بهانههای روان پریشانه
جواد سلیمانیامیری: اخیراً نقدی بر رویکرد مقام معظم رهبری در بهرهگیری از تاریخ صدر اسلام و استناد به احادیث بویژه حدیث منسوب به امام صادق(ع) درباره تأخیر در تشکیل حکومت منتشر شده است. حسن یوسفیاشکوری، نویسنده این نقد، با اتکا به نگرشی سطحینگر و ظاهرگرا، انطباق وقایع گذشته با مسائل معاصر را امری فاقد اعتبار علمی و منطقی و حتی «زمانپریشانه» (Anachronistic) تلقی کرده است. این ادعا، نهتنها غفلت از سنت استوار و دیرپای تفکر تاریخی در تمدن اسلامی و نادیده گرفتن جایگاه محوری تاریخ در منابع معرفتی اسلام (قرآن و سنت) است، بلکه نشاندهنده عدم درک عمیق از فلسفه تاریخ اسلامی، منطق قرآنی «عبرت» (Ibrah) و نقش تاریخ به عنوان آیینه سنتهای الهی و اجتماعی است. در این نوشتار، تلاش میشود ابعاد این کجفهمیها با تفصیل بیشتری بررسی شود.
۱- قرآن، تاریخ و منطق عبرتآموزی: فراتر از روایت صرف
منتقد، تطبیق رخدادهای صدر اسلام با مسائل امروز را ناموجه میداند، حال آنکه این دقیقا همان کاری است که قرآن کریم مؤمنان را به آن فرامیخواند. آیات متعددی چون «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (اعراف: ۱۷۶) و «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ» (یوسف: ۱۱۱) به صراحت نشان میدهد تاریخ در نگاه قرآن، صرفاً مجموعهای از رخدادهای گذشته نیست، بلکه گنجینهای از تجارب، آزمونها و سنتهای پایدار حاکم بر جوامع است که باید با تعقل و تفکر (لعلهم یتفکرون) از آن درس (عبره) گرفت. «عبرت» در لغت به معنای عبور کردن است؛ عبور از ظاهر واقعه به باطن آن و کشف قوانین و الگوهای تکرارشوندهای که بر سرنوشت ملتها حاکم است.
بنابراین وقتی رهبر انقلاب با نگاهی تمدنساز و راهبردی، به وقایع صدر اسلام استناد میکنند، هدفشان نه تکرار مکانیکی و سطحی رویدادها، بلکه استخراج و تطبیق «سُنَنِ تاریخی» (Historical Patterns/Laws) - یعنی سازوکارهای پایدار الهی و اجتماعی حاکم بر ظهور و سقوط تمدنها، پیروزی و شکست جبهه حق و باطل و عوامل عزت و ذلت امتها - با شرایط امروز است. این رویکرد دقیقا در امتداد سیره عقلانی و هدایتگر امیرالمؤمنین علی(ع) قرار دارد که در وصیت خود به امام حسن(ع) یا در خطبههای نهجالبلاغه، مکرراً به مطالعه احوال گذشتگان و عبرتگیری از سرنوشت آنان دعوت میکند: «فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الْأُمَمَ الْمُسْتَکْبِرِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنْ بَأْسِالله وَ صَوْلَاتِهِ وَ وَقَائِعِهِ وَ مَثُلَاتِهِ...» (نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲ - قاصعه) یا «اعتبروا بما مضی من الدنیا لحالها الباقی» (از گذشته دنیا برای آیندهاش عبرت بگیرید). آیا این تأکید بر «اعتبار» (عبرت گرفتن) و «سیر» در تاریخ، چیزی جز یک تطبیق هوشمندانه و هدفمند میان گذشته و حال برای ساختن آینده است؟ این تطبیقی است که بر پایه بینش عمیق استوار است، نه تقلیدی سادهلوحانه.
