11/تير/1404
|
10:58
۲۲:۱۶
۱۴۰۴/۰۴/۱۰
نگاه

ما و گنده‌لات‌های دنیا

زهرا محسنی‌فر: می‌گفت ایران، بچه‌تُخس‌بازی درمی‌آورد. به خاطر هیجان و ماجراجویی، قدرت‌های بزرگ را انگولک می‌کند. از روی شکم‌سیری برای خودش دشمن می‌تراشد. بهانه دست ابرقدرت‌ها می‌دهد و روی مخ‌شان می‌رود تا مجبور شوند گوش ما را بپیچانند. می‌گفت چه می‌شد ما هم مثل بقیه کشورها نان و ماست‌مان را می‌خوردیم و سرمان توی لاک خودمان بود؟ اگر شیطنت نمی‌کردیم، اصلاً کسی کارمان نداشت. چه کار داشتیم با گنده‌لات‌های دنیا دهان به دهان شویم؟ چه کار داشتیم پشت‌بازو نشان‌شان دهیم؟ چرا پای خودمان را از گلیم‌مان فراتر گذاشتیم و رفتیم دیوار به دیوارشان حیاط خلوت درست کردیم تا نیشگون‌شان بگیریم؟ با مرگ بر این و آن به کجا رسیدیم؟
اینها را همین‌ طور رگباری و دارکوب‌وار می‌گفت و داشت مخم را تلیت می‌کرد. دستمال کاغذی سفید را به نشانه تسلیم به اهتزاز درآوردم، تا کمی نفس بگیرد و پس نیفتد. بعد کنارش نشستم و گفتم تصدقت شوم، خون خودت را کثیف نکن. تا نفس چاق کنی و دور بعد حملاتت را از سر بگیری، بگذار من هم ۴ کلام برایت قصه بگویم. خدا شاهد است به همین برکت، پدران ما داشتند نان و ماست‌شان را می‌خوردند که خدا خواست و سفره‌شان چرب شد. بوی نفت مثل بوی نجسی، گنده‌لات‌های بین‌المللی را مست و پاتیل کرد تا از آن سر دنیا بیایند سروقت ما. انگار کن کفتارها بوی خون شنیده باشند. اجنبی‌ها آمدند و اولش سبیل شاه‌گربه‌های قاجار را چرب کردند تا درباریان دور ماده سیاه بدبو را رسماً خط بکشند و اعلی‌حضرت‌ها به فکر سفر فرنگ و سوغات برای زنان حرمسرا باشند. 
بدبختی ما از آنجا شروع شد که الوات دنیا زدند به تیپ و تاپ هم و جنگ‌های جهانی در گرفت. از بدِ ماجرا، ایرانِ ما اشتباهی افتاده بود وسط میدان جنگ آنها. هر چند سبیل‌کلفت‌های دربار قاجار دست‌ها را بردند بالا و اعلام بی‌طرفی کردند تا کسی را انگولک نکنند اما این تو بمیری از آن تو بمیری‌ها نبود. آشغال‌ها بالاخره ریختند و ایران را اشغال کردند و هرچه منابع داشتیم، از نفت گرفته تا گندم، همه را بالا کشیدند تا خرج و‌ بَرج جنگ‌شان جور شود و سور و سات پیروزی‌های‌شان به راه باشد. می‌دانی چه شد؟ همان نان و ماست را هم دیگر نداشتیم بخوریم و از قحطی و گرسنگی، یکی در میان مردیم. یک قتل عام شیک و مجلسی بدون اینکه افکار عمومی دنیا ککش بگزد. هیچ نهاد بین‌المللی برای ما تره خرد نکرد. تصدقت شوم؛ ما از روی شکم‌سیری برای خودمان دشمن نتراشیدیم.
همین آمریکا و انگلیس و شوروی و پرتغال و چه می‌دانم همین‌ها که امروز اتوکشیده و عصاقورت‌داده از حقوق بشر می‌گویند، می‌خواستند سر ما را ببرند. ما می‌خواستیم نفس بکشیم اما چکمه سربازان دشمن روی خرخره‌مان بود. راستی! گفتم دشمن. اگر کسی به تو گفت اشغال لانه جاسوسی به خاطر هیجان و ماجراجویی انقلابی‌ها بوده و با این کار بهانه داده‌ایم دست آمریکا تا با ما دشمنی کند، بپرس چند کلاس سواد تاریخی دارد. تو سنت قد نمی‌دهد اما پدربزرگت حتماً یادش هست همین موبورهای آمریکایی و چشم‌آبی‌های انگلیسی، دولت رسمی ایران را رسماً با کودتا کله‌پا کردند، چرا؟ چون نخست‌وزیر ایران بچه‌تخس‌بازی درآورده بود؟ نه عزیزم! بنده خدا فقط گفته بود نفتِ ایران باید برای ایرانی‌ها باشد. همین! با همین حرف ساده انگار کفر گفته باشد. بله! مصدق روی مخ‌شان رفته بود و لاکردارها گوشش را پیچاندند. امیرکبیر هم که بین هزار کور و کچل درباری، یک آدم درست و حسابی از آب درآمده بود و داشت با خون دل ایران را ترقی می‌داد، به توطئه همین فرنگی‌ها رگ دستش را زدند تا کسی روی دست‌شان بلند نشود. فکر می‌کنی کوچکِ جنگلی و رئیسعلی دلواری عشق اسلحه و ماجراجویی بودند که خودشان را با قشون بیگانه سرشاخ کنند؟ این فرنگی‌ها و فرنگی‌مآبان بودند که حس وطن‌دوستی مردم را تحریک کردند و روی اعصاب ملت ما رژه رفتند و الا ما داشتیم نان و ماست‌مان را می‌خوردیم. نه که فکر کنی فقط برای ما نقشه داشتند؛ نه! هر ملتی را که توانستند چاپیدند. پوست سرخ‌پوستان بومی آمریکا را کندند. هندِ به آن بزرگی را بردند زیر چتر استعمار. ویتنام را صاف کردند. چه فکر کرده‌ای؟! آنقدر این الوات اجنبی در طول تاریخ برای‌مان فیگور گرفتند تا مجبور شدیم پشت‌بازو نشان‌شان دهیم. هر چه کردیم بی‌خیال‌مان شوند و بروند سی خودشان و دست از سرمان بردارند، انگار آب در هاون می‌کوبیدیم. انتظار نداشتی که ما هم تا قیام قیامت توسری بخوریم؟ وقتی تمدن ایران باستان اشتباهی افتاد وسط پایگاه‌های نظامی کشوری که فقط چند قرن تاریخ دارد، ما هم باید اشتباهی بیخ خرخره‌شان حیاط‌ خلوت می‌ساختیم تا این به آن در شود. گفتی اگر بچه خوبی بودیم و سرمان توی لاک خودمان بود، کارمان نداشتند؟ خدا شاهد است ما چند قرن برای‌شان کبریت بی‌خطر بودیم اما آنها ما را هیزم و الوار می‌دیدند. سفره منابع‌مان را به همین‌ها، همین کراوات‌قشنگ‌ها بفرما‌زده بودیم تا دورهمی نانی در نفت بزنیم اما هیهات! آنها آش را با جاش می‌خواستند. گوشت لخم ملت‌ها را می‌خواهند، بی‌آنکه استخوانی جلوی‌شان بیندازند. کسی زیر سایه اینها به زندگی آرام و نرمال نمی‌رسد، چون گنگسترها سایه‌شان را هم با تیر می‌زنند. ما کجا با گنده‌لات‌های دنیا دهان به دهان شدیم؟ بله! مشغول مذاکره بودیم اما آنها شامورتی‌بازی درآوردند. دوباره خواستند با زبان زور با ما حرف بزنند. اگر موشک نمی‌ساختیم، تا الآن قورت‌مان داده بودند. اگر جلوی‌شان راست‌قامت نمی‌ایستادیم، یک لقمه‌ چپ‌مان کرده بودند. اگر قوی نشده بودیم، مثل گوشت قربانی تجزیه‌مان کرده بودند. حرف‌هایم که به اینجا رسید، دستمال سفید را تا کرد و عرق پیشانی‌ام را گرفت. کفایت مذاکرات را اعلام کرد و تن به آتش‌بس داد. ما باهم رفیق بودیم. گوشتِ هم را می‌خوردیم، استخوانِ هم را دور نمی‌ریختیم. ریشه‌مان یکی بود. پابند همین خاک بودیم. دل در این سرزمین داشتیم. آن روز، بین‌مان جدال احسن در گرفته بود. ما داشتیم تاریخ را مرور می‌کردیم. داشتیم امروز را می‌دیدیم. می‌خواستیم فردای‌مان روشن باشد. ما یکی بودیم در ۲ نگاه.

ارسال نظر