20/خرداد/1404
|
05:31
۲۳:۰۴
۱۴۰۴/۰۳/۱۹
تصویر حکومت علوی در عهدنامه مالک اشتر در گفت‌وگو با حمزه وطن‌فدا

دولت دینی به مثابه دولت مدارا

غدیر که نزدیک می‌شود، ۲ محور مورد توجه افکار عمومی قرار می‌گیرد؛ نخست الگوی حکمرانی حضرت علی(ع)، سپس شور یک خطبه تاریخی در دل تاریخ. مساله نخست به غایت برای امروز ما مهم است. رهبر معظم انقلاب ابتدای سال جاری بار دیگر بر لزوم توجه به نهج‌البلاغه تاکید کردند. از سوی دیگر تصویر دولت، مفهوم اقتدار و رابطه حکومت با مردم، از جمله مباحث بنیادینی است که همواره در کانون بحث‌ها قرار داشته است. در این مجال واکاوی برخی تلقی‌های رایج و گاه ناقص از حکومت و شخصیت امیرالمؤمنین(ع) در نهج‌البلاغه، بویژه عهدنامه مالک اشتر می‌تواند برساخته القایی یک حاکم صرفاً مقتدر و متکی بر ابزارهای قهری را به چالش کشیده و در مقابل، دغدغه اصلی حضرت یعنی اقامه حق، رضایت الهی و محوریت مردم در حکمرانی را برجسته کند. همچنین تلاش شده این برداشت‌ها را با تحلیل مسائل روز جامعه، مانند بحث حجاب یا عدالت و لزوم عبور از نگاه‌های گزینشی به تاریخ و سیره معصومین(ع) برای فهم عمیق‌تر آموزه‌های ایشان پیوند دهیم. برای بررسی دقیق‌تر این ابعاد، با حجت‌الاسلام والمسلمین حمزه وطن‌فدا، پژوهشگر حوزوی به بحث و گفت‌وگو پرداختیم.

* محبت، پایه روابط دولت و ملت
* مساله‌ای که می‌خواستیم در این مجال پیرامون آن گفت‌وگو کنیم بحث آموزه‌های عهدنامه مالک اشتر برای وضعیت حکمرانی و به صورت کلی نسبت میان حکومت و مردم است. به عنوان مقدمه و پیش از شروع بحث می‌خواستیم این پرسش را طرح کنیم که شما عهدنامه را تا چه میزان برای این هدف مفید می‌دانید؟
ما امروز گویی کمتر توفیق داریم مسائل روزمان را به اندیشه‌های پایدار گذشته‌مان یا اندیشه‌های پایدار الهی برگردانیم. مجموعه‌هایی که به سنت‌های‌مان توجه می‌کنند، معمولا مجموعه‌های آموزشی‌مان هستند؛ مثلا از باب نهج‌البلاغه‌پژوهی یا از باب آموزش قرآن و آموزش نهج‌البلاغه. اینکه با مساله‌های‌مان سراغ آنها برویم و با آنها فکر کنیم، کمتر قسمت ما می‌شود. 
* شما معتقدید در عهدنامه مالک اشتر، می‌توان مدل جدیدی را از نسبت میان دولت و ملت صورت‌بندی کرد؛ دولت برآمده از عهدنامه حائز چه مشخصاتی است؟
وقتی ما با مساله‌های‌مان سراغ نهج‌البلاغه رفته‌ایم، معمولا اینگونه بوده که اندیشه‌هایی را بالاخره جمع‌وجور کرده‌ایم‌- مشهوراتی، نظریاتی در باب علوم انسانی، تجربیات و عرفیاتی- بعد با اینها انگار سراغ کلام اهل‌بیت رفته‌ایم و چیزهایی را که می‌خواستیم صید کرده‌ایم. معنایی از حکومت، معنایی از حکمرانی و معنایی از حیات سیاسی را مثلا اتخاذ کرده‌ایم، بعد رفته‌ایم و دیده‌ایم خب! حضرت هم چیزهایی می‌گوید دیگر! برای همین، این برداشت‌ها برچسب خورده است. مثلا می‌گوییم می‌دانید نهج‌البلاغه کتاب چیست؟ می‌دانید امیرالمؤمنین شخصیتش چه شخصیتی است؟ وقتی می‌خواهیم درباره امیرالمؤمنین، درباره احکام و درباره فضای حکومتی صحبت کنیم، معمولا یک امیرالمؤمنینی در ذهن داریم که در رابطه با دشمن، کلا ذوالفقار به دست دارد؛ در رابطه با جامعه خودمان، حضرت یک اقتدار دارد که گردن به گردن می‌اندازد و شلاقی که با آن در بازارها می‌چرخد. به نظرم این برداشت، ریشه در تلقی ما از حکومت دارد که در اینجا بسیار تحت تأثیر آن هستیم. هر چقدر ما از معنای ولایت دور شدیم و به حکومت به معنای مصطلحش - که پس از دوره خلفا تبدیل به دنیای سلطنت شد - نزدیک شدیم، تصویر ما از دولت نیز معوج شده است. این تصویر معوج البته از ۲ آبشخور هم بهره می‌گیرد، از طرفی سنت تاریخی حکمرانی ما که دنیای پادشاهی است و از یک جهت دیگر، سنتی مبتنی بر اقتدار و اتوریته. در دنیای جدید هم، زرق‌وبرقش یا روکشَش جابه‌جا شده ولی خب! معنا همین معناست. آن هم برمی‌گردد به تلقی‌ای که ما از انسان داریم: انسان موجود شریری است که باید او را مهار و کنترل کرد. حکومت بد چه حکومتی است؟ حکومتی است که صرفاً به دنبال منافع شخصی است. خب! این را همه می‌فهمند. حکومت خوب چه حکومتی است؟ وقتی درباره حکومت خوب صحبت می‌کنیم، حتی در همان نظام پادشاهی، حکومت خوب، حکومتی است که کاری می‌کند تا مفاهیمی ارزشی در جامعه شکل بگیرد؛ مثلا حقوق رعایت شود، عدالت محقق شود، احکام با انضباط اجرا شود. چه کسی عامل بی‌انضباطی در جامعه است؟ مردم! چه باید کنیم؟ حکمران کارش این است که این مردم بد را منضبط کند. از این مردم پراکنده، کار انضباطی بکشد و بسیار سریع هم سراغ قوای قهریه‌ می‌رود. حال در فلسفه سیاسی بحث‌های مکرری مطرح است که اساساً حاکم حق دارد؟ حق ندارد؟ این حق از کجا آمده است؟ در فضای اسلامی، این حق، الهی است؛ می‌تواند چنین بکند، چنان بکند؛ این زمین را بگیرد، آن زمین را نگیرد؛ فلان کار را بکند. در فضای علوم سیاسی مدرن، این حق ناشی از وکالت یا قراردادی است که مثلا خود جامعه به حاکم داده و حال، حاکم در قامت یک شخص مقتدر یا لویاتان، با همین حکمی که از شما گرفته، با همین اجازه‌ای که از شما گرفته، شما را سر جای‌تان می‌نشاند. بنابراین تصویر ما از حکومت خوب، حکومت مقتدر است. از همین زاویه ما به جمهوری اسلامی نظر می‌کنیم، طراحی می‌کنیم و نقد می‌کنیم. 
چه می‌شود که اینگونه از جمهوری اسلامی انتقاد می‌شود؟ اگر از زوایای مختلف ببینیم، از زاویه اسلامی وقتی نگاه می‌کنیم، نیروهای انقلابی می‌گویند این چه وضع حجاب است؟ جمهوری اسلامی در رابطه با حجاب چه می‌کند؟ در رابطه با حجاب، کاری به کاری نداری؛ نه قانون، نه الزام، نه هیچ‌چیز! خب! جمهوری اسلامی خوب چیست؟ ابتدا این نقدها را نسبت می‌دادیم به دولت‌ها، بعد به مجلس‌ها، الان هم که به جاهای دیگر. می‌گویند ما باید اصطلاحا این صورتی‌بازی‌ها را کنار بگذاریم و تکلیف حجاب را معلوم کنیم. تکلیف حجاب چگونه معلوم می‌شود؟ الزام! بحث یک ابتدا و انتهایی دارد که آن ابتدا و انتهای طیف را می‌شود در حالت صفر و صدی دید: از الزام محض تا رهایی محض. من الان بحثی درباره حجاب ندارم، می‌خواهم مقدماتی را برای پرداختن به تصویر ما از دولت طی کنم. آن طرف که طرفدار آزادی مطلق است، پایگاه سنت خودش را غرب توضیح می‌دهد؛ طرف دیگر که طرفدار الزام محض است، پایگاه سنت اسلامی را توضیح می‌دهد. این طرف که امیرالمؤمنین(ع) را توضیح می‌دهد، درست توضیح نمی‌دهد و از جهاتی شبیه همان جریان طرفدار آزادی مطلق تحلیل می‌کند. در نهایت این ۲ سر، حکومت را پایگاه کنترل می‌دانند؛ فقط موارد آن مقداری فرق می‌کند.
حالا پیش که می‌آییم برخی می‌گویند حجاب که مساله اصلی ما نیست، مساله ما عدالت است. حجاب هم زاییده عدالت است، اگر عدالت شکل بگیرد، بقیه موارد هم درست می‌شود. حال موضوع از حجاب به عدالت جابه‌جا شد اما دوباره محتوای حکمرانی همان است. خب! چگونه عدالت محقق شود؟ معلوم است دیگر! قوه ‌قضائیه باید عدالت را اجرا کند و پوست خوبی از متخلفان بکند! در قصه دشمن خارجی چطور؟ امیرالمؤمنین علی(ع) در جمل، جماعتی را از بین برد کرد و بعد در صفین چه‌ها کرد و... چه در قصه دشمن داخلی مثل خوارج و چه در قصه دشمن خارجی مثل معاویه یا امثال آنها، حضرت چه کرد؟ حضرت شمشیری داشت که با آن مخالفان را قل و قمع کرد. این به نظر من، برداشتی ناقص است. یعنی شما ایده‌ای داشته‌اید، رفته‌اید در تاریخ، موید‌های ایده خود را یافته‌اید، از گوشه‌هایی از تاریخ عکس گرفته‌اید و این برداشت مانع شد امیرالمؤمنین را بتوانیم خوب بفهمیم.
در این فضا ذهنیت نیروهای طرفدار الزام باعث شده برخی چیزها را سانسور کنند، آن طرفی هم که از سنت غرب ملهم است، او هم برای اینکه در این اتمسفر زندگی می‌کند، باید بتواند از امیرالمؤمنین و فضای اسلامی، چیزهایی را اتخاذ کند. او هم می‌رود این کار را می‌کند؛ او هم به کلماتی از حضرت استناد می‌کند. لذا امیرالمؤمنینی در وسط این ۲ جریان قرار می‌گیرد که با امیرالمؤمنین واقعی متفاوت است. باید با خود حضرت، مواجهه‌های کامل متنی داشته باشیم؛ با همان دقت‌های فقهی - اصولی که خودمان داریم؛ مثلا کل روایات این باب را ببینید دیگر، نباید یک روایت برای شما مبنای همه چیز شود. انضباطش را ببینید، بعد برداشت قدما را ببینید، بعد سیاق‌ها را ببینید.
اولین چیزی که در نامه ۵۳ برای آدم بسیار چشمگیر است، این است که اساساً حکومت یک فرصت الهی است؛ کلا یک سلوک است. حضرت، اول نامه به جناب مالک، نخستین پیامش این است که حکومت یک وسیله‌ای است که به خدا برسیم؛ کمک و وسیله است. حضرت مکرراً در نهج‌البلاغه به این مضمون اشاره می‌کند.
حضرت با این مقدمه، نامه را شروع می‌کند؛ خطبه را با چیز بسیار جالبی تمام می‌کند. برای جناب مالک دعایی می‌کند و می‌فرماید: «من از خداوند بزرگ، به آن رحمت وسیع و قدرت عظیمش بر انجام تمام خواسته‌ها، مسألت دارم که من و تو را موفق دارد تا رضای او را جلب و کاری کنیم که نزد او و خلقش معذور باشیم». اساساً مساله امیرالمومنین خداست؛ البته این رضای خالق و خلق باید با چه همراه باشد؟ با مدح و ثنای نیک در میان بندگان و آثار خوب در شهرها و تمامیت نعمت و فزونی شخصیت در پیشگاه خدای متعال. چه چیزی مسألت داریم؟ «زندگی من و تو را با سعادت شهادت پایان بخشد». یعنی من کل این کارها را دارم می‌کنم برای اینکه شهادتی و سعادتی را از این جهت پیدا کنم. حکومت اساساً از این زاویه دیده می‌شود. حال، از این زاویه که می‌بینیم، چیست که شما را معذور می‌کند؟ چه باید انجام دهیم؟ حضرت می‌فرماید «تقویهم علی الحق»؛ من باید مردم را در مسیر حق، قوی کنم. مساله حضرت در حکمرانی واقعا مردمند. شما بیش از همه‌ چیز در نهج‌البلاغه، در این نامه ۵۳، قصه مردم را می‌بینید. 