۲- صلح امام حسن(ع): واکاوی سندی و تحلیلی موقتی بودن
یکی از مصادیق مورد نقد، استناد به موقتی بودن صلح امام حسن(ع) است. منتقد وجود روایت معتبر در این زمینه را انکار میکند، در حالی که این ادعا با واقعیت منابع حدیثی شیعه سازگار نیست. حدیث مشهور امام حسن(ع) که در پاسخ به پرسش از علت صلح، آن را مشابه اقدامات حضرت خضر و حکمت پنهان آن معرفی میکنند و به آیندهای برای بازگشت امر به اهلش اشاره دارد، در کتب معتبری چون «علل الشرایع» شیخ صدوق امالی شیخ طوسی و «تنزیه الانبیا» سیدمرتضی علمالهدی نقل شده است. حضور این روایت در چنین منابع کهن و معتبری، نشاندهنده قدمت و اعتبار آن نزد علمای متقدم شیعه است و ادعای فقدان سند را بیاساس میکند.
فراتر از بحث سندی، تحلیل تاریخی و سیاسی نیز موقتی بودن صلح از دیدگاه امام حسن(ع) را تأیید میکند. «موقتی بودن» در اینجا، نه به معنای نیت امام برای نقض پیمان در نخستین فرصت، بلکه مبتنی بر ۲ عامل کلیدی است:
الف- شناخت دقیق امام از شخصیت پیمانشکن و قدرتطلب معاویه: امام(ع) بخوبی میدانستند معاویه، صلح را تنها به عنوان ابزاری تاکتیکی برای تثبیت سلطنت غاصبانه خود و فریب افکار عمومی پذیرفته است و به محض مستحکم شدن پایههای قدرتش، مفاد آن را زیر پا خواهد گذاشت (اتفاقی که دقیقا رخ داد، از جمله با تعیین یزید به ولایتعهدی که نقض صریح یکی از بندهای صلحنامه بود).
ب- هدف راهبردی امام برای حفظ اساس اسلام و شیعه: در شرایطی که سپاه امام دچار تشتت و خیانت بود، ادامه جنگ به معنای نابودی باقیمانده نیروهای وفادار و شاید محو کامل خط امامت بود. صلح، یک عقبنشینی تاکتیکی برای حفظ نیروها، افشای ماهیت حقیقی معاویه برای مردم و فراهم کردن زمینه برای حرکتهای آینده بود.
این پیشبینی واقعبینانه و مبتنی بر شناخت عمیق دشمن، کاملا عقلانی و منطبق بر اصول مدیریت بحران است. این رویکرد شباهت زیادی به صلح استراتژیک حدیبیه دارد. پیامبر اکرم(ص) نیز با علم به اینکه مشرکان قریش دیر یا زود پیمانشکنی خواهند کرد، به دلایل راهبردی متعدد (مانند رسمیت یافتن حکومت اسلامی، فرصت تبلیغ اسلام، جذب نیرو) صلح را پذیرفتند و زمانی که قریش پیمان شکست، با اقتدار مکه را فتح کردند. درک امام حسن(ع) از موقت بودن اثرات صلح (به دلیل خیانت محتوم طرف مقابل)، عین دوراندیشی و حکمت سیاسی بود.
۳- خط ممتد جهاد اهلبیت(ع): صلح حسنی، قیام حسینی و تداوم راه
اشکال اساسی دیگر در نقد مذکور، ناتوانی در فهم پیوستگی و هدفمندی حرکت اهلبیت(ع) در بستر منازعه تمدنی مستمر میان جبهه حق و باطل است. اگر صلح امام حسن(ع) به معنای تسلیم دائمی و پایان مبارزه بود، قیام خونین و تاریخساز امام حسین(ع) در عاشورا چگونه قابل توجیه است؟ مگر امام حسین(ع) وارث همان امامت و ادامهدهنده همان مسیری نبود که امام حسن(ع) پیموده بود؟
پاسخ روشن است: صلح امام حسن(ع) و قیام امام حسین(ع) ۲ تاکتیک متفاوت در شرایط زمانی و اجتماعی مختلف اما ذیل یک راهبرد واحد بودند: حفظ اسلام ناب محمدی(ص) و مقابله با انحراف و سلطه جبهه باطل به رهبری بنیامیه. صلح امام حسن(ع) یک مرحله ضروری از این فرآیند بلندمدت مقاومت بود که شرایط را برای افشاگریها و در نهایت قیام بعدی فراهم کرد. عاشورا ثابت کرد آتش مبارزه خاموش نشده و خط تقابل با ظلم و انحراف همچنان زنده و پویاست. این خط ممتد جهاد و مقاومت، که از پیامبر(ص) آغاز شده و توسط ائمه(ع) در اشکال گوناگون (صلح، قیام، تقیه، نشر علم) ادامه یافته، تا طلوع خورشید ولایت عظمی و تحقق قیام جهانی عدل به دست حضرت مهدی(عج) امتداد خواهد یافت. نگاه تقطیعی و جزیرهای به سیره اهلبیت(ع)، مانع درک این تصویر کلان و راهبردی میشود.
