26/خرداد/1404
|
16:18
۲۲:۵۷
۱۴۰۴/۰۳/۲۵
نگاه

ایران چگونه معادله قدرت را تغییر داد؟

علی کاکادزفولی: تجاوز چند روز اخیر رژیم صهیونیستی و پاسخ قاطع و حساب‌شده جمهوری اسلامی ایران، نقطه عطفی تعیین‌کننده در تاریخ منازعات منطقه است. این رخداد، نه یک درگیری مرزی ساده، بلکه رونمایی از یک معادله امنیتی - نظامی جدید بود که دهه‌ها تلاش غرب بویژه ایالات متحده برای حفظ برتری مطلق نظامی اسرائیل را به چالش کشید. تحلیل این رخداد مستلزم نگاهی فراتر از هیجانات رسانه‌ای و نیازمند درکی عمیق از لایه‌های راهبردی، اهداف بازیگران و پیامدهای آن برای آینده منطقه است. این یادداشت می‌کوشد به کالبدشکافی ابعاد مختلف این شکست برای محور عبری - غربی و ترسیم مسیر پیش روی ایران بپردازد.
* کالبدشکافی شکست راهبردی اسرائیل
شکست اخیر رژیم صهیونیستی را نباید صرفاً در ناتوانی از رهگیری کامل پاسخ ایران یا خسارات مادی خلاصه کرد. این یک شکست چندوجهی با ریشه‌های عمیق در دکترین نظامی، اطلاعاتی و سیاسی این رژیم بود. علل و چگونگی این ناکامی را می‌توان در موارد زیر تحلیل کرد.
* خطای محاسباتی در ارزیابی توان و اراده ایران
بزرگ‌ترین اشتباه راهبردی تل‌آویو و حامیانش، گرفتار ماندن در پارادایم‌های گذشته بود. آنها تصور می‌کردند جمهوری اسلامی همچنان ذیل دکترین «صبر استراتژیک» عمل کرده و از رویارویی مستقیم پرهیز خواهد کرد. این تحلیل، مبتنی بر ارزیابی‌های منسوخی بود که تغییرات بنیادین در توانمندی‌های نظامی و جسارت تصمیم‌گیری ایران پس از عملیات‌های پیشین «وعده صادق» را نادیده می‌گرفت. اسرائیل، مست از حمایت‌های بی‌قید و شرط غرب و مغرور از عملیات‌های خرابکارانه پیشین خود، درک نکرد دوران بزن و دررو به پایان رسیده. این شکاف ادراکی، نخستین و مهم‌ترین دلیل شکست بود، زیرا یک راهبرد موفق با فرضیات غلط آغاز نمی‌شود.
* فروپاشی دکترین بازدارندگی
هدف اصلی اسرائیل از این تجاوز، نه دستیابی به یک هدف نظامی مشخص، بلکه احیای بازدارندگی بود. آنها می‌خواستند به ایران و محور مقاومت نشان دهند هزینه هرگونه اقدام علیه منافع اسرائیل، بسیار بالا خواهد بود اما پاسخ مستقیم، قاطع و برنامه‌ریزی‌شده ایران، این دکترین را معکوس کرد. اکنون این ایران است که یک معادله بازدارندگی جدید تعریف کرده است: هرگونه تجاوز به خاک یا منافع حیاتی ایران، با پاسخ مستقیم از مبدأ ایران مواجه خواهد شد. 
اسرائیل که تمام هویت امنیتی خود را بر پایه ترساندن دشمنانش بنا کرده، برای نخستین‌بار در موقعیتی قرار گرفت که خود باید از پیامدهای اقداماتش هراسان باشد.
