ایران؛ مرز اخلاقی مشترک
معینالدین راد: از کوتاهی ما بوده که از پیش نپرسیدهایم اگر دولت - ملت پدیدهای مدرن است، چرا ما هر بار که از جنگ چالدران سخن گفتهایم، آن را جنگ ایران و عثمانی دانستهایم؟ چرا هیچگاه نگفتهایم فلان شاه صفوی در چالدران شکست خورد؟ این پرسش ساده در ظاهر، دریچهای است به یک لایه عمیقتر از آگاهی تاریخی و سیاسی ما ایرانیان؛ لایهای که در آن، مفاهیم ملت، دولت، شاه، دین و اخلاق درهم تنیدهاند و یکپارچگی خاصی را شکل دادهاند. در اروپا، مفهوم دولت - ملت در دوران مدرن، بویژه پس از پیمان وستفالی، به عنوان یک نظم حقوقی و سیاسی جدید تثبیت شد. این نظم، مبتنی بر مرزهای روشن جغرافیایی، زبان مشترک، نظام قانونی و حاکمیت مطلق بر قلمرو مشخص بود. در حالی که در ایران، پیش از مواجهه با مدرنیته، امر سیاسی همواره با امر دینی، اخلاقی و کیهانی گره خورده بود. پادشاهی در ایران، نه فقط به مثابه یک حاکمیت زمینی، بلکه به مثابه نماد نظم کیهانی، بازتاب عدالت الهی و پاسدار وحدت هستی فهمیده میشد. این نگاه، نوعی پیوستگی عمیق میان حاکم و ملت به وجود میآورد که فراتر از قراردادهای صرف سیاسی بود.
وقتی ما از جنگ چالدران به عنوان جنگ ایران و عثمانی یاد میکنیم، در واقع یک واقعیت تاریخی - ذهنی را بیان میکنیم: ما ایرانیان، خود را پیش از هر چیز، به مثابه یک واحد سیاسی، یک کل منسجم و یک حقیقت فراتر از فرد یا حاکم میبینیم. حتی در دورههای انحطاط سیاسی، این احساس پیوستگی به یک «ما»ی کلان از بین نرفته است. همین احساس، بعدها در دوران معاصر، به شکل بسیار قدرتمندی در انقلاب اسلامی نمود یافت. انقلاب اسلامی، هرچند ضدحکومت شاهنشاهی بود اما هیچگاه از قالب ایرانی بودن خارج نشد. برخلاف بسیاری از انقلابهای مدرن که با فروپاشی مرزها و هویتهای ملی همراه شدند، انقلاب اسلامی حتی در شدیدترین نقدهایش به سلطنت، هرگز ایران را نفی نکرد، بلکه برعکس، تلاش کرد ایران را از زیر یوغ استبداد و سلطه بیگانه برهاند و بار دیگر آن را به ملت بازگرداند. این پیوند میان امر دینی و امر ملی، موجب شد ملیگرایی در ایران رنگ و بوی اخلاقی پیدا کند و به یک پارادایم اخلاقی بدل شود. این نکتهای کلیدی است که چرا حضرت امام خمینی در همان ابتدای نهضت، از پذیرش برخی پیشنهادها که میتوانست جنبه تخریبی علیه مفهوم ایران داشته باشد، امتناع کردند. پیشنهاد ایراد نطق از رادیو بغداد یا فرانسه، از منظر سیاسی میتوانست دستاوردی تاکتیکی باشد اما امام بدرستی تشخیص دادند چنین اقدامی، راه را برای ایجاد گسست اخلاقی میان ملت و دولت باز میکند و مشروعیت انقلاب را در سطحی عمیق مخدوش خواهد کرد. این انتخاب، نه صرفاً یک تصمیم سیاسی، بلکه نوعی کنش اخلاقی بود که بتدریج در ذهن جمعی ایرانیان ریشه دواند و ملیگرایی را در چارچوب یک التزام اخلاقی، نه صرفاً یک ایدئولوژی یا استراتژی سیاسی تثبیت کرد.
این دیدگاه باعث شد حتی در لحظههای حاد بحران، مثلا در دوران جنگ تحمیلی یا فتنههای داخلی، مردم ایران هیچگاه دست به تخریب بنیانهای ملی خود نزنند. شاید نظام سیاسی به شیوههای مختلف زیر سوال رفته باشد اما مرزهای ایران، هویت ایرانی، زبان فارسی و تیم ملی فوتبال به عنوان نمادهای جمعی، همواره مقدس باقی ماندند. این قداست، حاصل همان درهمتنیدگی تاریخی و معرفتی میان امر سیاسی و امر اخلاقی است. در ذهن ایرانی، وطن، نه صرفاً یک محدوده جغرافیایی، بلکه یک فضای معنوی، یک میدان اخلاقی و یک مأوا برای زیست جمعی است.
