26/خرداد/1404
|
16:18
۲۲:۵۶
۱۴۰۴/۰۳/۲۵
مروری بر فیلم «جنگاوری»

مرثیه‌خوانی هالیوود برای طفلکی‌های متجاوز

مهران زارعیان: سال ۲۰۰۶ چند سرباز آمریکایی در شهر الرمادی عراق وارد یکی از خانه‌های مردم آنجا شدند که در 2 طبقه‌اش، 2 خانواده زندگی می‌کردند و بدون اجازه آنها، محل زندگی‌شان را تبدیل به سنگر کمین و دیده‌بانی کردند. اعضای این خانواده هم برای اینکه موقعیت این سربازها لو نرود، همانجا حبس شدند. بالاخره درگیری بالا گرفت و این سربازها مجبور شدند در حالی که این خانه تبدیل به ویرانه شده بود، به فکر این بیفتند که چطور زخمی‌های‌شان را از آنجا بیرون ببرند و خودشان هم فرار کنند. یکی از آن سربازها مردی بود به نام ری مندوزا که بعدها به هالیوود آمد و به عنوان مشاور نظامی در پروژه‌های سینمایی حضور داشت.
الکس گارلند، فیلمساز ۵۴ ساله آمریکایی که بعد از چند پروژه تلویزیونی و چند بار نویسندگی سناریوهای سینمایی برای دیگران، کارگردانی را از سال ۲۰۱۴ با فیلم «فراماشین» یا «ایکس ماکینا» شروع کرده بود، در فیلم «جنگ داخلی» با ری مندوزا همکار شد و آنها تصمیم گرفتند ماجرای نبرد الرمادی را تبدیل به فیلم کنند. گارلند در نوشتن فیلمنامه به مندوزا کمک کرد و حالا هم اسمش به عنوان کارگردان کنار او آمده، اما طوری که خودش می‌گوید، کار کارگردانی را به شاهد عینی آن ماجرا سپرده و صرفاً به عنوان مشاور در پروژه حضور داشته است.
این فیلم با اسم «جنگاوری» یا «Warfare» در کمپانی «A24» تولید شد و با اینکه به دلیل لوکیشن‌های محدود و بازیگرهای ارزان، هزینه بالایی نداشت و کل هزینه‌های آن به ۲۰ میلیون دلار می‌رسید، حدود ۲۶ میلیون دلار در آمریکای شمالی و بالای ۶ میلیون دلار در باقی نقاط دنیا فروخت. یعنی مجموعاً 32 میلیون دلار. نظر منتقدان جریان اصلی هالیوود هم درباره این فیلم عموماً مثبت بود؛ چنانکه از ۲۱۸ نقدی که وب‌سایت راتن‌تومیتوز برایش جمع‌آوری کرده، 93درصد مثبت هستند و متاکریتیک هم بر اساس نظر ۴۳منتقد، به فیلم امتیاز 78 درصد داده. 
مخاطبان چنین فیلمی طبیعتاً خاص هستند اما در آمریکا درصد رضایت این نوع تماشاگران هم بالا بوده است. آنهایی که سینمااسکور از آنها نظرسنجی کرده، در مقیاس A+ تا F به این فیلم امتیاز «A-» دادند و آنهایی که پست‌ترک از آنها نظرسنجی کرده بود، 90 درصد به کار امتیاز مثبت دادند و 67 درصد از آنها گفتند که قطعاً این فیلم را به بقیه هم توصیه می‌کنند.
محیط این فیلم که یک جنگ شهری را روایت می‌کند، بی‌شباهت به فضای بازی‌های کامپیوتری نیست اما نشان دادن سختی‌هایی که در چنین محیطی به وجود می‌آید، قرار بوده نشان بدهد جنگ در واقع به همان شکل سرگرم‌کننده بازی‌های کامپیوتری نیست. به این شکل، این فیلم ژست و ظاهری ضدجنگ دارد؛ هرچند چنین نیست که تجاوز به سرزمین دیگران در آن محکوم شده باشد، بلکه فقط سختی‌های جنگیدن را نشان می‌دهد و با نمایش این سختی‌ها نوعی قدردانی از زحمات سربازان آمریکایی هم به حساب می‌آید. طبیعتاً تحلیل چنین فیلم‌هایی نمی‌تواند بدون توجه به مسائل سیاسی که پس‌زمینه ساخت‌شان بوده‌اند انجام شود که در ادامه به بخشی از این مسائل اشاره شده است و در پی آن، تحلیل‌های فرمی و تکنیکی درباره این اثر آمده‌اند.
