27/خرداد/1404
|
18:29
۲۱:۴۷
۱۴۰۴/۰۳/۲۶
نگاهی به آثار و دیدگاه‌های شهید منصوره عالیخانی، هنرمند و هنرشناس ایرانی

پیوند با عالم معنا

افسوس که پس از شهادتش شناختیمش

میلاد جلیل‌زاده: گاهی اوقات افسوس و عبرت است که باعث بلوغ فکری یک جامعه می‌شود و نگاهی پخته‌تر و عمیق‌تر نسبت به بعضی رویدادها، مفاهیم، اشخاص یا آثار ایجاد می‌کند. مثلا وقتی کسی یا چیزی را از دست می‌دهیم، تازه قدرش را می‌دانیم و متوجه می‌شویم باید بیشتر به آن توجه می‌کردیم و از آن به بعد است که توجهات‌مان به آن رویداد، مفهوم، شخص یا اثر فکری و هنری احتمالا بیشتر می‌شود. انباشت همین افسوس‌ها و عبرت‌هاست که در درازمدت حافظه جمعی یک جامعه را دارای تجربیاتی می‌کند که گاه در ناخودآگاه‌شان نشسته و حتی منشأ آن را می‌شناسند اما تاثیرش وجود دارد. اینکه طی چند روز، ناگهان از میان شهروند‌ان معمولی و غیرمعمولی جامعه‌مان عده‌ای را از دست بدهیم، ما را متوجه نگاه‌هایی می‌کند که باید به خیلی از چیزها می‌انداختیم و نینداختیم و نوع نگاهی که شاید زیبنده‌تر بود به خیلی اشخاص یا گروه‌های اجتماعی داشته باشیم و نداشتیم. در میان اسامی متعددی که از شهدای شهر تهران در این چند روز منتشر شد، عده‌ای متعلق به سرداران بزرگ نظامی و امنیتی و یا دانشمندان برجسته کشور بود و عده‌ای متعلق به مردم عادی که شنیدن نام‌های‌شان و مرور تصاویر یا ویدئوهایی که از آنها بازنشر شد، شوک غریبی به جامعه وارد آورد. این چهره‌ها آنقدر معمولی بودند که شنیدن نام‌شان به عنوان قربانیان جنگ هنوز کاملا نتوانسته از هاضمه احساسی ملت ما عبور کند؛ از خانمی که مربی پیلاتز بود تا جوانی که لباس روحانیت به تن داشت. از مربی ورزشی تا خبرنگار فرهنگی و از کودک ۲ ماهه تا معلم کنکور. یکی از چهره‌هایی که در میان این ۲ گروه قرار می‌گرفت، خانم نقاشی بود به اسم «منصوره عالیخانی»؛ کسی که مقداری شهرت داشت و جاافتاده بود اما جزو صاحب‌منصبان به حساب نمی‌آمد و در همان زمینه‌ای که شهرت داشت هم شاید به اندازه کافی قدر ندیده بود. به محض اینکه خبر شهادت او منتشر شد و از معاونت هنری وزارت ارشاد تا مسؤولان حوزه هنری و بعضی نهادهای دیگر پیام تبریک و تسلیت صادر کردند، خیلی‌ها تازه با نامش آشنا شدند و اساساً فهمیدند او هنرمند مهم و شاخصی بود. او در حالی به اندازه کافی در زمان حیاتش قدر ندید و توجهات به سمتش جلب نشد که سوای آثارش در فضای هنر دینی، صاحب نگاه و دیدگاه ممتاز و عمیقی در همین زمینه هم بود. اهتمام منصوره عالیخانی به مسیر حلول معنویت در هنر، نکته ممتاز و قابل توجهی بود که می‌توانست برای فعالان سایر رشته‌های هنری هم راهگشا و روشنگر مسیر باشد. در ایام عادی سال اکثر رسانه‌ها به دنبال گفت‌وگو با چهره‌های مشهوری هستند که در سینما یا در خوانندگی و امثال اینها فعالیت دارند اما یک هنرمند نقاش که صاحب فکر و ایده و جهان‌بینی بود و