از آن طرف، غلظت و شدت در رفتار حضرت با کارگزاران متخلف، بیش از آنچه در نامه آمده در چارچوب و سیاق سیره ایشان فهم می‌شود. چون نامه را ما در سیاق سیره‌ای که برای‌مان روایت شده، بسیار می‌فهمیم. سیره عملی‌ حضرت را هم اینگونه می‌فهمیم: حضرت با اقتدار، هم نیروی خودش را سر جایش می‌نشاند، هم نیروی به‌هم‌ریزنده جامعه را سرکوب می‌کند. لذا اسم دولت حضرت می‌شود «دولت مقتدر» ولی وقتی واقعا به همین نامه و سیره واقعی حضرت رجوع می‌کنید، اسم دولت امیرالمؤمنین(ع) «دولت مدارا» است. حضرت امیرالمؤمنین را هرچقدر نگاه می‌کنید، در عین اینکه اقتدار را رها نمی‌کند، به صراحت می‌گوید متخلف را تنبیه بدنی کن، این حرف اشتباه نیست اما یک مصرع شعر است. اگر بیت کامل را نگویید، شما با انضباط شعر روبه‌رو نیستید؛ با یک جمله قشنگ ولی ناقص روبه‌رو هستید. 
در همین جا می‌شود حتی گریزی هم به سیره رهبر معظم انقلاب در این خصوص زد. به نظرم سیره مدارای رهبری را برخی نیروهای دینی اصلا متوجه نمی‌شوند و بعد فکر می‌کنند این یک بدعت است، یک خطاست؛ این برمی‌گردد به شخصیت مثلا عاطفی آیت‌الله خامنه‌ای که احتیاط می‌کنند، بیش از اندازه مماشات می‌کنند. بعد در دوگانه‌سازی‌ها می‌گویند امام خمینی(ره) خوب بودند، مقتدر بودند، ببینید با بنی‌صدر چه کردند اما رهبری با دولت‌ها مماشات می‌کنند. امام خمینی با بنی‌صدر واقعا چکار کردند؟ شهید بهشتی در قصه مواجهه امام خمینی با بنی‌صدر، به جایی رسید که نامه نوشت به حضرت امام که: اگر ما را نمی‌خواهید به قم برگردیم؟ امام خمینی گفت‌وگو درباره بنی‌صدر و حرف زدن علیه بنی‌صدر را ممنوع کردند؛ الزام کردند به آقای خامنه‌ای، شهید بهشتی و آقای هاشمی و امثالهم که شما حق ندارید علیه رئیس‌جمهور صحبت کنید. امام خمینی بسیار مماشات کردند ولی تصویر از امام خیلی یک‌جانبه است. حتی در مقابله با شاه، دیگر اینقدر حضرت امام راه آمد، راه آمد، تا به نقطه‌ای رسید. 
اقتدار، آخرین حلقه روابط دولت و مردم
* با این توضیح که شما می‌دهید از اساس کاربست اقتدار در حکومت چه زمانی است؟
«اخر دعوانا الکی» است» داغ زدن آخرین مرحله است. ما تمام تلاش‌مان این است که به این نقطه نرسیم. یا درباره امیرالمؤمنین(ع) که «قتال‌العرب»، «شمشیر خون‌چکان» یا تعابیر اینگونه درباره ایشان داریم و بی‌راه هم نیست، حضرت آنقدر با خوارج مماشات کرد، آنقدر با اینها راه آمد - مماشات به معنای نوعی با هم راه رفتن - که ۶۰ درصد خوارج را تقریبا حضرت با گفت‌وگو متقاعد کرد. بله! در نهایت از آنها که هدایت نشدند، ۱۰ نفر از آنها بیشتر زنده نماندند. ما باید توجه کنیم اولا جامعه از حکمرانی شروع نمی‌شود، از مسؤولیت الهی و محبت نسبت به مردم شروع می‌شود.
* روندهای حکمرانی در پس محبت و ولایت
* بعد از این ماجرا، حال که این شوق و عشق نسبت به مردم ایجاد شد، آیا این مساله تأثیری نیز بر روندهای حکمرانی دارد؟ حکمرانی برآمده از این محبت چه تفاوتی با دیگر مدل‌ها دارد؟
این پرسش شما را حضرت علی(ع) در بخش‌های بعد پاسخ می‌دهد و می‌فرماید: «وَلْيَکُنْ أَحَبَّ الاْمُورِ إِلَيْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ، وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ، وَأَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّهِ» یعنی حالا که این محبت شکل گرفت و می‌خواهید وارد حکمرانی شوید، ببینید چه چیزی مردم را راضی می‌کند، همان بسیار خوب است. آن چیزی که عامه مردم جامعه را پیش می‌برد؛ آن چیزی که عامه مردم را در یک رضایتی قرار می‌دهد. بعد، اینجا حضرت وارد یک طبقه‌بندی اجتماعی می‌شود. می‌فرماید در جامعه یک «عامه» وجود دارد، یک «خاصه» و گروه‌هایی. حضرت اصناف و گروه‌ها را هم توضیح می‌دهد - این یک دسته‌بندی است - یک دسته‌بندی هم «عامه» و «خاصه» است. در این دسته‌بندی‌ها حضرت به این سمت گرایش دارد که بگوید توده مردم بسیار برایت موضوعیت داشته باشد؛ اصلاً پروژه، توده مردمند. اساساً پروژه خلقت، آنچنان ‌که قرآن در سوره قصص می‌گوید آن است که «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ». اینکه انسان در حالت شکوفایی خودش قرار بگیرد؛ شکوفاترین حالت انسان، حالتی است که وی در حالت ولایت قرار می‌گیرد؛ یعنی نسبت به خودش، نسبت به عالم، نسبت به مؤمنان و نسبت به خدا، در یک حالت ولایت، در یک حالت قرابت، در یک حالت دوستی و مسؤولیت - هم دوستی است، هم مسؤولیت است، هم محبت است، هم نوعی نصرت و مدد‌رسانی و همکاری – قرار می‌گیرد. این بهترین حالتی است که بشر، همه، باید در این موقعیت قرار بگیرند؛ یک بندگی اجتماعی را می‌تواند رقم بزند. خب! می‌خواهید این کار را بکنید، توده مردم را بسیار جدی بگیرید. معمولاً ذهن ما انسان‌ها به گونه‌ای است که عموم و توده را چندان جدی نمی‌گیرد؛ به این سمت گرایش پیدا می‌کند که بگوید جامعه «خاصه»‌ای دارد؛ آدم‌هایی دارد که اینها شخصیت‌های ویژه‌ای هستند؛ یا صاحبان ثروتند، یا صاحبان قدرت؛ نوعی بالاخره اشرافیتی، بزرگی در اینها هست. حضرت می‌خواهد بگوید مسیر پروژه خلقت نباید فراموش شود. 
* دولت مدارا یا خطر بی‌دولتی؟ چالش‌های یک ایده
* مباحث شما در بخش پیش به نوعی یک سویه خطرناک دارد و آن هم وضعیت بی‌دولتی است. به عبارت دیگر ما اگر امروزه پذیرفته‌ایم جمهوری اسلامی یک دولت مدرن است، دولت مدرن به مثابه حق انحصاری و مشروع اعمال قدرت تفسیر شده است. این دولت نمی‌تواند هیچ حوزه‌ای را رها کند. لذا هرچقدر هم که بگویید ماهیت دولت باید بر محبت باشد، نهایتاً دولت مدرن باید همه عرصه‌ها را با اقتدار قانونی خود پر کند، اگر این کار را نکند، وضعیت بی‌دولتی در هر حوزه‌ای منجر به سوءاستفاده افراد یا گروه‌هایی می‌شود که از تمکن و استعداد بیشتری در آن حوزه برخوردارند، لذا می‌خواستیم حدود و ثغور این بحث را بیشتر روشن کنید.
ببینید! یک ایده استعماری در کشورهای مستعمره شکل گرفته است. ایده اول دولت استعماری در کشورهای مستعمره، دولت مقتدری بود که بتواند جریان غرب را با جبر حاکم کند. برای مثال اوج آن برخورد رضاشاه با قصه حجاب است یا آتاتورک در ترکیه و... از جایی دیگر، خود جریان استعمار به این نتیجه رسیده که این رویکرد دیگر جوابگو نیست، لذا به این سمت رفته که از دولت مقتدر به وضعیت دیگری منتقل شود. آن وضعیت جدید دولت‌های به ‌اصطلاح شبه‌دموکراسی ولی با روال یک دولت مستقر، بیکار و بی‌مصرف در ضمن یک دولت پنهان استعمارگر است. به عبارت دیگر رویه ظاهری دولت، پوک و بی‌مصرف است اما در دل آن یک دولت پنهان توسط الیگارش‌ها شکل می‌گیرد که قدرت را آنها در دست دارند، لذا شما مداماً در فضای جهان سوم، این جمله را بسیار می‌شنوید: «دولت نباید در هیچ‌چیز دخالت کند»؛ یک دولت، به تعبیر خودشان، همه‌رقم حداقلی ولی در عین حال، مدار جامعه طوری باشد که استعمارگر بتواند کاملاً بهره ببرد.
