07/تير/1404
|
12:25
۲۰:۵۲
۱۴۰۴/۰۴/۰۴
بازخوانی فیلم «تاریک‌ترین ساعت»؛ انتخاب سرنوشت‌ساز رهبران برای آینده یک ملت

وقتی شکست تسلیم می‌شود

میلاد جلیل‌زاده: فیلم دیدن آدم‌ها می‌تواند کاملاً تفریحی یا بر اساس جداول منتقدان و جدول‌های فروش در طول سال باشد اما نوع دیگری از فیلم دیدن که به تاریخ تولید آثار وقعی نمی‌گذارد این است که بنا به اتفاقاتی که روی زندگی امروزمان تاثیر زیادی گذاشته‌اند فیلم‌ها را انتخاب کنیم. این اتفاقات می‌تواند مسائل شخصی باشد و گاهی هم مسائلی کلان که تمام اجتماع را درگیر خودش کرده. اگر به جنگی که از حدود 2 هفته پیش بین ایران و رژیم صهیونیستی به واسطه تجاوز آشکار این رژیم درگرفت توجه کنیم، یکی از مایه‌هایی که در آن به طور پررنگ می‌شود مشاهده کرد، نوع مواجهه کلی ایرانیان با خود موضوع جنگ و صلح است؛ چیزی که درباره بایستگی‌ها و چگونگی آن بحث‌هایی شد و بحث‌های دیگری هم در ادمه می‌تواند وجود داشته باشد. از این جهت می‌شود یکی از مهم‌ترین و معتبرترین فیلم‌های تاریخ سینما با این موضوع را اتفاقا متعلق به سال‌های اخیر دانست.  سال ۲۰۱۷ میلادی فیلمی به نمایش درآمد به نام «تاریک‌ترین ساعت» به کارگردانی جو رایت که بخشی از اتفاقات مقطع مهمی از جنگ دوم جهانی را روایت می‌کرد و شخصیت اصلی‌اش وینستون چرچیل، نخست‌وزیر بریتانیا در آن مقطع بود. در آن سال 2 فیلم درباره ماجرای تخلیه دانکرک ساخته شد. یکی فیلم Dunkirk (دانکرک) به کارگردانی کریستوفر نولان که به وقایع اتفاق افتاده در ساحل دانکرک می‌پرداخت و دومی فیلم «تاریک‌ترین ساعت» که زاویه دیگری از ماجرا را موشکافی می‌کرد و نحوه تصمیم‌گیری چرچیل را درباره تخلیه و نجات سربازان نشان می‌داد. ماجرا این بود که در میانه‌های جنگ دوم جهانی با قدرت گرفتن آلمان نازی، پارلمان انگلیس درمی‌یابد نیازمند فردی قدرتمندتر برای پست نخست‌وزیری است؛ فردی با این توانایی که نه‌تنها قوای درونی انگلستان را یکپارچه و یکصدا کند، بلکه بتواند در مقابل تهاجم هیتلر اتحادی از کشورهای اروپایی بسازد. شخص مورد نظر پارلمان، وینستول چرچیل بود؛ مردی که بیش از هر فرد دیگری مسیر ملت خود را در روزهای اولیه جنگ دوم جهانی تعیین کرد و زمانی که ماشین جنگی هیتلر غیر قابل توقف به نظر می‌رسید و حمله نازی‌ها به انگلیس قریب‌الوقوع بود، با متحد کردن افراد مختلف، از سد آنهایی که ترسیده بودند و فکر می‌کردند باید با هیتلر مذاکره کرد و به خواسته‌هایش تن داد تا این خطر رفع شود، عبور کرد. «تاریک‌ترین