مهرداد احمدی: در سالهای اخیر حلقه ارتباط میان دانشگاه، نشر و حوزه عمومی در ایران بهتدریج از هم گسسته است. اگر در دهههای گذشته، کتاب و مقاله و ترجمه، راهی طبیعی برای حضور تدریجی فارغالتحصیلان علوم انسانی در میدان عمومی بود، امروز این مسیر به طرز بیسابقهای تنگ، محفلی و غیرقابل عبور شده است.
کسانی که از دانشگاههای بزرگ کشور در رشتههایی چون فلسفه، جامعهشناسی، علوم سیاسی یا مطالعات فرهنگی فارغالتحصیل میشوند، غالباً با دیواری از مناسبات غیررسمی، روابط محفلی و سازوکارهای محدودکننده مواجهند که آنها را از امکان حضور مؤثر در نشر، رسانه و نهادهای فکری بازمیدارد. آنچه زمانی «بازار آزاد اندیشه» خوانده میشد، امروز بیشتر شبیه بازار سیاه اندیشه است؛ بازاری که مجوز ورودش نه با کیفیت کار فکری، بلکه با نسبتهای شخصی و پیوستن به حلقههای بسته به دست میآید.
نشر در ایران برخلاف ظاهر پرجنبوجوش و انبوه عناوینش، عملاً به محیطی کمتحرک و درونگرا بدل شده است. ورود به آن برای چهرههای جدید علوم انسانی مستلزم عبور از مراحلی است که نه قانونیاند و نه شفاف. از یکسو، برخی ناشران دانشگاهی که باید دروازه ورود اندیشههای نو باشند، درگیر بروکراسی، سلیقهگرایی و گاه محافظهکاری مفرط شدهاند.
از سوی دیگر، ناشران خصوصیِ پرنفوذ نیز اغلب درون حلقههایی محدود از مترجمان و نویسندگان ثابت میچرخند. در چنین فضایی، دانشآموختهای که میخواهد نخستین اثرش را منتشر کند، حتی اگر تسلط علمی و زبان فکریاش چشمگیر باشد، باید مسیر طاقتفرسای «اعتمادسازی» را طی کند؛ اعتمادی نه مبتنی بر کیفیت اثر، بلکه بر شناخت و رابطه. در گذشته، بسیاری از مترجمان و نویسندگان نامدار علوم انسانی، از دل دانشگاه بیرون آمده و از طریق ترجمه و تألیف در عرصه نشر تثبیت میشدند، امروز اما میان دانشگاه و نشر دیواری ضخیم کشیده شده است. دانشگاه در فضای بسته خود گرفتار بروکراسی آموزشی و دغدغههای معیشتی شده و ناشران نیز با انبوه آثار تکراری، فشار اقتصادی و نگاه محافظهکارانه درگیرند. نتیجه این شکاف، حذف تدریجی نسل تازهای از متفکران و پژوهشگران چوان است که نمیتوانند از زبان علمی به زبان عمومی گذر کنند، در حالی که در شرایط فعلی جامعه، بیش از هر زمان دیگر، نیاز به چرخش تازهای در اندیشه عمومی احساس میشود.
در ادامه به تشریح این وضعیت و برخی راههای احتمالی برونرفت از آن پرداخته شده است.
* اگر این دروازه بسته بماند...
نشر در ایران باید محل تلاقی 3 ساحت باشد: دانشگاه، جامعه و نهاد سیاست فرهنگی، اما هر 3 امروز از هم گسیختهاند. ناشران معتبر اغلب با گروه کوچکی از مترجمان کار میکنند که بهنوعی تبدیل به برند یا چهره رسانهای شدهاند. دانشگاه نیز در فقدان ارتباط ارگانیک با صنعت نشر، نتوانسته است مسیر انتقال ایده به عرصه عمومی را طراحی کند. از سوی دیگر، نهادهای سیاستگذار فرهنگی نیز بیشتر درگیر آمار و پروژههای کوتاهمدتاند تا طراحی زیرساختی برای حمایت از نسل تازه علوم انسانی. به همین دلیل است که در فضای امروز، حلقههای فکری محدود، جای نهادهای فکری عمومی را گرفتهاند.
محفلی شدن صنعت نشر بهتدریج به نوعی «سرمایه اجتماعی پنهان» انجامیده که همان روابط غیررسمی در میان ناشران، مترجمان و مدیران فرهنگی است. در عمل، این سرمایه اجتماعی بیشتر به بازتولید موقعیتهای تثبیتشده منجر شده تا به گردش اندیشه. در چنین وضعی، حتی اگر یک فارغالتحصیل جوان از دانشگاه تهران یا علامه طباطبایی با پایاننامهای ممتاز و تسلط زبانی بالا سراغ ناشری معتبر برود، شانس چندانی برای چاپ ندارد، مگر آنکه از پیش در یکی از حلقههای فکری آن ناشر حضور یافته باشد. این سازوکار غیررسمی، نوعی خودسانسوری ساختاری ایجاد کرده که بر خلاف تصور عمومی، حتی از ممیزی رسمی نیز اثرگذارتر است، چرا که پیش از مرحله ممیزی، ذهن جوان پژوهشگر را به این نتیجه میرساند که «اصلاً نباید تلاش کند».