تصور کنید جنگاوران مجهز کشور «الف» در کشور «ب» نیمه شب وارد یک خانه می‌شوند، خانواده در حال سکونت در خانه را به گروگان می‌گیرند، خانه را به عنوان یک مقر دیده‌بانی و کمین تصاحب می‌کنند و در ادامه مورد هجوم سنگین آتش از طرف مردان مسلح بومی کشور «ب» قرار می‌گیرند و مجبور می‌شوند خانه را با تلفات ترک کنند. در 2 خط داستانی که وصف کردم، اگر ندانیم کشور «الف» و «ب» کجا هستند و بنا به چه دلایل سیاسی و ایدئولوژیک در حال جنگ و ستیزند، مبنای موقعیت به گونه‌ای است که منطقاً سمپاتی ما را با نیروهای مسلح متعلق به کشور «ب» برمی‌انگیزد و ظاهر قصه حس مثبتی درباره نیروهای مجهز کشور «الف» ندارد.
فیلم «جنگاوری» اما می‌خواهد خلاف این مسیر را در ایجاد سمپاتی طی کند. کشور الف، ایالات متحده آمریکاست و کشور ب، عراق در دوران پس از سقوط صدام که گروه‌های مختلفی در آن زمان با آمریکا جنگیدند. بنابراین طبیعی است که فیلم برای آنکه بتواند حرف خود را برای مخاطب پذیرفتنی جلوه دهد، کار دشواری در پیش دارد. فیلم اما در حد یک فیلم معمولی جنگی نیز توانایی ایجاد حس همذات‌پنداری بین شخصیت‌های قهرمان داستان و مخاطب ندارد و به دلیل ضعف مفرط و فقر شخصیت‌پردازی و گسترش عرضی پیرنگ، همه چیز را کاملاً خنثی و بی‌رمق برگزار می‌کند و درگیرکنندگی چندانی ندارد.
هدف فیلم مشخص است؛ در دورانی که افکار عمومی آمریکا درباره سرنوشت حضور نظامیان آمریکایی در غرب آسیا مساله‌دار است و به خصوص دموکرات‌ها که هالیوود را بیشتر در کنترل دارند، بسیار علاقه‌مند به نقد سیاست حمله به عراق و افغانستان هستند، فیلم‌های زیادی در راستای نقد انتخاب سیاسی نئوکان‌ها ساخته شد که عموماً تلاش داشتند سربازان آمریکایی را به‌مثابه قربانیان سیاست خارجی ماجراجویانه آمریکای جورج بوش به تصویر بکشند. 
سربازان آمریکایی در این قبیل فیلم‌ها، طفلکی‌های آسیب‌پذیری بودند که در یک منطقه بدوی و تحت محاصره مردان خشن و بی‌تمدن گرفتار می‌شدند و قرار بود افکار عمومی آمریکا درباره چرایی ایجاد خطر و تروما برای این سربازان و نه رنج و آسیب‌های جانی و مالی مردمان بومی منطقه، احساس اندوه و افسوس کنند. این خط سیاسی، از زمان فیلم بیش از حد ستایش شده «مهلکه» اثر کاترین بیگلو کم و بیش در دستور کار فیلم‌های جنگی مربوط به حضور آمریکا در غرب آسیا قرار گرفت و نگاهی کاریکاتوری نسبت به واقعیت‌های تاریخی آن دوران دارد. هر چند فیلمسازان محافظه‌کارتر مثل کلینت ایستوود نیز کوشیدند وجه قهرمان‌مآبانه و حماسی نیز به آن دوره از فعالیت ارتش آمریکا ببخشند و آثاری از جنس «تک‌تیرانداز آمریکایی» نیز در هالیوود ساخته شده است.