* ناکارآمدی عملیاتی - اطلاعاتی
با وجود لایه‌های متعدد پدافندی (گنبد آهنین، فلاخن داوود، پیکان و تاد) و کمک‌های مستقیم آمریکا، انگلیس و برخی کشورهای دیگر، بخش قابل توجهی از پرتابه‌های ایران به اهداف تعیین‌شده اصابت کرد. این مساله نشان‌دهنده ۲ واقعیت کلیدی است: اول، ناتوانی مطلق دفاعی؛ هیچ سپر دفاعی‌ای نمی‌تواند در برابر یک حمله اشباعی و ترکیبی (موشک‌های بالستیک، کروز و پهپاد) که با تاکتیک‌های فریب و عبور از سامانه‌ها طراحی شده، مصونیت کامل ایجاد کند. این برای رژیم صهیونیستی که عمق استراتژیک ندارد، یک فاجعه امنیتی است؛ دوم، برتری اطلاعاتی نسبی ایران؛ طراحی عملیات به گونه‌ای بود که اهداف نظامی و امنیتی مشخصی با دقت بالا مورد اصابت قرار گرفتند. این نشان می‌دهد اشراف اطلاعاتی ایران بر نقاط حساس داخل سرزمین‌های اشغالی، بسیار فراتر از تصورات طرف مقابل است.
* بحران داخلی و فقدان اجماع
کابینه افراطی و متشتت نتانیاهو، فاقد عقلانیت راهبردی و گرفتار رقابت‌های شخصی است. تصمیم به این تجاوز، بیش از آنکه مبتنی بر یک تحلیل هزینه - فایده باشد، محصول تلاش نتانیاهو برای فرار از بحران‌های داخلی، راضی نگه داشتن متحدان تندرو و انحراف افکار عمومی از شکست‌هایش در غزه بود. این فقدان اجماع و تصمیم‌گیری مبتنی بر هیجان، به یک اقدام نسنجیده و پرهزینه منجر شد که نه تنها کمکی به اسرائیل نکرد، بلکه آن را در مخمصه‌ای بزرگ‌تر گرفتار کرد.
* ورود آمریکا به جنگ مستقیم؛ آری یا خیر؟
پاسخ به این پرسش با قاطعیت بالایی خیر است. ایالات متحده از ورود به یک جنگ مستقیم و تمام‌عیار با ایران پرهیز خواهد کرد و دلایل این امر، کاملا منطقی و راهبردی است، نه حاصل صلح‌طلبی واشنگتن(!)
* اولویت‌های کلان ایالات متحده
آمریکا در حال حاضر تمام تمرکز راهبردی خود را بر مهار چین در شرق آسیا و مدیریت جنگ فرسایشی روسیه در اوکراین معطوف کرده است. گشودن یک جبهه سوم در غرب آسیا علیه کشوری قدرتمند و وسیع مانند ایران، یک انتحار استراتژیک است که توان نظامی و اقتصادی آمریکا را تحلیل برده و فضا را برای رقبای اصلی‌اش باز می‌کند. پنتاگون و استراتژیست‌های آمریکایی بخوبی می‌دانند جنگ با ایران، یک درگیری محدود نخواهد بود.
* آسیب‌پذیری شدید منافع آمریکا در منطقه
برخلاف جنگ عراق یا افغانستان، ایران از توانایی‌های نامتقارن گسترده‌ای برای ضربه زدن به منافع آمریکا و متحدانش در سراسر منطقه برخوردار است. از پایگاه‌های نظامی آمریکا در عراق، سوریه، قطر، امارات و بحرین گرفته تا خطوط کشتیرانی در تنگه هرمز و باب‌المندب، همگی در تیررس مستقیم یا نیابتی ایران قرار دارند. آغاز جنگ از سوی آمریکا به معنای شعله‌ور شدن کل منطقه و تحمیل هزینه‌های اقتصادی (افزایش سرسام‌آور قیمت نفت) و انسانی غیرقابل تحملی خواهد بود که هیچ رئیس‌جمهوری در آمریکا، بویژه در آستانه یا میانه یک دوره سیاسی، حاضر به پذیرش آن نیست.
* عدم اراده و حمایت افکار عمومی در داخل آمریکا
جامعه آمریکا بشدت از جنگ‌های بی‌پایان در غرب آسیا خسته است. هرگونه تلاش برای آغاز یک جنگ جدید، با مخالفت شدید افکار عمومی و حتی بخش‌هایی از حاکمیت مواجه خواهد شد. دولت آمریکا می‌داند نمی‌تواند اجماع داخلی و بین‌المللی لازم برای یک درگیری بزرگ دیگر را فراهم کند. بنابراین نقش آمریکا حداقل در ظاهر به «مدیریت بحران» محدود خواهد ماند.
 این کشور به حمایت‌های دفاعی، اطلاعاتی و لجستیکی از اسرائیل ادامه خواهد داد و تلاش خواهد کرد از طریق دیپلماسی و فشار، ایران را از برداشتن گام‌های بعد منصرف کند اما به احتمال زیاد ماشه یک جنگ مستقیم را نخواهد چکاند؛ البته روشن است رقم خوردن هر واقعیتی که خلاف تحلیل بالا باشد، ناشی از اشتباه راهبردی آمریکا خواهد بود و به همان دلایل بالا در نهایت این کشور را به باتلاقی بزرگ خواهد کشاند و سرانجام وحشتناکی را برایش رقم خواهد زد. 
* تکاپوی دیپلماتیک اروپا؛ تلاشی برای نجات اسرائیل از باتلاق
رایزنی‌های شتاب‌زده کشورهای اروپایی نظیر آلمان، فرانسه و بریتانیا برای توقف جنگ، اقدامی از سر انسان‌دوستی یا صلح‌طلبی نیست. این یک حرکت کاملا حساب‌شده و منافع‌محور با اهداف سه‌گانه است که تحلیل آن، ماهیت واقعی سیاست خارجی اروپا را آشکار می‌کند.
۱- جلوگیری از خسارت بیشتر به اسرائیل: اروپایی‌ها به وضوح دیدند اسرائیل در این رویارویی، بازنده راهبردی بوده و تداوم تنش، تنها به افشای بیشتر ضعف‌های آن و تحمیل خسارات سنگین‌تر منجر خواهد شد. دیپلماسی اروپا در وهله اول، نقش «ترمز اضطراری» را برای متوقف کردن قطاری بازی می‌کند که اسرائیل راه انداخته و اکنون توان کنترل آن را ندارد. آنها در پی نجات متحد استراتژیک خود از باتلاقی هستند که خود ساخته است.
۲- کشاندن ایران پای میز مذاکره برای گرفتن امتیاز: این یک تاکتیک کلاسیک غربی است. آنها پس از آنکه ایران قدرت خود را به نمایش گذاشت و یک معادله جدید تعریف کرد، با ژست «میانجی بی‌طرف» وارد می‌شوند تا دستاوردهای میدانی ایران را در عرصه دیپلماسی خنثی کنند. هدف اصلی آنها این است که در ازای کاهش تنش، ایران را وادار به پذیرش محدودیت‌های جدید در برنامه هسته‌ای، موشکی یا نفوذ منطقه‌ای خود کنند. به عبارت دقیق‌تر، آنها می‌خواهند آنچه را اسرائیل در میدان نبرد نتوانست به دست آورد، از طریق مذاکره و فشار سیاسی برایش تأمین کنند.
۳- حفاظت از منافع اقتصادی خود: اروپا بشدت به ثبات بازارهای انرژی و امنیت خطوط کشتیرانی وابسته است. هرگونه جنگ گسترده در خلیج فارس، اقتصاد شکننده اروپا را با یک شوک نفتی ویرانگر و بحران زنجیره تأمین مواجه خواهد کرد. تکاپوی دیپلماتیک آنها بیش از هر چیز، تلاش برای جلوگیری از این پیامدهای فاجعه‌بار برای خودشان است.
* ایران معادله جنگ را رقم خواهد زد
اکنون که ایران با موفقیت، مرحله گذار از صبر استراتژیک به «بازدارندگی فعال» را طی کرده، باید معادله آینده را با هوشمندی و قاطعیت ترسیم کند. این مسیر مستلزم اقدامات چندلایه است.
الف- تثبیت و نهادینه‌سازی معادله جدید: ایران باید از طریق کانال‌های دیپلماتیک، رسانه‌ای و نظامی به روشنی اعلام کند «دوران جدیدی» آغاز شده است. اصل «پاسخ متقابل و مستقیم» باید به عنوان یک دکترین رسمی و غیرقابل مذاکره تثبیت شود. هرگونه تردید در این زمینه، طرف مقابل را به آزمودن مجدد اراده ایران وسوسه خواهد کرد.
ب- پرهیز از افتادن در دام مذاکرات انحرافی: ایران باید در برابر تلاش‌های اروپا برای گره زدن «کاهش تنش» به مسائل دیگر (مانند برجام یا توان موشکی) هوشیار باشد. پیام ایران به غرب باید صریح باشد: «امنیت قابل مذاکره نیست. اگر خواهان آرامش در منطقه هستید، متحد خود [اسرائیل] را از ماجراجویی بیشتر بازدارید. تنها راه دیپلماسی، پذیرش حقوق و امنیت مشروع ایران است». نباید اجازه داد دستاورد بزرگ میدانی، با وعده‌های پوچ اقتصادی معامله شود.
پ- تقویت همزمان توان دفاعی و تهاجمی: این رخداد نشان داد سرمایه‌گذاری در توان پهپادی و موشکی، یک انتخاب راهبردی و درست بوده است. ایران باید با جدیت بیشتری به توسعه کیفی و کمی این توانمندی‌ها، بویژه در حوزه فناوری‌های گریز از رادار، جنگ الکترونیک و دقت اصابت، ادامه دهد. بازدارندگی، یک دستاورد دائم نیست و نیازمند به‌روزرسانی مداوم است.
ت- مدیریت هوشمندانه «جنگ روایت‌ها»: غرب بلافاصله تلاش خواهد کرد با ماشین رسانه‌ای خود، جای «متجاوز» و «مدافع» را عوض کرده و ایران را به عنوان عامل بی‌ثباتی معرفی کند. دستگاه دیپلماسی و رسانه‌ای کشور باید با روایتی منسجم، منطقی و مبتنی بر حقوق بین‌الملل (حق دفاع مشروع ذیل ماده ۵۱ منشور ملل متحد)، اقدام ایران را به عنوان یک پاسخ ضروری و مشروع به تجاوز اسرائیل برای افکار عمومی جهان تبیین کند.
ث- اتکا به قدرت ملی و سرمایه اجتماعی: یکی از بزرگ‌ترین خطاهای محاسباتی اسرائیل و حامیانش، تحلیل غلط از جامعه ایران بود. آنها با تکیه بر جنگ روانی و برجسته‌سازی برخی نارضایتی‌های داخلی، به این باور رسیدند که بدنه اجتماعی ایران در لحظه رویارویی نظامی، از حاکمیت حمایت نخواهد کرد. این یک اشتباه راهبردی و بنیادین است. تاریخ معاصر ایران، از جمله ۸ سال دفاع ‌مقدس، ثابت کرده است مردم ایران با وجود تمام تفاوت‌های سلیقه‌ای و انتقادات داخلی، در برابر تجاوز خارجی، یکپارچگی و غیرت ملی بی‌نظیری از خود به نمایش می‌گذارند. پیوند عمیق مردم و حاکمیت در جمهوری اسلامی که ریشه در ارزش‌های دینی و ملی مشترک دارد، یک سرمایه راهبردی است که اغلب در معادلات نظامی دشمنان نادیده گرفته می‌شود و به همین خاطر هم شکست‌های بزرگی را برای‌شان رقم می‌زند. تصور اینکه می‌توان با ایجاد شکاف میان مردم و نظام، اراده دفاعی ایران را در هم شکست، نه یک تحلیل، بلکه یک توهم بزرگ است که ظاهرا بدخواهان ایران هیچ‌گاه نتوانسته‌اند آن را درک کنند.

ارسال نظر