در این فضا، آن چیزی که پدید می‌آید «دولت رها» یعنی «دولت بی‌انضباط» است. صورتی از دولت است. چون دولت است، صورتی از انضباط را به خودش دارد، بروکراسی دارد، امضا می‌گیرند، امضا می‌دهند، روال اداری دارد. شما تصور می‌کنید با یک دولت بسیار پیچیده و دیوانی روبه‌رو هستید. برای انجام یک کار بسیار ساده مدت‌ها دوندگی می‌کنید تا امضا بگیرید، لذا تصور می‌کنید با چه دولت پیچیده و بزرگی روبه‌رو هستید، در حالی که آن نقاط مهمی که دولت باید حضور داشته باشد و انضباط بسازد، خبری از آن نیست. دولت همه جا هست اما در قضیه امنیت و مرزها سست است، در مساله فضای مجازی و امنیت اطلاعات خبری از آن نیست، لذا ایده «دولت رها»، به نظر من، ایده کاملاً استعماری است؛ برای اینکه اتفاقاً یک شبه‌دولتی مشغول باشد و در فضای دیگری – حال به اسم بازار آزاد یا...‌- دقیقاً استعمارگر بتواند کار خودش را پیش ببرد.
چیزی که حضرت می‌گوید اینگونه نیست، دولت، بسیار دولت کاملی است؛ دولت، بسیار دولت مستقر، محکم و منضبطی است؛ بسیار مستقر است اما استقرار آن یک استقرار خاصی است. ما تا می‌گوییم دولت دینی «دولت مدارا» است یک حس رهاشدگی انگار به وجود می‌آید. در حالی که اینگونه نیست. شما به تمثیل خانواده توجه کنید. تصور کنید یک پدر بداخلاق خشنی که کلاً با کتک می‌خواهد بچه‌هایش را تربیت کند، منضبط کند، عادات خوب در آنها درست کند. در مقابل، یک پدری که فرزند را رها کرده و بچه در کوچه دارد بزرگ می‌شود. مدل سوم یک پدر است که واقعاً در خانه مقتدر است، واقعاً محکم است ولی استحکامش مبتنی بر رفق است. همه‌ چیز دست پدر است اما همه آن چیزهایی را که دستش است، با رفق اداره می‌کند. رهبری یکجا نقل می‌کنند که در دولت اصلاحات یک بار پیش ما آمدند و نقل به مضمون گفتند ما حکم حکومتی را قبول نداریم، بعد البته همانجا می‌فرمایند بیشتر از بقیه همین‌ها از حکم حکومتی استفاده کردند. تصور کنید یک‌ بار است شما می‌گویید من حکم حکومتی را قبول ندارم، چه معنی دارد که ما کار کارشناسی کنیم، تصمیم بگیریم و بعد شما با یک حکم آن را از بین ببرید اما یک بار آن است که شما می‌گویید من حکم حکومتی را دارم اما با این حکم کشور را اداره نمی‌کنم. این حکم برای یک حالت استثنایی است. پدر در خانواده امکان تحکم را دارد ولی حالت رفق او چنین است که این امکان مال روز بسیار خاص و مباداست؛ من با اینها امور را اداره نمی‌کنم. من یک نیروی انتظامی مستقر و محکم دارم، من یک دستگاه امنیتی-اطلاعاتی محکم دارم، دولت مستحکم و مستقری هستم ولی چون منطق خاصی دارم، بنای من این نیست که پیشبرد امور در حیات اجتماعی را با این ابزارها پیش ببرم. حالا شما ممکن است در عرصه اجرا اشکال کنید اما بحث من الان در حیطه نظر است. بله! در مواجهه با خواص و افراد ویژه‌خوار حکومت باید با قدرت وارد شود اما در بدنه عمومی چه‌ می‌کنم؟ بسیار اینجا مایل به این هستم که من با مردم باید حرف بزنم. بنای اولم رفق است؛ بنای اولم فهم است؛ بنای اولم این است که او متوجه شود، بیاید در یک مداری. بله! میان اقتدار محبت‌آمیز دولت دینی با دولت رها و دولت مقتدر هابزی مرز لطیفی وجود دارد.