شاید گفته شود در عصر جهانی شدن، این نوع نگاه به وطن و ملیت، امری واپسگرا یا سنتی است اما تجربه ایران نشان داده اتفاقا این نگاه، بستر اصلی مقاومت در برابر پروژههای امپریالیستی و فراملی بوده است. درست به همین دلیل، پروژه تفکیک «ایران» از «جمهوری اسلامی» یک پروژه غربی است که ریشه در راهبردهایشناختی و روانی دارد. هدف این پروژه، تضعیف پیوند اخلاقی-هویتی میان ملت و نظام سیاسی است. اگر ایرانی، ایران را جدا از جمهوری اسلامی ببیند، آنگاه برای هرگونه فشار خارجی، مداخله نظامی یا تحریمهای فلجکننده، توجیه اخلاقی فراهم خواهد شد، زیرا دیگر جمهوری اسلامی نماینده تمامیت ایران نخواهد بود و مقاومت در برابر آن، مقاومت در برابر وطن تلقی نمیشود. در این چارچوب، جداسازی جمهوری اسلامی از ایران، یعنی بریدن ریشههای تاریخی و اخلاقی ملت از شجره ملی خود. این پروژه، البته تنها از بیرون تحمیل نمیشود، بلکه رفتار و رویکرد درونی نظام سیاسی هم در شکلگیری یا خنثیسازی آن نقش اساسی دارد. اگر جمهوری اسلامی در سیاستهای داخلی و خارجی خود، به جای تداوم پیوند اخلاقی با ملت، بر بروکراسی، منفعتگرایی و رفتارهای منفعتطلبانه کوتاهمدت تکیه کند، ناخواسته به این پروژه کمک میکند. زمانی که مردم احساس میکنند ارزشهای اخلاقی انقلاب، مثل عدالت، صداقت و کرامت انسانی، به حاشیه رفته و جای آن را مصلحتاندیشیهای مقطعی گرفته است، پیوند اخلاقی - ملی بتدریج تضعیف میشود. اینجاست که مسؤولیت نظام سیاسی در پاسداشت امر ملی، بسیار سنگینتر از صرفاً تأمین معیشت یا امنیت ظاهری است. از سوی دیگر، خودآگاهی تاریخی ایرانیان، در طول قرون، در قالب نوعی «کیهانشناسی ملی» پرورش یافته است. ایرانیان همواره خود را حامل یک رسالت تمدنی دیدهاند؛ رسالتی که در دفاع از فرهنگ، زبان، هنر و دین تجلی یافته است. حتی وقتی کشور از لحاظ سیاسی دچار انحطاط یا اشغال میشد، این رسالت فراموش نمیشد. انقلاب اسلامی، در این میان، توانست این رسالت را به روز کرده و آن را از یک حافظه تاریخی به یک پروژه فعال سیاسی - اجتماعی تبدیل کند. پیروزی انقلاب، نه صرفاً پیروزی یک جناح سیاسی یا یک جریان مذهبی، بلکه احیای یک روح تاریخی بود که در عمق وجود ایرانی ریشه داشت.
در نهایت، میتوان گفت ایران، فراتر از یک واحد سیاسی مدرن مانند دولت - ملت اروپایی، یک موجودیت زنده اخلاقی - تاریخی است. ایرانی بودن، یک وضعیت وجودی است، نه یک قرارداد حقوقی یا جغرافیایی صرف. وقتی ما از جنگ چالدران به عنوان جنگ ایران و عثمانی یاد میکنیم، از همین وضعیت وجودی سخن میگوییم؛ وضعیتی که در آن، ملت و دولت به مثابه ۲ روی یک سکه دیده میشوند و حاکمیت، بازتابی از اراده تاریخی ملت است، حتی اگر این حاکمیت، در عمل دچار خطا یا انحراف شود. از این رو، اگرچه ما میتوانیم به نقد نظام سیاسی بپردازیم اما نمیتوانیم میان ایران و جمهوری اسلامی مرز بکشیم؛ بیآنکه به همان امر اخلاقی و تاریخی که ما را به عنوان یک ملت تعریف کرده، خیانت کرده باشیم.
شاید در این میان، بزرگترین رسالت نسل جدید، احیای دوباره این پیوند اخلاقی - ملی باشد؛ پیوندی که در دورههای مختلف تاریخ ایران، چه در روزگار صفویه، چه در دوران مشروطه، چه در نهضت ملی شدن نفت و چه در انقلاب اسلامی، بارها خود را بازسازی کرده است. این رسالت، ما را ملزم میکند هم در نقد نظام سیاسی، مرز میان اعتراض مشروع و تخریب کلیت ملی را رعایت کنیم و هم در دفاع از ایران، از افتادن به ورطه ناسیونالیسم کور یا انفعال نسبت به عدالت و حقیقت پرهیز کنیم. از این منظر، ایران یک مفهوم استعلایی و پیشسیاسی است و ما، هر جا باشیم، حاملان و پاسداران آن خواهیم بود.