ساعت» فیلمی بود که بسیار تحسین شد و از جنبه‌های مختلفی به آن پرداخته‌اند. غیر از مسائل زیبایی‌شناختی فیلم، گریم تحسین‌برانگیز آن و بازی درخشان گری اولدمن در نقش چرچیل که خیلی‌ها آن را بهترین بازی در کارنامه‌اش می‌دانند، این فیلم به لحاظ محتوایی هم از جنبه‌های گوناگون مورد توجه قرار گرفته است. عده‌ای آن را به عنوان اثری بررسی کرده‌اند که شیوه‌های مترقی و موثر مدیریتی را نمایش می‌دهد و مهارت برقراری ارتباط بین افراد مختلف توسط چرچیل را در آن بررسی می‌کنند. عده‌ای دیگر آن را به عنوان اثری تاریخی که به معلومات تماشاگرانش چیزهایی اضافه می‌کند دیده‌اند و عده‌ای دیگر سعی می‌کنند از این فیلم یک الگوبرداری سیاسی کنند. طبیعتاً چرچیل کسی نیست که سیاست‌هایش در جهت پیگیری منافع بریتانیا و نجات ملت‌های دیگر محبوب بسیاری از مردم دنیا باشد اما آنچه در این فیلم توجهات را جلب کرد، فرم سیاست‌ورزی او در آن لحظات حساس، سوای از محتوای آن بود. در این فیلم صرفاً به مقطعی از زندگی و زمانه وینستون چرچیل پرداخته شده که کمتر مناقشه‌برانگیز است. مثلاً به نقش او در کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ که مربوط به سال‌های سال بعد از مقطع زمانی روایت این فیلم است اشاره‌ای نمی‌شود یا حتی در همین جنگ دوم جهانی موضوع اشغال ایران به دست ارتش متفقین با وجود اعلام بی‌طرفی این کشور در جنگ بین‌الملل، مورد اشاره قرار نمی‌گیرد. به عبارتی آنها تنها مقطعی از زندگی این شخصیت سیاسی را قاب گرفته‌اند که او در آن قهرمان است و طرف درست ماجرا قرار دارد. ما در اینجا صرفاً نخست‌وزیری را می‌بینیم که در میانه بحرانی‌ترین شرایط اجتماعی و امنیتی کشورش، تسلیم منطق محتاطانه بسیاری از رجال دور و اطرافش نمی‌شود و اتفاقاً به گواه تاریخ می‌توان گفت مسیر موفق‌تر را همو بود که انتخاب کرد. فیلم با شمارش روزهای ماه مه، حوادث و اتفاقات ناگوار آن روزها را نشان داده و برای روایت خود از شخصیت‌های اصلی ماجرای جنگ دوم جهانی چون وزیر دفاع (ساموئل وست)، پادشاه انگلستان (بن مندلسون) و همسر چرچیل (کریستین اسکات تامس) و برخی شخصیت‌های فرعی برای کمک به جذابیت داستان مانند دستیار چرچیل یعنی خانم لیتون (لی لی جیمز) استفاده کرده است. البته جو رایت که کارگردان این فیلم است، بیوگرافی ساخته شده‌اش را فدای همه‌فهم بودن و توضیحات اضافه نکرده است و فیلم با کمترین اشاره‌ها به جایگاه افراد، از بیننده انتظار دارد از وقایع تاریخی آن زمان اطلاع داشته باشد.