فیلم «جنگاوری» نیز دقیقاً در خط فکری و معنایی نقد درون گفتمانی ملی‌گرایی آمریکایی با روکش دلسوزی دموکرات‌ها برای سرباز آمریکایی قرار می‌گیرد و چنین حرفی را می‌خواهد بزند که طفلکی سرباز آمریکایی در خدمت مطامع جورج بوش قرار گرفت و هزینه جانی و روانی متحمل شد. «جنگاوری» اما به جز کمی اکشن‌بازی سرگرم‌کننده از جنس گیم‌های جنگی، آورده دیگری ندارد و در خلق جهان فکری خود و در بیان حسی این زاویه دید، عاجز و ناتوان است. فیلم هیچ شخصیتی ندارد، حتی تیپ هم ندارد. یک تعداد آدمک در فیلم هستند که اسلحه به دست دارند و استرس می‌کشند و موقع جراحت جیغ و داد می‌کنند. نه عقبه‌ای از هیچ‌کدام می‌دانیم و نه نکته جالبی در رفتارشان توجه را جلب می‌کند. حتی اسم‌های‌شان را به زور می‌توان به خاطر سپرد. تازه این مربوط به جبهه قهرمان‌های آمریکایی است؛ مردم عادی عراقی و نظامیان جهادی همین حد از تشخص را نیز ندارند. مثل مانکن‌های بوتیک، فقط حضور فیزیکی دارند و ممکن است ایستاده یا در حال قدم زدن باشند. نه می‌دانیم که دقیقاً چه گروهی در حال جنگیدن با آمریکایی‌هاست و نه متوجه می‌شویم که عقبه این موقعیت محوری محصور در خانه چه بوده است. فیلم تلاش زیادی برای دادن مختصات و جغرافیای خانه می‌کند ولی از این جغرافیا نیز استفاده‌ای نمی‌کند و مشخص نیست کارکرد این خانه در کلیت حضور این سربازان و عملیات‌شان در چیست.
ابهام در خلق جهان، هویت و عقبه دشمنان سربازان آمریکایی، علاوه بر ضربه‌ای که به لحاظ معنایی و ایدئولوژیک به هندسه مضمونی فیلم وارد می‌کند، از حیث درام‌پردازی و قصه‌گویی نیز، پاشنه آشیل فیلم است، زیرا متوجه نمی‌شویم این نیروهای نظامی، دقیقاً چه نقاط قوت و ضعفی دارند و از چه چیزشان باید ترسید و کجای عملکردشان قابلیت غلبه دارد. به همین دلیل نیز، آن انفجار مهیب بمب دست‌ساز، بیش از آنکه یک ابتکار از سوی دشمنان به نظر برسد، کارکردی شبیه به بلایا و حوادث متافیزیکی دارد و نبرد با دشمنان نیز بدون فهم و ادراک روشن از جغرافیای حضور آنها انجام می‌شود و صرفاً قرار است فشنگ‌های شلیک شده به صورت رندوم از 2 طرف را ببینیم که هیچ‌کدام نیز هیچگاه به هدف نمی‌خورند. دشمنان به غیر از آن یک بمب که نفهمیدیم از کجا آمد، هیچ ابتکار و کنش دیگری ندارند و نمی‌توانند مانع خاصی مقابل پای قهرمانان داستان بگذارند و به همین دلیل نیز یک‌سوم انتهایی فیلم، عملاً نکته‌ای به قصه اضافه نمی‌کند و صرفاً کش می‌یابد و رمق فیلم را می‌گیرد.
