به عبارت دیگران
عزاداری امام حسین(ع) بهمثابه میتینگ سیاسی
هر مکتبي هياهو ميخواهد، بايد پايش سينه بزنند؛ هر مکتبي تا پايش سينهزن نباشد، تا پايش توي سر و سينه زدن نباشد، حفظ نميشود. اينها اشتباه ميکنند، بچهاند اينها! نميدانند که اين نقش روحانيت و نقش اهل منبر چي هست در اسلام، خودتان هم شايد خيلي ندانيد! اين نقش، نقشي است که اسلام را هميشه زنده نگه داشته، آن گلي است که هي آب به آن ميدهند. اين گريهها و اين ذکر مصيبتها، مکتب سيدالشهدا را زنده نگه داشته است. ما بايد براي يک شهيدي که از دستمان ميرود عَلَم به پا کنيم، نوحهخواني کنيم، گريه کنيم، فرياد کنيم. ديگران ميکنند. ديگران فرياد ميزنند وقتي يکي از آنها کشته بشود. فرض کنيد که از يک حزبي يکي کشته بشود، ميتينگها ميدهند، فريادها ميکنند. اين، يک ميتينگ و فريادي است براي احياي مکتب سيدالشهدا و اينها [منتقدان عزاداري] ملتفت نيستند و توجه ندارند به اين مسائل. همين گريهها نگه داشته اين مکتب را تا اينجا و همين نوحهسراييها، همينهاست که ما را زنده نگه داشته، همينهاست که اين نهضت را پيش برده؛ اگر سيدالشهدا نبود، اين نهضت هم پيش نميبرد. سيدالشهدا همه جا هست: کل ارض کربلا. همه جا محضر سيدالشهداست، همه منبرها محضر سيدالشهداست، همه محرابها از سيدالشهداست.
سید روحالله موسوی خمینی
صحيفه امام- جلد 8، صفحه ۵۲۷
***
موضع شهید بهشتی درباره مذاکره با آمریکا
صریحاً میگویم من همواره با خط سازش مخالف بودم و هستم و صریحاً میگویم که در هیچ گفتوگو و مذاکرهای که به سمت آوانس به آمریکا دادن و آوانس از او گرفتن پیش برود و پیش رفته باشد حاضر نبودهام و اگر مذاکرهای بوده که دیگران در آن شرکت داشتهاند و خواستهاند مذاکره را به این سمت ببرند جلوی آن را گرفتهام. من خط سازش را حتی نوع سازش مصلحتجویانه و خط مذاکره را، حتی مذاکره به معنای جلب حمایت دشمن را همواره محکوم کردهام و میکنم و معتقد هستم که نفوذ این طرز فکر در رهبری و اداره انقلاب ایران خطرهایی را به بار میآورد و باید جلوی او را گرفت.
سیدمحمد حسینی بهشتی
جاودانه تاریخ - مصاحبهها، جلد ۲، صفحه ۱۹۵
***
اولین چایی که مستحقش بودم...
چهاردهم ماهی در پانزدهسالگیام بود. گلهای چادری که سرم بود یادم است؛ قرمز ریز بودند با کاسبرگ زرد. مثل باقی چهاردهمها، وقت خواندن سید، چادر را آورده بودم روی صورتم پایین و خیره به گلهای ریز، خاطرات امروز مدرسه را مرور میکردم. دیدم صدای سید دارد در ذهنم صورت میسازد: «گر چشم روزگار بر او زار میگریست». مردی تنها سوار شد. زنها دورِ اسبش بودند. دور شد. زنی صدایش کرد. برگشت. سپاه نداشت. پیش چشم زنها راه رفت. دور شد. «جان جهانیان همه از تن برون شدی». غافلگیرانه نخستین اشک واقعیام در ۱۵ سالگی از چشمم افتاد روی گل قرمز ریزی که روی زانویم بود. نخستین اشکی که از اندوه گریه مادر نبود؛ به خاطر آن تصویری بود که پیش چشمم شکل گرفته بود. نخستین اشکی که نمایشی نبود. نخستین بار بود که برایم مهم نبود زنها اشکم را ببینند و بگویند: «چه دلش پاکه این دختر» و مرا برای پسرهایشان نشان کنند. مهم نبود مادر با تحسین به چشمهای سرخم نگاه میکند یا نه. دلم برای مصیبتی که سید میخواند، سوخته بود. نخستین گریز به کربلا بود که وحشتزده، چادر مادر در دست، وسط آن سرزمین سرگردان نبودم. یک لحظه چادر مادر را رها کرده بودم و خودم تنها ایستاده بودم آن وسط و دیده بودم مرد میرود. بیاختیار نعره «هذا حسین» زد. شوریِ نخستین اشک عزادارانه ته گلو تجربه عجیبی بود. سید که گفت «بالنّبی و آله»، زنها چادرشان را کنار زدند. دیدم یکی از آنها شدهام. طعم آن چای، تمام عمر با من ماند. زن همسایه سینی را گرفت جلویم. نذرش بود چای بدهد. سبک و ترد استکان را برداشتم. انگار مستحقش باشم. به دستش آورده باشم. به این چای هم مشرف شده بودم؛ به چای بعد اشک.
نفیسه مرشدزاده - کآشوب
روایت بیستوسوم: گیسوی حور در امینحضور
نشر اطراف- صفحه ۲۰۰
***
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
کشتی شکستخورده توفان کربلا
در خاک و خون تپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی بغیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت میهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیّوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه سلطان کربلا
آندم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
محتشم کاشانی - ترکیببند