* آموختن سیاست از دشمن
۹ مه‌۱۹۴۰ هیتلر به چکسلواکی، دانمارک، لهستان و نروژ تجاوز کرده است. ۳ میلیون نیروی آلمانی در مرزهای بلژیک مستقر شده و آماده‌اند دیگر بخش‌های اروپا را تصرف کنند. در بریتانیا، پارلمان دیگر از نخست‌وزیر، نویل چمبرلن حمایت نمی‌کند. جست‌وجو برای یافتن جایگزین مناسب شروع شده است. فیلم با سکانسی از داخل پارلمان بریتانیا و سخنرانی پرحرارت رهبر حزب اپوزیسیون که حالا قدرت را در دست ندارد شروع می‌شود. او می‌گوید آقای چمبرلن لیاقت رهبری ما در دوران جنگ را ندارد و ما به عنوان اپوزیسیون برای حفظ کشور حاضریم با حزب رقیب‌مان، یعنی محافظه‌کارها ائتلاف کنیم و شخصی از همان‌ها را سر کار بیاوریم که جای این نخست‌وزیر را بگیرد. واضح است که مقصود او و دغدغه‌اش بقای انگلستان است نه یک نوع یک دعوای جناحی و فرقه‌ای. دوربین در میان صندلی‌های پارلمان دوری می‌زند و به یک پیرمرد از حزب محافظه‌کار می‌رسد که از جوانی در اطرافش درگوشی می‌پرسد: «وینستون کجاست؟» و آن جوان پاسخ می‌دهد: «نیامد تا کسی نفهمد که همه اینها زیر سر خودش بوده». این مشخص می‌کند که چرچیل این صحنه‌آرایی سیاسی را انجام داده تا به قدرت برسد. یعنی او در ته‌مایه‌های شخصیتی‌اش قدرت‌طلبی هم دارد اما همین جاه‌طلبی را درباره کشورش هم به کار می‌گیرد. او وقتی تلگرافی از دربار به دستش می‌رسد که نشان می‌دهد برای منصب نخست‌وزیری از طرف حزبش معرفی شده، به همسرش می‌گوید از زمان شیرخوارگی به دنبال این موقعیت بوده اما حالا او را به اینجا رسانده‌اند «چون کشتی در حال غرق شدن است» و اضافه می‌کند این یک هدیه نیست، انتقام است. یعنی آگاهانه پا در مسیری تا این اندازه بحرانی و پرتلاطم می‌گذارد.  او کسی است که در سابقه کاری‌اش چندین و چند مورد خرابکاری بزرگ در نبردهای مختلف داشته و حتی ده‌ها هزار سرباز انگلیسی را به کشتن داده و حالا در پیری هنگامی که رئیس نیروی دریایی است، به عنوان تنها عضو ارشد حزب محافظه‌کار که حمایت جناح رقیب را دارد، می‌تواند با وجود این سوابق، نخست‌وزیر بریتانیا شود. او تنها کسی بود که ظهور هیتلر را پیش‌بینی کرده بود و همین باعث می‌شود در این مقطع حساس، با وجود چنین سوابقی به این جایگاه برسد. سخنرانی پرشور چرچیل در جلسه دفاع از خودش در پارلمان که مشحون از جملات سلحشورانه و مبتنی بر مقاومت است، درباره چیزهایی است که به مذاق خیلی از اهالی حزب محافظه‌کار خوش نمی‌آید. او درباره کابینه جنگ حرف می‌زند که ۵ عضو از جناح رقیب را به آن راه داده و این را نشان‌دهنده اتحاد ملت عنوان می‌کند و سپس می‌گوید به خاطر داشته باشید که ما در آستانه ورود به یکی از بزرگ‌ترین جنگ‌های تاریخ هستیم و می‌گوید: من چیزی جز خون، اشک، عرق و تلاش ندارم که تقدیم کنم. در پیش رو امتحانی سخت و طاقت‌فرسا داریم. می‌پرسید سیاست‌مان چه خواهد بود؟ می‌گویم برپا کردن جنگ از طریق دریا، زمین و هوا با تمام قوا. می‌پرسید هدف ما چیست؟ پیروزی به هر قیمتی. پیروزی بدون ترس و وحشت، پیروزی هر چقدر که سخت باشد؛ چون بدون پیروزی بقایی برای ما نخواهد بود. این حرف‌ها اما باعث می‌شود اعضای حزب محافظه‌کار به او شدیداً بدبین شوند و یکی از آنها در گفت‌وگو با چمبرلن می‌گوید او (یعنی چرچیل) حتی نمی‌تواند کلمه صلح را تلفظ کند. آنها در پی توطئه جهت عزل چرچیل هستند، چون به مذاکرات صلح با آلمان نازی دل بسته‌اند. چرچیل هم در حالی وارد کار می‌شود که اوضاع جنگ شدیداً به نفع دشمن است؛ دشمنی که برتری هوایی دارد و نخست‌وزیر انگلستان که با کمبود هواپیمای جنگنده مواجه شده، از فرماندهان نظامی‌اش می‌شنود بهتر است باقیمانده هواپیماهای‌مان را برای فرانسه هزینه نکنیم. چرچیل اما فرانسه را سنگری می‌بیند که اگر فرو بریزد، پس از آن نوبت انگلستان خواهد بود. دوگانه‌ای که در اینجا شکل گرفته، در حقیقت دوگانه جنگ و صلح نیست، بلکه دوگانه تسلیم یا صلابت است و از این رهگذر می‌شود کیفیت صلح را هم ارزیابی کرد؛ صلحی از سر ضعف و تسلیم به وجود آمده یا صلحی که پس از پیروزی به دست می‌آید و در آن صلابت است. در این فیلم چرچیل را می‌بینیم که برای نخستین‌بار سوار مترو می‌شود و از مردم درباره لزوم مقاومت می‌شنود. او اگرچه در میان هم‌حزبی‌هایش با مخالفت‌هایی در این زمینه روبه‌رو است اما مردمی را به عنوان حامی‌اش دارد که باید سختی‌های این مقاومت را تحمل کنند.
در حقیقت این فیلم قهرمان نمی‌سازد که در اوج شکست‌خوردگی وارد فضای قهرمانی‌اش می‌شود. افسوس خود او و تمام اطرافیانش بابت اینکه در این سن بالاخره توانسته مقام نخست‌وزیری را کسب کند، خود به خود‌داری از هیجان این قضیه را برای او کم می‌کند اما چرچیل حالا می‌خواهد هر طور شده به یک هدف مشخص برسد؛ اتفاقی که در میان هم‌حزبی‌هایش مخالفان بسیاری دارد. او ایده‌ای در سر دارد که از نگاه منطق سرد محافظه‌کاران نوعی دیوانگی به‌حساب می‌آید. آنها می‌پندارند حالا که قدرت هیتلر بسیار زیاد است، صرفه عقلی در کنار آمدن با او خواهد بود اما چرچیل طور دیگری فکر می‌کند. او می‌گوید باید تا وقتی توان داریم با تمام نیروی‌مان در مقابل این هجوم بایستیم. او هم برای این تصمیمش منطقی دارد که نهایتاً مشخص می‌شود درست بوده است. به عبارتی فیلم قهرمانش را در همین جا می‌سازد، در مواجهه با منطق محافظه‌کاری. او که بسیار پیر شده و در گذشته هم آنقدر خطا و خرابکاری کرده که قابل اعتماد نباشد، فقط می‌آید تا این منطق متهورانه را در مقابل محافظه‌کاری قرار بدهد و یک حرکت موفق انجام بدهد و اوج بگیرد تا سرانجام دوباره فرود بیاید و بشود همان آدمی که عاشق غذا و نوشیدنی است و سیگار گران می‌کشد و داشت تا مرز ورشکستگی می‌رفت.
فیلم «تاریک‌ترین ساعت» درباره یکی از منفورترین شخصیت‌ها نزد ایرانیان بود، یعنی کسی که استالین و روزولت را قانع کرد ایران را اشغال کنند و قحطی بزرگی در آن به وجود بیاید و هزار و یک بلا سر مملکت بیاید اما در بین بسیاری از ایرانی‌ها که با سیاست سر و کار داشتند محبوب شد؛ نه اینکه آنها خود چرچیل را دوست داشته باشند یا با کارهایی که انجام داده مخالفت نکنند، بلکه روش سیاست‌ورزی این شخصیت لااقل در آن مقطع تاریخی بویژه به عنوان الگویی موفق و پیشرو مورد توجه قرار گرفت. 

ارسال نظر