مطالعات گسترده‌ای در زمینه پژوهش‌های هنری داشت و اینها را سال‌های سال تدریس هم می‌کرد، با اینکه حرف‌های زیادی برای گفتن داشت و از بیان‌شان هم دریغ نمی‌کرد، حالا تازه در شرایطی شناخته می‌شود که روحش از این دنیا پر کشیده و در دنیایی حلول کرده که قاب آخرین بوم نقاشی‌اش آن را به تصویر می‌کشید؛ اثری به نام شام غریبان. گاهی افسوس است که باعث عبرت می‌شود و نگاه یک جامعه را به بعضی افراد یا پدیده‌ها و یا آثار هنری و فکری، عمیق‌تر و بالغ‌تر می‌کند. عالیخانی هم انگار از همان‌هایی بود که وقتی خبر شهادتش رسید، خیلی‌ها تازه نامش را شنیدند و افسوس خوردند چرا پیش از این نامش را نشنیده بودند. او متولد سال ۱۳۴۶ بود و هنگام شهادت ۵۸ سال داشت. طراحی را از ۱۸ سالگی در کلاس‌های کاظم چلیپا آغاز کرد؛ کسی که یکی از شاخص‌ترین چهره‌های هنر انقلاب و مقاومت است. بعد رشته نقاشی را در دانشگاه‌های الزهرا و سوره ادامه داد و در دنباله آن به تدریس در دانشگاه هنر کاشان و هنرستان سوره و سایر موسسات آموزشی و هنری پرداخت. جوایز هنری متعددی گرفت و داور چند رویداد هنری و مدیر مرکز مهارت‌های هنری دانشگاه سوره هم بود اما عجیب است که گفت‌وگوهای چندانی از او در رسانه‌های کشور وجود ندارد. منصوره عالیخانی که به شیوه مدرن و در سبک آبستره نقاشی می‌کرد، اردیبهشت ۱۴۰۲ یک نمایشگاه انفرادی برگزار کرد با ۳۵ اثر از خودش که ۶ سال برای تولید آنها زمان صرف کرده بود و در آنها تخیل را با شهود و خودآگاهی پیوند داد. نام این نمایشگاه «پژواک خیال» بود که از همین نامگذاری هم می‌شد نوع نگاه صاحب آثار به فرآیند کار هنری را فهمید. او هنر را چیزی می‌دید که محسوس‌کننده معقولات است؛ پژواک خیال است. یعنی مفاهیم والا و معنوی را در قالب زمینی تجسم می‌بخشد و انعکاس می‌دهد. افسوس‌ها بابت اینکه منصوره عالیخانی دیگر بین ما نیست، صرفاً معطوف به این نیست که چرا یک هموطن ما به دست جنایتکاران متجاوز به شهادت رسیده. این غم را نه فقط درباره خانم عالیخانی بلکه راجع ‌به تمام شهدای این ایام باید تا انتقام نهایی در سینه نگه داشت و واژه افسوس تعبیری نیست که به این فضا بخورد. برای خانم عالیخانی اما افسوس ویژه‌ای باید خورد بابت اینکه چرا از نگاه و دیدگاهش در زمانی که بین ما بود به قدر کافی استفاده نشد. از او تنها یک مصاحبه در طول ۴۰ سال کار هنری‌اش وجود دارد که در آن نگاهش به هنر دینی را تا حدودی توضیح داده و همین توضیحات می‌تواند مقداری روشن کند که او می‌توانست به لحاظ نظری و تئوریک یافته‌ها، تحلیل‌ها و تجربیاتی که داشت را به عنوان راهنما به سایر علاقه‌مندان این مسیر منتقل کند.اما شاید ایراد از خود ما اهالی رسانه بود که کمتر متوجه امثال او بودیم و بیشتر دنبال این می‌رفتیم که ببینیم نظر چهره‌های مشهور سینمایی و موسیقی و امثال آنها درباره موضوعات مختلف، حتی موضوعاتی که حوزه تخصصی‌شان نبود، چیست!
* هنر یعنی یکتا شدن با آنچه در عالم بالاست
منصوره عالیخانی اعتقاد داشت هر هنری که فضایل انسانی را ترویج دهد هنر دینی است و به این ترتیب دایره مفهوم هنر دینی را نه اینکه وسیع‌تر کند، بلکه جابه‌جا کرد. به عبارتی او با تردید در معیارهای کلیشه‌ای برای تشخیص اینکه چه هنری دینی است و چه هنری دینی نیست، علت غایی خلق آثار را معیار ارزیابی آنها از این جهت به حساب آورد نه چند نماد مشخص به کار رفته در آنها را. به این ترتیب اثری که دارای چند نماد شناخته شده دینی باشد، اگر در پی ترویج فضایل انسانی نبود، می‌تواند خارج از دایره هنر دینی قرار بگیرد اما اثری که چنین نشانه‌های واضحی در آن به کار نرفته هم می‌تواند به سبب چیزی که ترویج می‌کند، واجد این خصوصیت ارزیابی شود.
عالیخانی می‌گفت: هنر دینی را نباید ژانری جداگانه از هنر محسوب کرد؛ بلکه باید به این تعریف رسید که هر هنری توام با صداقت باشد و در پی بیان صفات نیک و فضایل انسانی در جامعه باشد خواه ناخواه هنر دینی است و نیازی به این نیست که حتما تحت عنوان هنر دینی از آن نام ببریم و بیانش را با توضیحات تکمیل می‌کرد که قرار نیست هنر عموماً از یک موضوع مذهبی صرف صحبت کند تا بتوان آن را دارای ریشه‌های دینی دانست، بلکه می‌توان گفت هنر، چه ظاهر دینی داشته باشد و چه نداشته باشد، اگر در درون خود پیام‌هایی ژرف و بلند داشته باشد و انسان‌ها را به اصول اصیل انسانی سوق دهد، خواه ناخواه وارد حیطه و عرصه هنر دینی شده است.
شهید عالیخانی می‌گفت: باید نگاه و تعریف جامعه و مسؤولان را نسبت به هنر دینی تغییر دهیم، چرا که این تغییر نگاه به طور حتم شکوفایی هر چه بیشتر هنر را با خود خواهد داشت و با تغییر فضای جامعه، هنرمندان نیز خواهند توانست در عرصه‌ای بهتر به فعالیت‌های خود ادامه دهند.
به عبارتی او با تردید در معیارهای کلیشه‌ای برای تشخیص اینکه چه هنری دینی است و چه هنری دینی نیست، علت غایی خلق آثار را معیار ارزیابی آنها از این جهت به حساب آورد، نه چند نماد مشخص به کار رفته در آنها را. به این ترتیب اثری که دارای چند نماد شناخته شده دینی باشد، اگر در پی ترویج فضایل انسانی نبود، می‌تواند خارج از دایره هنر دینی قرار گیرد اما اثری که چنین نشانه‌های واضحی در آن به کار نرفته هم می‌تواند به سبب چیزی که ترویج می‌کند، واجد این خصوصیت ارزیابی شود. او نگاه غالب در جامعه پیرامون آثار هنری دینی را نمی‌پذیرفت و می‌گفت: متاسفانه در جامعه ما تصور می‌شود تنها هنرمندانی که تصاویری از عاشورا و یا دیگر مسائل مذهبی را به تصویر می‌کشند در عرصه هنر دینی فعالیت دارند در صورتی که این طرز تفکر از ابتدا اشتباه شکل گرفته و حتی در آثار نقاشانی چون پل گوگن فرانسوی می‌توان اثر و ردپایی از دین را یافت. او سپس برای نمونه تابلوی مسیح زرد از همین هنرمند نقاش را مورد مناسبی برای مراجعه معرفی کرد و به این اشاره داشت که خلق اثر هنری حرکتی به عالم بالاست. این هنرمند شهید می‌گفت: هنر امری است که هنرمند بدون حرکت از عالم ماده و سوق یافتن به عالم بالا و معنا نمی‌تواند به خلق آن نایل شود و حتی هنرمندانی که به دین قایل نیستند، ابتدا درکی از حرکت به عالم معنا یافته‌اند و سپس آثار هنری ماندگار خود را خلق کرده‌اند. اشاره خانم عالیخانی به اینکه مایه اصلی کار هنری از عالم بالا و معنا می‌آید، می‌تواند عنصر تعیین‌کننده‌ای در نوع نگاه به مساله هنر ایجاد کند و البته منصوره عالیخانی نخستین کسی نبود که چنین نظری راجع‌ به هنر داشت. خیلی‌های دیگر هم فکر می‌کنند هر اثر هنری‌ای که خوب و تاثیرگذار است، حتی اگر سازنده‌اش به چنین نکته‌ای واقف نبوده، در حقیقت توانسته همین خصوصیت را داشته باشد. یعنی اتصال به عالم بالا و معنا و ترجمه زمینی آن به زبان خیال و با انگیزه هنر. از همین رو او هنر را عرصه تجلی خداوند می‌دانست و می‌گفت: خلق اثر هنری در گرو این است که هنرمند وحدانیت خداوند و حاکمیت وی بر همه ذرات هستی را درک کرده باشد و در گرو این تفکر است که می‌توان آثار ماندگاری خلق کرد و پا در مسیر آسمان‌ها نهاد.
عالیخانی در ادامه سخنانش یکسری استدلال درون متنی هم گنجاند تا با ارجاع به کلام‌الله مجید بتواند ثابت کند این تعریفش از هنر دینی، دلبخواه و خودسرانه نیست. او می‌گفت: بارها در احادیث و آیات قرآن بیان شده که انسان در فطرت خود موجودی کاملا دیندار و کمال‌خواه است پس وقتی دست به خلق اثر می‌زند نیز این فطرت، وی را همراهی می‌کند و به خلق اثر دینی می‌انجامد.
چنانکه شهید عالیخانی شرح می‌داد، می‌شد نتیجه گرفت این مساله، یعنی بازتاب امر والا و بالا و معنوی در اثر هنری که یک موجودیت مادی دارد، لزوماً به بحث اراده خودآگاه یا ناخودآگاه هنرمند در استخدام آن مفاهیم مربوط نیست؛ بلکه او مطلقا چیزی را هنر می‌داند که از آن سرچشمه فطرت منشأ گرفته باشد؛ چه استادکار هنرمند این را آگاهانه بداند و چه نداند. از آن سو چیزی که به آن سرچشمه‌ها وصل نشده، نه اینکه صرفا ما دوستش نداشته باشیم، بلکه اطلاق عنوان اثر هنری بر آن جایز نیست. این قضیه تا حدودی کسانی که با فلسفه زیبایی‌شناسی آشنا هستند را به یاد مُثُل افلاطونی می‌اندازد که می‌گفت همه آنچه روی زمین می‌بینیم، نقشی تجسم‌یافته از چیز دیگری در عالم بالاست. 
زیبایی‌شناسی هگل هم به محسوس کردن امر معقول باور دارد؛ چیزی که در سبک هندی شعرای ما هم قبل از هگل رواج داشت و نظریه غالب بود و آیت‌الله العظمی جوادی‌آملی، مرجع تقلید شیعیان که به عالم هنر هم بسیار علاقه‌مند است و غیر از فقیه، فیلسوف بزرگی به‌ حساب می‌آید، همین دیدگاه را دارد. علامه  میرفندرسکی که از اساتید ملاصدرای شیرازی بود هم این باور را در یکی از اشعارش به این شکل توضیح می‌دهد:
«چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی 
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی 
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت 
بررود بالا، همان با اصل خود یکتاستی»

ارسال نظر