نصیحتی به اهرمن
چنین گفت روزی یلی نامدار
به کودککش بیوجود نزار
از آن شب که یکهو غلط خوردهای
بدان از جهان هم تو خط خوردهای
همی ماندهای در گل التماس
چنین رزمگه آمدی؟ هوی قناس!
گر ایدون که با اهرمن ساختی
بکن گور خود را، همی باختی
ببینی که با گرز سام آمدم
و با دشنه بینیام آمدم
نصیحت شنو از من ای اهرمن
چو خواهی خودت را، نیا سمت من
به دستم درفش دلیران دشت
به کوری ضحاکهای پلشت
بکندم ز کوه سیه روز، سنگ
بکوبم همی روی فرقات، مشنگ
چنان تنگ آید زمین این زمان
که فرصت نیابی ز سجیلمان
چنان آید از من ز هر سو خروش
که دنیا بگردد، سراپاش، گوش
شوی ناپدید آنچنان از زمین
که گویی نبودی دمی، پیش از این
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها