بر نیاوردم
با این زبان لال و گوش کر سفر کردم
سوغات، غیر از چشم‌های تر نیاوردم
پرواز می‌کردم، به بالم شعله می‌بارید
هربار، جز یک مشت خاکستر نیاوردم
پرسیدی از من: با خود از دنیا چه آوردی؟
جز قلب ناآرام ناباور... نیاوردم»
این طبیعی است اگر در غزل، زمانی که اندیشه کمی پررنگ شود، عشق و تغزل جایش تنگ‌تر و سرخی رنگش صورتی‌تر شود اما گاه شاعر اندیشه و عاشقانگی را 2 بال می‌کند برای پرنده و پرواز غزل:
«بگیر‌ ای «نیستی» روح مرا در مستی آغوش
ببر با عطر گیرای «فراموشی» شبی از هوش
مرا که دست‌هایم ساقه خشکیده یاسند
مرا که چشم‌هایی دارد از سیلاب‌ها تن‌پوش...
چنان از سینه‌ام سر می‌زند آتش که ممکن نیست
کسی با هفت اقیانوس هم آن را کند خاموش...»
گاه نیز این دو بال اندیشه و تغزل، بُعدی عرفانی به خود می‌گیرند؛ آنجا که عاشق دیگر در پی وصل نیست که در پی نابودی و نیستی منیّت خویش است، تا در این خالی و تهی شدن، معشوق در آن بنشیند. اینجاست که شعر فراتر از معانی معمول رفته و به معنایی خاص رسیده، تا از پشتوانه فرهنگی خود نیز برخوردار شود:
«آغوش خود را باز کن دریای من، یوسف
بشکن به کفری دلنشین تقوای من، یوسف
دیوانه‌ام کن با نگاهی و رهایم کن
بگذار داغ بوسه بر لب‌های من یوسف
میل زلیخای تو در وصل و جوانی نیست
اعجاز کن ویران شود دنیای من یوسف
گاهی به یادم باش تنها گاه فرصت کن
یک لحظه پا بگذار در رویای من یوسف
آشفته‌گویی می‌کنم خاموش باید سوخت
در یادت‌ ای پنهان من پیدای من یوسف»
گاهی انتخاب وزن‌هایی که ضرب‌آهنگ تند دارند و به «وزن‌های دوری» مشهورند (یعنی هر مصراع به 2 وزن مساوی تقسیم می‌شود که مشابهند و هم‌اندازه)، شاعر را به سمت زبان مولانا در غزل‌هایش می‌کشاند. در این مواقع، شاعری هم که وامدار زبان شاعری دیگر شد، ناگزیر وامدار مفاهیمش نیز می‌شود؛ در صورتی که حمیده پارسافر در حین استفاده از این وزن دوری، نوع و شکل زبان خود را حفظ می‌کند؛ هرچند این ضرب‌آهنگ تند و این وزن دوری، پارسافر را نیز به وسوسه مولانایی سرودن می‌اندازد، لیکن او با حواس جمع، تنها با اشاره به «نی و بوسه‌ای از شکرستانش» اکتفا می‌کند و از این مهلکه می‌گذرد و می‌گریزد:
«من آن درختم که در سرم بود، انتقام از تبر بگیرم
نشستم اما دوباره شاید پس از زمستان ثمر بگیرم
نه پای صیدی که پر ببندم، نه شوق آن تا کمر ببندم
همین مرا بس که خود به دستم دوباره تیر از جگر بگیرم
همین مرا بس که در نی تو، از آن دهان پر از می ‌تو
به بوسه نایی دوباره بندم از این نیستان شکر بگیرم
ندارم از دوری تو چاره، سپرده‌ام دل به استخاره
اگر بد آمد، هزار باره، بگیرم و بیشتر بگیرم
خوشم به ناز تو را خریدن، خوشا به رویای خود رسیدن
در این امیدم که شاید از روزهای روشن خبر بگیرم»
گاه نیز شاعر در فرآیند انتخاب وزن، وزن‌هایی را انتخاب می‌کند که از جمله وزن‌های مطبوع و معمول است و در نوع آهنگ‌شان فی نفسه حسی از عاطفه جاری است، یا بهتر بگوییم، شعرهای عاطفی در آنها بهتر جای گرفته و بهتر جواب می‌دهد. در واقع شاعران این وزن‌ها را می‌شناسند اما هنگام سرودن طبعا یکی از آنها را به صورت ناخودآگاه انتخاب می‌کنند؛ وزن «مَفاعیلُن مَفاعیلُن مَفاعیلُن مَفاعیلُن» نیز یکی از آن وزن‌هاست که در یکی از غزل‌های کم‌تصویر و کم‌تخیل اما عاطفی پارسافر خوش نشسته است:
«نمی‌دانم، اگر بخشیده باشی اشتباهم را
چرا عمری ست با خود می‌کشم بار گناهم را
صدایت می‌کنم، لحن سکوتت استخوان‌سوز است
نگاهت می‌کنم، پس می‌زنی دست نگاهم را
چرا بر شعله دلتنگی‌ام، آبی نمی‌ریزی
غبار آینه، پوشانده شاید هُرم آهم را
رها کردم به دست بادها موی سپیدم را
که در تاب و تبش پنهان کنم روی سیاهم را
بیا و آشتی کن با من بعد از تو سرگردان
بیا و باز کن آغوش خود را، تکیه‌گاهم را»
البته گاه این سادگی در غزل‌های گفتاری پارسافر در حفظ هارمونی سادگی و در حفظ مرزهای زبانی آن ناموفق است و سادگی را به سطح سادگی و به سطحی بودن می‌رساند. یعنی وقتی زبان شعر قدرت خود را از دست بدهد، طبیعی است که برای محتوا هم اتفاق خوبی نخواهد افتاد و شاعر به توصیف‌های صرف «بیت بیت چشم‌های تو بکر و زیباست» می‌پردازد و به حرف‌های معمولی «واژه واژه شعرهایت ناب و گیراست» اکتفا می‌کند، یا به حرف‌هایی از این دست سطحی که «اینجا جای تو خالی است و چشم‌های ناشکیبایم بر در خشکیده است»؛ یعنی حرف‌هایی از این دست که در غزل ذیل فقط به خود وزن گرفته است و دیگر هیچ:
«ای بیت بیت چشم‌هایت بکر و زیبا
ای واژه واژه شعرهایت ناب و گیرا
اینجا کنار جای خالی تو، بر در
خشکیده ماند این چشم‌های ناشکیبا...»
مجموعه ‌غزل «حروف نام تو» از جمله کتاب‌های خواندنی است و حیف است این کتابی که غزل‌های امروزی و عرفانی و عاشقانه زیبایی دارد، با غزل‌های ضعیفی چون غزل بالا همنشین باشد، یا حتی با غزل ذیل ـ که دو بیت اولش آمده ــ همراه:
«شاید طلوع دیگری باشد، نمی‌دانم
شاید شروع بهتری باشد، نمی‌دانم
شاید برای ما که عمری دربه‌در بودیم
رو سوی آرامش دری باشد، نمی‌دانم...»
خوب‌تر آن بود که در گزینش غزل‌های این کتاب دقت و گزینش بهتری می‌شد تا غزل‌ها به لحاظ زیبایی تقریبا یکدست می‌شدند. این کار با مشورت یک شورای مشورتی چند نفره ناشر یا حتی با شورای مرکب از دوستان اهل شعر شاعر هم میسر می‌شد، زیرا شاعری که غزل‌هایی به زیبایی غزل ذیل دارد، دیگر توقع 2 نمونه غزل ضعیف آمده در بالا از آن نمی‌رود:
«حروف نام تو، جز آنکه بر انگشترم باشد
بر آنم تا پس از نام خدا، در دفترم باشد
غم دلتنگی‌ات با سوختن، پایان نخواهد یافت
پس از من وارث اندوه تو خاکسترم باشد
نه یک روز و دو روز است عشق، از یاد تو می‌خواهم:
که فروردین و مهر و بهمن و شهریورم باشد
لب خشک و زبان لال گویا نیست، می‌دانم
سخنگوی دل من باید این چشم ترم باشد
تو را هرگز نخواهم داشت، این را خوب می‌دانم
نمی‌خواهم ولی غیر از تو عشق دیگرم باشد»
مجموعه‌ غزل «حروف نام تو» اثر حمیده پارسافر را انتشارات شهرستان ادب  در 75 صفحه منتشر کرده است. 

ارسال نظر
پربیننده