در کنار صنعت نشر، اندیشکدهها و مؤسسات راهبردی نیز که میتوانستند حلقه اتصال دانشگاه و سیاست فرهنگی باشند، خود گرفتار نوعی تصلب نهادی شدهاند. در بسیاری موارد، جذب نیرو در این نهادها نه بر اساس شایستگی نظری یا مهارت پژوهشی، بلکه بر مبنای شناخت شخصی، روابط سازمانی یا سوابق اداری انجام میشود. جوانان علوم انسانی که با شور ورود به عرصه عمومی تربیت میشوند، با مشاهده این فرآیندها به تدریج از میدان فاصله میگیرند یا به کارهای حاشیهایتر روی میآورند که نتیجه این چرخه، کاهش سرمایه فکری فعال در نهادهای تصمیمساز کشور است.
به موازات این روند، مراکز مشاوره و راهبردی نهادهای کشور نیز که در دهه گذشته نقش مهمی در جذب فارغالتحصیلان علوم انسانی داشتند، اکنون کمتر پذیرای نیروهای تازهاند. بسیاری از این مراکز با چرخشهای مدیریتی یا تغییر اولویتهای سیاستی، به حوزههای فنی یا اقتصادی متمایل شدهاند و در نتیجه علوم انسانی از دایره مأموریت اصلی آنها حذف شده است؛ در حالی که علوم انسانی دقیقاً همان جایی است که سیاستگذاری کلان باید بر پایه آن انجام شود، عملاً به حاشیه رانده شده است. نشر در این میان، نه فقط یک صنعت فرهنگی بلکه دروازه ورود به حوزه عمومی است. اگر این دروازه بسته بماند، اندیشههای نو مجال بروز نمییابند و فضای فکری کشور دچار رکود میشود.
* گامهایی برای برونرفت
بحران امروز علوم انسانی در ایران بیش از آنکه بحران محتوا باشد، بحران مسیر است؛ مسیر انتقال از دانشگاه به جامعه. این مسیر باید از دل نشر بگذرد اما نشر در وضع کنونی، بیش از آنکه به جریان آزاد فکر کمک کند، به بازتولید حلقههای بسته و صداهای تکراری مشغول است.
یکی از عوامل تشدید این وضعیت، غیبت نظام شفاف حمایت از آثار اول است. در کشورهای مختلف، سیستمهایی برای حمایت از نویسندگان یا مترجمان نخستین اثر وجود دارد که با هدف کشف استعدادهای جدید عمل میکند اما در ایران، چنین سازوکاری نهتنها وجود ندارد، بلکه گاه به طور ضمنی، ناشران از چاپ آثار نویسندگان ناشناخته پرهیز میکنند، چرا که بازار فروش آنها را نامطمئن میدانند. این نگاه اقتصادی کوتاهمدت، به قیمت حذف نسل تازهای از چهرههای فکری تمام میشود. در نتیجه، بازار نشر پر میشود از نامهای آشنا که سالهاست خود را تکرار میکنند و مخاطب نیز از تکرار ملالآور همین صداها خسته میشود. از سوی دیگر، ضعف در نظام داوری و ارزیابی آثار، موجب شده مرز میان اثر جدی و اثر سطحی بهتدریج محو شود. در غیاب نهادهای مستقل ارزیابی، معیار کیفیت، سلیقه ناشر یا شهرت مؤلف شده است. این امر، نهتنها بر اعتبار نشر علمی اثر گذاشته، بلکه اعتماد عمومی به تولیدات فکری را نیز کاهش داده است. وقتی خواننده درمییابد که آثار منتشرشده نه بر پایه ارزیابی علمی، بلکه بر اساس روابط چاپ شدهاند، اعتماد خود را به کل نظام فکری از دست میدهد. در چنین وضعیتی بازاندیشی در سیاست فرهنگی نشر ضرورتی حیاتی است.
نخستین گام، شفافسازی فرآیند انتخاب آثار در ناشران بزرگ و دانشگاهی است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی میتواند با طراحی یک سامانه داوری عمومی، زمینهای فراهم کند تا آثار پیشنهادی نویسندگان و مترجمان جوان، بهصورت ناشناس و توسط هیاتهای داوری مستقل بررسی شوند. چنین سامانهای، ضمن ارتقای عدالت فرهنگی، انگیزه تولید فکری را نیز افزایش میدهد.
گام دوم، ایجاد «صندوق حمایت از آثار اول» است؛ صندوقی که به ناشرانی که ریسک چاپ آثار نویسندگان یا مترجمان تازهکار را میپذیرند، یارانه اختصاص دهد. این اقدام ضمن تشویق ناشران به کشف استعدادهای جدید، به تنوع فکری در فضای عمومی کمک میکند، بویژه در حوزه علوم انسانی که ارزش آثار نه صرفاً در فروش بلکه در تأثیرگذاری بر گفتوگوی ملی است، چنین حمایتی ضرورتی دوچندان دارد.