اینک زمان آن فرارسیده این مرز اخلاقی که در بطن تاریخ و وجدان جمعی ایرانیان ریشه دارد، به عنوان یک معیار عینی و جاری در صحنه سیاسی ایران بازتعریف و بهروز شود. این مرز، دیگر یک امر صرفاً انتزاعی یا یک شعار صرف نیست، بلکه اکنون به یک امر عینی و قابل مشاهده بدل شده است. در سالهای اخیر، حوادث متعدد اجتماعی - سیاسی نشان داده است مردم ایران، فراتر از جناحبندیهای سیاسی، یک حساسیت مشترک و یک شعور تاریخی نسبت به «ایران» به مثابه یک امر مقدس و غیرقابل معامله دارند. این شعور، همان روح اخلاقی-ملی است که نه با تغییر دولتها و مجالس و نه با فراز و فرود جناحها از بین نمیرود. بر این اساس، هر ۲ جریان اصلی کشور، یعنی اصولگرا و اصلاحطلب، موظفند خود را با این مرز اخلاقی تطبیق دهند. اصولگرایی که مدعی پاسداری از ارزشهای انقلاب اسلامی و مبانی دینی و انقلابی است، باید اولویتهای ملی را در دستور کار قرار دهد. پاسداری از ارزشها، فقط به معنای تکرار مکررات شعاری یا حفظ ظواهر نیست، بلکه به معنای صیانت از روح ملی، عدالت اجتماعی، کرامت انسانی و تحقق وعدههای اخلاقی انقلاب است. اگر اصولگرایی به جای شنیدن صدای مردم، به کارکرد ابزاری ارزشها تن دهد، عملا از همان مرز اخلاقی که مدعی دفاع از آن است، عبور کرده است.
در سوی دیگر، اصلاحطلبی نیز که همواره بر آزادی، شفافیت، نقد قدرت و اصلاح ساختارها تأکید داشته است، نمیتواند به بهانه نقد یا تغییر، از مرزهای ملی عبور کند و در بازیهای ادراکی دشمن، پروژه تفکیک ایران از جمهوری اسلامی را تقویت کند. اصلاحطلبی واقعی، به معنای اصلاح درونزا و مبتنی بر اراده ملی است، نه نفی کلیت یا پاره کردن شاکله تاریخی - اخلاقی ملت. اصلاحطلبی، اگر ریشه در هویت ملی نداشته باشد و خود را در چارچوب همان اخلاق جمعی تعریف نکند، به سرعت به ابزاری برای نفوذ خارجی و تحمیل خواست بیگانگان بدل میشود. در چنین وضعیتی، هر ۲ جریان عملا از ریشههای مشترک خود جدا شده و بیریشه، بیمرز و در نهایت بیهویت خواهند شد.
اکنون بیش از هر زمان دیگری، جامعه ایرانی نیازمند بازتعریف مفاهیم بنیادی است. مفاهیمی مانند «منافع ملی»، «هویت ایرانی»، «عدالت»، «آزادی» و «اقتدار» باید در پرتو همان مرز اخلاقی بازخوانی شود. دیگر نمیتوان با کلیشههای قدیمی و بازیهای دوگانه سیاسی، وجدان عمومی را اقناع کرد. مردمی که در بزنگاههای حیاتی، از مرزهای ملی عبور نکردند و در برابر تحریم، جنگ، تهدید و فتنههای داخلی ایستادند، امروز شفافیت، صداقت و شجاعت در مسؤولیتپذیری را میطلبند. آنها بدرستی انتظار دارند هر ۲ جناح، منافع ملت را بر منافع گروهی مقدم بدانند و از هرگونه معاملهگری بر سر ایران و ارزشهای اصیل آن خودداری کنند.
شاید این بازتعریف، دشوار و پرهزینه به نظر برسد اما تنها راه نجات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور، بازگشت به این مرز مشترک اخلاقی است. در غیر این صورت، شکافهای سیاسی - اجتماعی، هر روز عمیقتر خواهد شد و فرصتهای تاریخی، یکی پس از دیگری از دست خواهد رفت. مرز اخلاقی ایران، امروز به یک «ظاهر عینی» بدل شده، چون مردم با گوشت و پوست خود فهمیدهاند چه زمانی یک حرکت سیاسی ریشه در وطندوستی دارد و چه زمانی صرفاً یک ابزار قدرتطلبی یا بازی با احساسات جمعی است. آنها نیک میدانند دفاع از وطن، نه با شعار و نه با تحمیل، بلکه با صداقت، شجاعت و مسؤولیتپذیری واقعی معنا پیدا میکند.
اینک موعد بازتعریف است؛ بازتعریفی که میتواند آغاز یک دوره جدید در حیات ملی و سیاسی ایران باشد. دورهای که در آن، هیچ جناحی نتواند به نام ملت، منافع ملی را قربانی یا با تکیه بر ارزشهای انقلابی، اخلاق جمعی را تحقیر کند. در دوره جدید، ایران و مفهوم ایرانیت، همانند شمعی فروزان، پیشاپیش همه ما خواهد بود و هر حرکت سیاسی، هر اصلاح و هر پاسداری، در پرتو آن معنا خواهد یافت. این بازتعریف، نه یک پروژه انتزاعی یا آکادمیک، بلکه ضرورتی حیاتی است برای بقا، پیشرفت و عزت تاریخی ما. چه اصولگرا و چه اصلاحطلب، همه در برابر این مرز مشترک، مسؤولند و در این میدان، هیچ عذر و بهانهای پذیرفتنی نخواهد بود.