در این بین یک جریان‌هایی هم سوءاستفاده می‌کنند. می‌گویند جامعه خوب است، خود تنظیم‌گر است، بله! جامعه خوب است اما وظیفه رشد و تعالی آن بر عهده حکومت است. در طرف مقابل هم معتقدند باید جلوی هر خطایی را به شدیدترین شکل ممکن گرفت اما در این بین یک حالت تعادلی وجود دارد. مدارا دقیقاً یعنی همین. حکومت دینی تسلیم خواست مردم نمی‌شود اما مدارا می‌کند تا مردم را بتواند متوجه کند. بله! طبیعتاً در این میان دولت دینی بدون خط قرمز هم نیست. 
* از گفتاردرمانی تا قانون‌گذاری مقتدرانه
* شما حضرت علی(ع) را یک لحظه کنار بگذارید. ایشان طبیعتاً امام بوده و یک شأن هدایتی پیش و بیش از همه شئون دیگر خود دارند ولی فقیه را نیز مستثنا کنید، این منسب نیز به واسطه آنکه العلما ورثه الانبیا هستند، یک شأن هدایتی و ارشادی دارند. تصور کنید در مراحل پایین‌تر فردی که در دولت و حاکمیت مسؤولیت دارد، امکان‌ها و ابزارهای تحت اختیار او چیست؟ او رئیس یک مجموعه دیوانی است دیگر، همه ابزارهای تحت اختیار او از سنخ الزام است؛ یا باید لایحه‌ای را به مجلس فرستاده و قانون کند یا آنکه دیگر ابزارهای قانونی خود را فعال کند. تصور کنید الان دولت نمی‌خواهد سرمایه‌های مردم به سمت بازار سکه و طلا برود. بله! طبیعتاً رسانه‌ها باید فرهنگ‌سازی کنند اما رئیس یک دستگاه اداری نهایتاً می‌تواند برای این معاملات مالیات بالایی تعیین کند. اصطلاحاً با گفتاردرمانی مساله حل نمی‌شود.
ما باید نقطه نزاع را مشخص کنیم. آیا نزاع بر سر الزام است؟ یعنی برای مثال دولت مدارا، دولت الزام نیست؟ دولت تکلم و گفت‌وگو است. به تعبیر شما آیا با گفتاردرمانی می‌خواهد امور را مدیریت کند؟ خیر در دولت مدارا هم الزام وجود دارد. بله! حضرت مالیات را می‌گیرد اما نه به هر قیمتی. همین رویکرد باعث ایجاد محبت می‌شود. حضرت به این محبت خیلی نظر دارد، چرا که مکرر می‌فرماید تو محتاج به مردم می‌شوی. ببینید! حضرت این توصیه‌ها را به مالک می‌کنند. مالک یک سردار سپاه است، حضرت علی(ع) این انتظار را از یک سردار سپاه دارد. ممکن است کسی بگوید بله! این رابطه قبلی میان مردم و حکومت متعلق به رابطه میان رسول خدا و با مردم یا خود حضرت علی(ع) با مردم است، اما خیر! اینگونه نیست. حضرت این انتظارات را از یک فرمانده نظامی دارد که برای استانداری شهری می‌فرستد. حالا پرسش آن است که چرا ما چنین انتظاراتی را نمی‌توانیم از یک مسؤول دولتی داشته باشیم؟
ما از لایحه گفت‌وگو خیلی راحت رد می‌شویم. امری را قانون می‌کنید، می‌بینید که براحتی عمل نمی‌شود. مساله اسلام این نیست؛ حالا اصل الزام است ولی در کنار آن مقداری نیز محبت باید افزود. خیر محبت و گفت‌وگو اصل است. شما تصور می‌کنید الزام، کار را پیش می‌برد، در حالی که نخستین چیزی که الزام زیاد درست می‌کند، کینه است.