۴- اخلاق و استراتژی در مواجهه با دشمن: تفکیک مغالطه فریبکاری
ادعای دیگر منتقد، مبنی بر اینکه تلقی موقت بودن مصالحه از سوی رهبری با هدف فریب طرف مقابل، اقدامی «غیراخلاقی» است، یک مغالطه خطرناک و خلط مبحث میان کیاست و فریبکاری است. تکیه بر شناخت دقیق از سوابق، نیات و ماهیت دشمن و پیشبینی رفتار آینده او بر اساس تجربیات تاریخی و تحلیل واقعبینانه، نهتنها غیراخلاقی نیست، بلکه عین عقلانیت راهبردی و لازمه حفظ منافع امت اسلامی است.
اخلاق اسلامی حکم میکند در عهد و پیمان صادق باشیم اما همان اخلاق و عقلانیت دینی مؤکداً دستور میدهد از کید و مکر دشمن غافل نباشیم، هوشیار باشیم و فریب ظواهر را نخوریم («المؤمن کیّس فطن حذر»؛ مؤمن زیرک، باهوش و محتاط است). اینکه رهبری یک جامعه، بر اساس شواهد متقن و تجربیات مکرر، احتمال بالایی برای پیمانشکنی طرف مقابل قائل باشد و بر این اساس، برنامهریزی و موضعگیری کند، نهتنها غیراخلاقی نیست، بلکه انجام وظیفه شرعی و ملی او در حراست از کیان جامعه است. غیراخلاقی، رفتار طرفی است که با نیت خیانت و پیمانشکنی وارد مذاکره و توافق میشود، نه طرفی که با هوشمندی، این نیت را پیشبینی کرده و خود را برای آن آماده میکند. باز هم مثال صلح حدیبیه گویاست: پیامبر(ص) با علم به نیات خصمانه قریش صلح کرد اما آمادگی خود را برای هرگونه پیمانشکنی حفظ کرد و در زمان مقتضی، پاسخ قاطع داد.
* نتیجهگیری: حکمت تاریخی، ضرورت امروز
در جمعبندی باید گفت نقد مطرح شده که متأسفانه آمیختهای از برداشتهای نادرست از متون دینی، سادهسازی و تحریف پیچیدگیهای تاریخی و بیتوجهی به منطق و سیره مستمر اهلبیت(ع) در هدایت امت از طریق درسهای تاریخ است، فاقد بنیانهای استدلالی محکم است. این نقد، نهتنها با مشی فکری و عملی پیشوایان معصوم(ع) در تضاد است، بلکه تجربه تاریخی و زیسته امت اسلامی در طول قرون را که همواره با نگاه به گذشته، راه آینده را جستوجو کرده، نادیده میگیرد.
بهرهگیری از گنجینه تاریخ، بویژه تاریخ صدر اسلام که دوران تأسیس و تبیین الگوهای اصیل اسلامی است، برای فهم عمیقتر چالشهای امروز، شناسایی خطوط اصلی تقابل حق و باطل، تطبیق سنتهای الهی با زمانه حاضر و تقویت روحیه مقاومت و ایستادگی در برابر نظام سلطه، نهتنها امری مشروع و مجاز، بلکه عین حکمت دینی، ضرورت عقلی و نیاز تمدنی انکارناپذیر در دوران معاصر است. رویکرد رهبری در این زمینه، ریشه در همین نگاه عمیق و راهبردی به تاریخ دارد و نقد آن با پیشفرضهای سطحی و غیرمستند، راه به جایی نخواهد برد.