گام سوم، پیوند مجدد میان دانشگاه و صنعت نشر است. دانشکدههای علوم انسانی باید بخشی از آموزش خود را به مهارتهای ارتباط با حوزه عمومی و تولید متن برای مخاطب غیرآکادمیک اختصاص دهند. همچنین میتوان کارگاههایی مشترک میان ناشران و گروههای آموزشی دانشگاهی برگزار کرد تا مسیر انتقال ایده از کلاس درس به بازار نشر هموار شود. چنین طرحی، نهتنها مهارت نوشتن را در میان دانشجویان تقویت میکند، بلکه نگاه ناشران را نیز نسبت به ظرفیت علمی دانشگاهها تغییر میدهد.
* در جستوجوی شایستهسالاری
در کنار این اقدامات، باید به اصلاح سازوکار جذب در اندیشکدهها و نهادهای راهبردی نیز اندیشید. این نهادها باید از نظام جذب بسته و مبتنی بر شناخت شخصی فاصله بگیرند و به سمت سازوکارهای باز و رقابتی حرکت کنند. ایجاد بانک اطلاعاتی از فارغالتحصیلان برجسته علوم انسانی و فراخوان عمومی برای پروژههای پژوهشی، میتواند زمینه جذب نیروهای تازه را فراهم کند. سیاستگذار فرهنگی باید بداند که محروم کردن نسل جوان از ورود به نهادهای فکری، در نهایت به فقر تصمیمسازی منجر میشود.
در بُعد کلانتر، این تحولات به بازتعریف نقش نشر در زیست فرهنگی ایران وابسته است. تا زمانی که نشر صرفاً به عنوان بازوی اقتصادی دیده شود، نه به عنوان نهاد اجتماعی، راهی برای اصلاح پایدار وجود نخواهد داشت. نشر باید بخشی از نظام آموزش عمومی تلقی شود؛ نهادی که وظیفهاش تربیت ذهن جامعه و گشودن باب گفتوگو میان تخصص دانشگاهی و زیست اجتماعی است. برای این منظور، سیاستگذار فرهنگی باید میان کتاب بهعنوان «کالا» و کتاب به عنوان «پدیده فرهنگی» تمایز قائل شود. اگر کتاب را همچون کالای اقتصادی در نظر بگیریم، تنها به فروش و سود میاندیشیم اما اگر آن را بهمثابه نهاد اجتماعی ببینیم، باید در قبال عدالت فرهنگی، گردش اندیشه و آینده گفتوگوی عمومی نیز پاسخگو باشیم. در نهایت، اصلاح این چرخه تنها با تغییر در مقررات ممکن نیست بلکه نیازمند تغییر در نگرش نخبگان و مدیران فرهنگی است. باید پذیرفت که فرآیند ورود به حوزه عمومی، بخشی از حیات فکری جامعه است و انحصار آن دست گروههای محدود، به معنای مرگ تدریجی تفکر است. کشور زمانی به پویایی فکری بازمیگردد که راه میان دانشگاه و نشر، از مسیر شایستگی و تلاش فردی بگذرد نه از روابط شخصی. فارغالتحصیل علوم انسانی در ذات خود حامل نوعی انگیزه درونی برای ارتباط با جامعه است. فلسفه، جامعهشناسی یا تاریخ برای او صرفاً رشته تحصیلی نیست، بلکه ابزار فهم و گفتوگو با زمانه است. اگر این امکان از او سلب شود، جامعه نیز بخشی از نیروی خود برای بازاندیشی در خویش را از دست میدهد. درهای بسته نشر، تنها مانع چاپ یک کتاب نیست؛ مانع گفتوگوی ملتی با خودش است. سیاست فرهنگی زمانی معنا پیدا میکند که این درها دوباره گشوده شوند، نه با شعار و طرحهای موقت، بلکه با بازسازی نهادی و بازگرداندن اعتماد به مسیرهای رسمی اندیشه. نشر اگر دوباره به جایگاه طبیعی خود بازگردد، میتواند همان دروازهای باشد که اندیشههای تازه از آن عبور کنند و به زبان جامعه بدل شوند.
برای این کار لازم است مدیران فرهنگی، دانشگاهها و ناشران، بار دیگر درک کنند که رشد علوم انسانی نه تهدیدی برای سیاست فرهنگی، بلکه بزرگترین سرمایه آن است. جامعهای که امکان گفتوگوی آزاد و شفاف میان دانشگاه و حوزه عمومی را از دست بدهد، ناگزیر در حلقه تکرار و فرسودگی گرفتار میشود. از همین جا باید آغاز کرد: از باز کردن مسیر نشر برای فارغالتحصیلان جوان، از بازگرداندن عدالت فرهنگی به چرخه اندیشه و از اعتماد به نسلی که میخواهد سخن تازهای بگوید. این نه لطف به آنان، بلکه ضرورتی برای آینده کشور است.
نگاهی به محفلی شدن صنعت نشر و مسدود شدن مسیر ورود نسل تازه علوم انسانی
نشر ایرانی پشت درهای بسته
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها