به عبارت دیگران
امام حسین(ع) و اصحابش تاریخ را نجات دادند
مىخواهم از روى مقتل «ابنطاووس» -کتاب «لهوف»- یک چند جمله ذکر مصیبت کنم و چند صحنه از این صحنههاى عظیم را براى شما عزیزان بخوانم. این مقتل، مقتل بسیار معتبرى است. این سیدبنطاووس فقیه است، عارف است، بزرگ است، صدوق است، موثق است، مورد احترام همه است. ایشان نخستین مقتل بسیار معتبر و موجز را نوشت. البته قبل از ایشان مقاتل زیادى است اما وقتى لهوف آمد، تقریبا همه آن مقاتل، تحتالشعاع قرار گرفت. این مقتلِ بسیار خوبى است؛ چون عبارات، خیلى خوب و دقیق و خلاصه انتخاب شده است. من حالا چند جمله از اینها را مىخوانم...
یک منظره دیگر، منظره میدان رفتن علىاکبر علیهالسلام است که یکى از آن مناظر بسیار پرماجرا و عجیب است. واقعا عجیب است؛ از همه طرف عجیب است. از جهت خود امام حسین عجیب است؛ از جهت این جوان
- علىاکبر - عجیب است؛ از جهت زنان و بویژه جناب زینب کبرا عجیب است. راوى مىگوید این جوان پیش پدر آمد. اولا علىاکبر را 18 تا 25ساله نوشتهاند. مىگوید: «خرج على بنالحسین»؛ علىبنالحسین براى جنگیدن، از خیمهگاه امام حسین خارج شد. باز در اینجا راوى مىگوید: «و کان مِن اشبه النّاس خلقاً»؛ این جوان، جزو زیباترین جوانان عالم بود؛ زیبا، رشید، شجاع. «فاستأذن اباه فى القتال»؛ از پدر اجازه گرفت که برود بجنگد. «فأذن له»؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. درباره «قاسمبنالحسن»، حضرت اول اذن نمىداد و بعد مقدارى التماس کرد، تا حضرت اذن داد اما «علىبنالحسین» که آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود برو. «ثمّ نظر الیه نظر یائسٍ منه»؛ نگاه نومیدانهاى به این جوان کرد که به میدان مىرود و دیگر برنخواهد گشت. «و ارخى علیهالسلام عینه و بکى»؛ چشمش را رها کرد و بنا کرد به اشک ریختن.
یکى از خصوصیات عاطفى دنیاى اسلام همین است؛ اشک ریختن در حوادث و پدیدههاى عاطفى. شما در قضایا زیاد مىبینید که حضرت گریه کرد. این گریه، گریه جزع نیست؛ این همان شدت عاطفه است؛ چون اسلام این عاطفه را در فرد رشد مىدهد. حضرت بنا کرد به گریه کردن. بعد این جمله را فرمود که همه شنیدهاید: «اللهم اشهد»؛ خدایا خودت گواه باش. «فقد برز الیهم غلام»؛ جوانى به سمت اینها براى جنگ رفته است که «اشبه النّاس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولک».
یک نکته در اینجا هست که من به شما عرض کنم. ببینید؛ امام حسین(ع) در دوران کودکى محبوب پیامبر بود؛ خود او هم پیامبر را بىنهایت دوست مىداشت. حضرت ۷-۶ ساله بود که پیامبر از دنیا رفت. چهره پیامبر، به صورت خاطره بىزوالى در ذهن امام حسین(ع) مانده است و عشق به پیامبر در دل او هست. بعد خداى متعال، علىاکبر را به امام حسین(ع) مىدهد. وقتى این جوان کمى بزرگ مىشود، یا به حد بلوغ مىرسد، حضرت مىبیند چهره، درست چهره پیامبر است؛ همان قیافهاى که اینقدر به او علاقه داشت و اینقدر عاشق او بود، حالا این به جد خودش شبیه شده است. حرف مىزند، صدا شبیه صداى پیامبر است. حرف زدن، شبیه حرف زدن پیامبر است. اخلاق، شبیه اخلاق پیامبر است؛ همان بزرگوارى، همان کرم و همان شرف.
بعد اینگونه مىفرماید: «کنّا اذا اشتقنا الى نبیّک نظرنا الیه»؛ هر وقت دلمان براى پیامبر تنگ مىشد، به این جوان نگاه مىکردیم اما این جوان هم به میدان رفت. «فصاح و قال یابن سعد! قطعالله رَحِمَک کما قطعت رَحِمى». بعد نقل مىکند که حضرت به میدان رفت و جنگ بسیار شجاعانهاى کرد و عده زیادى از افراد دشمن را تارومار کرد؛ بعد برگشت و گفت تشنهام. دوباره به طرف میدان رفت. وقتى که اظهار عطش کرد، حضرت به او فرمودند: عزیزم! یک مقدار دیگر بجنگ؛ طولى نخواهد کشید که از دست جدت پیامبر سیراب خواهى شد. وقتى امام حسین این جمله را به علىاکبر فرمود، علىاکبر در آن لحظه آخر، صدایش بلند شد و عرض کرد: «یا ابتا! علیکالسلام»؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدى رسولاللَّه یقرئک السّلام»؛ این جدم پیامبر است که به تو سلام مىفرستد. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ مىگوید بیا به سمت ما.
اینها منظرههاى عجیبِ این ماجراى عظیم است و امروز هم که روز جناب زینب کبرا سلامالله علیهاست. آن بزرگوار هم ماجراهاى عجیبى دارد. حضرت زینب، آن کسى است که از لحظه شهادت امام حسین(ع)، این بار امانت را بر دوش گرفت و شجاعانه و با کمال اقتدار، آنچنان که شایسته دختر امیرالمؤمنین است، در این راه حرکت کرد. اینها توانستند اسلام را جاودانه و دین مردم را حفظ کنند. ماجراى امام حسین، نجاتبخشى یک ملت نبود، نجاتبخشى یک امت نبود؛ نجاتبخشى یک تاریخ بود. امام حسین(ع)، خواهرش زینب و اصحاب و دوستانش، با این حرکت، تاریخ را نجات دادند.
سیدعلی حسینی خامنهای
بیانات در خطبههای نماز جمعه - 18/2/1377