* سرمایه اجتماعی و اقتدرا پدرانه دولت
* سخن شما در ادبیات جدید هم مشابهاتی دارد. بله! سرمایه اجتماعی برای یک حاکمیت مهم است. شما اگر سرمایه اجتماعی پایینی داشته باشید قانون نافذی نیز نمی‌توانید تصویب کنید اما پرسش آنجاست که سرمایه اجتماعی چگونه به وجود می‌آید؟ مردم باید تا می‌توانند به دولت اعتماد کنند، بدانند اصطلاحاً دولت توان و جنم انجام یک کار را دارد، در غیر این صورت اگر مردم تصور کنند این دولت فقط می‌تواند حرف بزند و توان و قاطعیت انجام یک کار را ندارد، به او نمی‌توانند تکیه کنند، لذا به نظر چنین اشکالی را می‌شود به طرح شما وارد کرد.
اساساً حکومت امیرالمؤمنین چرا در دوره خودش مورد طعنه‌هاست؟ برای اینکه برخی می‌گویند جنم خود را نشان ندادی. در ادبیات حکمرانی سابق هم هست و الان هم برخی می‌گویند، سخن شما شبیه این است که بگویید دولت باید یک بار زهر چشمی بگیرد تا همه حساب کار دست‌شان بیاید. بعد حالا با جامعه حرف می‌زنیم. خیر اینگونه نیست. ما یک جنم و توان از عهده کاری برآمدن داریم، یک قصه اجبار و الزام داریم، یک قصه رفق، مدارا و استفاده از خود مردم داریم. شما می‌گویید اول یک اقتداری نشان بده تا مردم بفهمند، دولت توانایی دارد تا وقتی حرف می‌زنی، احساس کند حرف حسابی می‌زنی. همه دیکتاتورهای تاریخ همین مسیر را می‌رفته‌اند. در ابتدای حکومت عده‌ای را سر می‌بریدند بعد باقی حساب کار دست‌شان می‌آمد اما گاهی می‌گویید نشان دادن اقتدار من با مردم است. من در دفاع‌مقدس می‌خواهم نشان دهم ما توان پیروزی بر صدام را داریم. چگونه این را نشان دهم؟ امام خمینی(ره) می‌گویند من مضطر به مردم هستم. می‌خواهم ایران را بسازم، من می‌خواهم از ایران دفاع کنم؛ من مضطر به مردم هستم؛ چاره‌ای ندارم. من می‌خواهم سپاهم را درست کنم؛ مضطر به مالیات مردم هستم. خب! یک ‌وقتی می‌گویی: مالیات می‌گیرم و پوست‌تان را هم می‌کنم، خب! اگر اینجا پوست کندی و به زور مالیات گرفتی، در قدم‌های بعدی دیگر مردم به تو حس خوبی ندارند، در کار تو کوتاهی می‌کنند. شما همان موقع که می‌خواهی مالیات بگیری، الزام است ولی الزام را انسانی لحاظ کن؛ الزام را انسانی اجرا کن؛ الزامت را برادرانه محقق کن. یعنی نمی‌گیرم؟ نه می‌گیرم! با تخفیف می‌گیرم، اگر نداشتی نمی‌گیرم، با تأخیر می‌گیرم. بله! حکومت بی‌عرضه نیست، اگر بخواهد بدون دلیل ندهد، از خود اقتدار نشان می‌دهد. مردم از حکومت، اجبار را می‌فهمند؛ حکومت اجبار می‌کند ولی شما در اجبار خود، می‌خواهید جیب خود را پر کنید یا مراقب مردم هم هستید؟ مردم این را هم متوجه می‌شوند. 
حال، سؤال سخت این است که چگونه، سختی ماجرا باعث شده اصلاً تأمل را کم کنیم؛ غش کنیم به یک طرف یا رها کنیم. دهه 70 این انگاره تثبیت شد که اگر کسی کار اقتصادی می‌کند، بالاخره با فساد همراه است دیگر. مقداری فساد طبیعی جلوه داده شد. مثال‌ها و موارد زیاد است که به تاجرمان نمی‌توانیم بگوییم فساد نکن؛ ما به سرمایه‌گذار نمی‌توانیم بگوییم فساد نکن. نه! دیگر فساد را بپذیرید! ببینید! این یک طرف ماجراست. یک طرف هم این است که شما یک پوستی از سرمایه‌گذار بکن! مانند دزد با او برخورد کن! که اصلاً به هیچ‌چیز نرسد. ممکن است بگویید این مباحث در مقام لفظ فقط زیباست. بله! پیچیدگی‌اش بسیار است. یک عقل عملی می‌خواهد که در صحنه بتواند تصمیم‌گیری کند.

ارسال نظر
پربیننده