حماسه هشتادیها
مهرداد احمدی: هویت ملی را نمیشود به مثابه یک قطعه لباس در نظر گرفت که به محض دلزدگی یا تغییر مُد، بتوان آن را از تن درآورد و کنار گذاشت. آنچه ما در این روزها و شبها از رپرها، دختران و جوانان دهه هشتادی در بحبوحه جنگ تحمیلی اسرائیل علیه ایران میبینیم، گواهی است زنده بر این واقعیت بنیادین؛ هویت ملی، حقیقتی تاریخی و زنده است، نه صرفاً یک شعار یا تزیین مناسبتی. کسانی که ۳ سال پیش در اوج اعتراضات خیابانی شعارهایی میدادند که در نهایت به نفی همه سنتهای ریشهدار میانجامید، اکنون در برابر دشمنی عریان، همان سنتهای به ظاهر نفیشده را چون سپر دفاعی و مایه معنابخشی به حیات بازمییابند. این گذار از نفی مطلق به ایجاب مطلق، همان نقطه عطفی است که هر ملت زنده در تاریخ خود تجربه میکند.
جوانی که سال ۱۴۰۱ گمان میکرد «زندگی معمولی» یعنی خوردن، گشتن، لذت بردن و نفی هر آنچه به گذشته، به پدران و مادران، به اعتقادات و افسانهها گره خورده، در حقیقت در توهمی غرق بود که ریشه در پروژه جهانیسازی اتمیزهکننده انسانها دارد؛ پروژهای که میخواست از «انسان» موجودی بیریشه، بیخاطره و بیمسئولیت بسازد اما حتی همان جوان، در مواجهه با جنگ، ترور، تحقیر و تهدید، متوجه شد بدون «ما» هیچ «من»ی باقی نمیماند. هیچ «زندگی معمولی» بدون امنیت، هیچ امنیتی بدون وطن، هیچ وطنی بدون هویت جمعی و هیچ هویتی بدون تاریخ وجود ندارد.
این استدلال دقیقاً بر تجربه زیسته این نسل سوار میشود، همانها که به لطف شبکههای اجتماعی، موزیک رپ، هنر خیابانی و تصویرسازیهای مجازی تصور میکردند میتوان در فضایی فراتر از همه مرزها، فراتر از هر نظام معنایی و هر قاعدهای زیست، امروز به شکل بداهه و خودجوش در حال ساخت ویدئوهایی برای دفاع از وطنند. هیچکس از آنها نخواسته و هیچ دستور دولتیای صادر نشده اما آنها بسان سلولهای یک ارگانیسم زنده، بلافاصله که با تهدید روبهرو میشوند، برمیخیزند. در حقیقت، این حرکت نشان میدهد هویت ملی ما به مثابه یک نیروی تاریخی، چیزی فراتر از شعار و قرارداد اجتماعی است. وقتی ما از «ملت» سخن میگوییم، به واقع از یک ترکیب زنده سخن میگوییم، از شبکهای عظیم از خاطرههای مشترک، قهرمانان، اسطورهها، مرثیهها، پیروزیها، شکستها و دعاها. هر یک از ما، حتی اگر به ظاهر طغیان کرده باشیم، در نهایت در لحظه خطر به این شبکه بازمیگردیم. ما نمیتوانیم از حقیقتی فرار کنیم که بخشی از گوشت و خون ما است. از این منظر، نسل جدید را نمیتوان صرفاً یک «نسل گسسته» دانست. بله! این نسل زبان متفاوتی دارد، با جهان دیجیتال زیست میکند، کلماتش کوتاهتر است، میانبر میزند، از میمها و ایماژها بیشتر استفاده میکند تا مقالات و خطابهها... اما همان هسته اصلی که در لحظات سرنوشتساز، تمام تاریخ را بر دوش او مینهد، پابرجا و تغییرناپذیر است. این هسته همان «ملیت» است، یا دقیقتر بگوییم، همان نیروی بیولوژیک-فرهنگی که ملتی مثل ایران را طی هزاران سال زنده نگاه داشته است. بدیهی است عدهای این نمودها را «شوآف»، «هیجان موقت» یا «پروپاگاندا» میدانند اما چنین خوانشی، نشانه ناتوانی در درک امر ملی است. امر ملی، نه یک انتخاب ارادی است و نه یک ساختار تحمیلی، بلکه در سطحی عمیقتر، همان چیزی است که ارسطو در توصیف «حیوان سیاسی» بیان میکند: انسان، تنها در بستر یک جمع معنادار میشود. بیهویت شدن یا به تعبیر فلسفیتر، فقدان هویت ملی، مترادف با بیمعنایی حیات فردی است. حتی اگر فرد این را در بزنگاههای آرام حس نکند، در لحظه خطر، در شرایط تهدید و جنگ، این حقیقت چون ضربان قلبی بیوقفه، خود را آشکار میکند. اینجا یک نقطه مهم دیگر نیز آشکار میشود؛ در فرآیند تاریخی، هویت ملی همواره در لحظههای بحرانی و تراژیک از نو احیا و بازسازی میشود. همانطور که شاعر میگفت «ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش/ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش»، امروز جوان ایرانی از ورطه بیهویتی، بیتفاوتی و عافیتطلبی خارج میشود. رپر جوانی که روزگاری آهنگهایش پر بود از دشنام به هر آنچه نشانه قدرت و تاریخ بود، امروز میبیند بدون قدرت ملی، بدون پشتوانه جمعی، او هیچ است. این تغییر موضع، یک تحول عمیق اگزیستانسیالیستی است. آگاهی از مرگ و خطر، آگاهی از فنا، باعث میشود فرد به «بودن با دیگری» و «برای دیگری» برسد.
باید اذعان کرد نسل امروز، بر خلاف بسیاری از کلیشههای رایج، نه نسل منفعل است و نه نسل تماماً منکر سنت، بلکه اتفاقاً میتوان گفت این نسل، در قالبی خلاقتر و سیالتر، به یک سنت زنده دسترسی پیدا کرده است؛ سنتی که نه در مراسمهای رسمی خشک خلاصه میشود و نه در قالب سخنرانیهای طولانی و خطابههای ایدئولوژیک، بلکه در یک قطعه کوتاه رپ، در یک استوری ۱۵ ثانیهای اینستاگرام و در یک تیکتاک چند ثانیهای هم میتواند همان عمق حماسی و شور ملی را متجلی کند. این یعنی سنت و هویت ملی از قالبهای متصلب خود خارج شده و در پوست و خون این نسل حل شده است. به بیان دقیقتر، آنچه این نسل انجام میدهد، یک نوع بازآفرینی خلاق سنت است. آنها نشان میدهند سنت، یک امر ایستا و بسته نیست، بلکه یک منبع سیال است که در لحظههای بحران، خود را به اشکال تازه میآفریند. این همان چیزی است که هایدگر از آن به عنوان «بازگشت به سرچشمهها» یاد میکند: لحظهای که فرد یا جمع، در مواجهه با تهدید نابودی، خود را دوباره از دل تاریخ میزاید.
حال اگر دقیقتر نگاه کنیم، این روند نشان میدهد هویت ملی ایران، یک پروژه سیاسی یا اجتماعی صرف نیست، بلکه یک حقیقت وجودی و هستیشناختی است. ایرانی بودن، حتی اگر با لفظ «شهروند جهانی» یا «بیمرز» پوشانده شود، در لحظه خطر، همانند یک روح بزرگ و بیدار، به سطح میآید. این همان چیزی است که دشمنان ما بارها نتوانستهاند درک کنند. ایران صرفاً یک جغرافیا نیست، بلکه یک حقیقت تاریخی است که در جان انسان ایرانی تنیده شده است. پس میتوان گفت اگرچه ما با یک نسل تازه روبهرو هستیم؛ نسلی که ابزارها، زبان، نشانهها و حتی رویاهایش متفاوت است اما همان هسته بنیادین «ملت بودن» در او حضور دارد. این حضور، نه از طریق تعلیمات رسمی یا رسانههای دولتی، بلکه از طریق تجربه زیسته، از طریق تماشای جنگ، دیدن تصاویر شهیدان، شنیدن لحن تحقیرآمیز دشمن و احساس خطر برای عزیزترین چیزها منتقل میشود.
در نهایت، باید این حقیقت را بپذیریم که هویت ملی، حقیقتی زنده، فعال و پیوسته در حال زایش است. هیچ نسلی نمیتواند از آن عبور کند، حتی اگر موقتاً در هیاهوی رسانهای یا سرگرمیهای مدرن گم شود. دشمن، با هر حملهای که انجام میدهد، در واقع ناخواسته این هویت را بیدارتر و مقاومتر میکند. درست مانند ضربهای که به ریشه درخت وارد میشود و آن را ناگهان وادار میکند عمیقتر در خاک فرورود.
این همان راز تاریخی ماست. ما ملتی هستیم که در طول هزاران سال، بارها کوشیدند ما را به زانو درآورند، ما را بیهویت، بیریشه و تسلیم کنند. اما هر بار، از دل خاکستر، با روحی تازهتر، جوانتر و خلاقتر بازگشتیم. این بار نیز چنین خواهد شد. امروز، دختران، رپرها و دهه هشتادیها، با تمام تفاوتهای ظاهری، حامل همان پیام جاودانهاند: ما زندهایم، چون هویتمان زنده است. این هویت، همان نیروی تاریخی است که ما را در هر تلاطم و خطری، دوباره به خودمان بازمیگرداند و به ما معنا و توان ایستادگی میبخشد.