فیلم صرفاً یک امتیاز مهم دارد و آن توانایی ساختن یک اتمسفر ملتهب از گیر افتادن در یک خانه و دلهره نسبت به سر رسیدن نظامیان جهادی عراقی دارد که البته در اواخر فیلم بیش از حد کش پیدا می‌کند و از رمق می‌افتد. با این حال خفگی حاکم بر محیط خانه، اضطراب حاکم بر فضا و بحران در تک لوکیشن فیلم در حدی هست که بتوان از دیدن این فیلم سرگرم شد و به یاد نمونه‌های دیگری مثل «1917» افتاد (گرچه «جنگاوری» به مراتب سطح پایین‌تر است).
الکس گارلند در فیلم قبلی خود «جنگ داخلی» نیز دقیقاً همین ضعف در پرداختن خودی و دشمن را داشت و نمی‌توانست یک مختصات مشخص از چرایی بحران پیش‌آمده و خواسته 2 طرف نزاع تبیین کند. گویی او در فیلم‌های جنگی و اکشن، صرفاً به وجوه فیزیکی و سخت‌افزاری جنگ که شامل انفجار و تیر و تفنگ است، توجه دارد و از اهمیت شخصیت‌پردازی و عمق بخشیدن به چفت و بست داستان و همچنین پروراندن کانسپت معنایی و عقبه فکری و ایدئولوژیک در این گونه آثار غافل است.
در «جنگاوری»، فردی به نام ری مندوزا نیز در نویسندگی و کارگردانی به الکس گارلند کمک کرده که ظاهراً یکی از سربازان آمریکایی حاضر در واقعه در سال 2006 بوده است. به‌رغم حضور یک شاهد عینی در تیم ساخت فیلم، اما خبری از زمینه‌سازی و زمینه‌پردازی برای قصه نیست و همه چیز بسیار شبیه گیم است. همان‌طور که در گیم نیز خصوصاً اگر زبان بازی را ندانیم، صرفاً قرار است از سرگرم‌کنندگی جاری بر شلیک‌ها و هیجان ستیز و گریز لذت ببریم و پروتاگونیست و آنتاگونیست به معنای داستانی و فکری، کارکرد خاصی ندارند. در فیلم نیز یک جا برای توصیف نظامیان جهادی عراقی از لفظ کودکانه «آدم بدها» استفاده شده است که ساده‌سازی و معناگریزی مفرط فیلم را یادآوری می‌کند.
حضور ری مندوزا البته در فضاسازی به کمک فیلم آمده و دست‌کم آنچه برای کشمکش ایجاد کردن بر ذات حادثه‌محور این قصه لازم بوده را تامین کرده است. زمان دراماتیک فیلم، عملاً مشابه زمان واقعی است و ثانیه به ثانیه، وقایع را مشاهده می‌کنیم و هر لحظه رویداد هیجان‌انگیزی در فیلمنامه تعبیه شده، با این حال اواخر فیلم، آن ابتکار عمل قصه‌گویانه و ایده‌های توجه‌برانگیز که در اوایل فیلم مشاهده کردیم وجود ندارد. مندوزا همانطور که در تیتراژ انتهایی نیز می‌بینیم، تلاش کرده ثانیه به ثانیه واقعه را مشابه تجربه واقعی خود بازسازی و بازپردازی کند که در ایجاد رویکرد خاطره‌محور فیلم موفق است.
فیلم در نشان دادن تجربه حضور در موج انفجار نیز جذابیت خاص خود را دارد و آن احساس برزخ‌گونه را که صدا شنیده نمی‌شود و چشم در تاریکی موقتا‌ً کور می‌شود منعکس می‌کند. وخامت و بغرنج بودن گرفتار شدن در یک انفجار و تبعات پزشکی پس از آن و رنج جراحت نیز در فیلم مورد تاکید است. با این حال این موارد کافی نیست تا «جنگاوری» را بتوانیم فیلمی تماشایی و ارزشمند تلقی کنیم و از دیدنش حس رضایت داشته باشیم. «جنگاوری» حتی از تایم محدود 90 دقیقه‌ای خود که در استاندارد هالیوود تایم کمی محسوب می‌شود، موفق نمی‌شود یک اثر خوش‌ریتم و تماماً سرزنده و پویا را تشکیل دهد و در اواخر درجا می‌زند و موقعیت را کش می‌دهد.

ارسال نظر