به عبارت دیگران
آیتالله بهجت و جاسوسان غرب!
ملتفت باشید!
حیات فرنگیها، با جاسوس است، تا به حال بر سر ما هر چیزی آوردند، از جاسوسها آوردند.
ملتفت باشید!
اطراف خودتان را نگاه کنید، گاهی میشود به چند واسطه، به جاسوس میرسند.
اینها یک فطانتی است، که خدا باید این زرنگی را بدهد که آدم، گول دروغگوها را نخورد!
محمدتقی بهجت فومنی/ رحمت واسعه
بیان خصایص رحمت واسعه خدا حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
انتشارات مرکز حفظ و نشر آثار آیتالله بهجت
صفحه ۷۶
***
جزئیات آدم را به اشتباه میاندازد...
همه چیز معمولی بود؛ تا اینکه ناگهان زنی از میان جمعیت تماشاگر بیرون پرید. تنم لرزید. زن زمین خورد. از زمین برخاست؛ یا حضرت عباس! زن سیاهپوش بود با کودکی در آغوش! همینکه از صف تماشاگران جدا شد به میدان رسید.
خدایا، هیچوقت میدان اینقدر نزدیک نبوده است! در یک قدمی!
زن به میدان زد. سرآسیمه میدوید. ناگهان ایستاد. خم شد. مشتی خاک برداشت. به سر خود زد و به سر کودکش نیز. همچنان سراسیمه میرفت. چه میخواهد بکند؟ قرار نبود کسی از صف تماشاگران به میدان برود.
قبل از اینکه کسی متوجه بشود به وسط میدان رسید. شبیه حضرت عباس به تاخت از کنار او گذشت. زن به دنبالش دوید. به او رسید. دست در رکابش زد. اسب ایستاد. زن کودکش را بر سر دست به اهتزاز درآورد. شبیه حضرت عباس گویی میدانست. دستی از آستین برآورد و به پیشانی کودک کشید. خدایا چه نذر و نیازی بود؟
زن، فاتحانه برمیگشت ولی من دیگر چیزی نمیدیدم. شکستم و به زمین نشستم.
خدایا، چه باوری! من که تا اینموقع باور نمیکردم؛ به باور آن زن ایمان آوردم.
ولی چطور میشود باور کرد؟ آخر این نمایش بود و واقعیت نداشت. همه میدانستند.
ولی راستی مگر خود عاشورا هم نمایش نبود؟ وقتی که خود واقعیت، نمایش باشد؛ نمایش هم واقعیت است. عیب از من بود که در جزئیات مانده بودم، صورتها، چشمها، لباسها، زمان، مکان...
جزئیات آدم را به اشتباه میاندازد.
قیصرامینپور/ توفان در پرانتز
(چاپ اول، تهران: انتشارات برگ، بهار ۶۵)
صفحات ۱۱۲ و ۱۱۳
***
جنایتهای روانی منافقین در اردوگاههای اسرا
از سال ۶۳ به بعد، منافقین کمکم فعالیتشان را توی اردوگاههای اسرا شروع کردند. به مرور به اداره سانسور عراق هم نفوذ کردند و نامههای اسرا را دستکاری میکردند و اینطوری تأثیر مخرب زیادی روی روحیه بچهها میگذاشتند. یک نوع شکنجه روانی که آن موقع ما متوجهش نمیشدیم. بعدها فهمیدیم که منافقین، کپی یا اصل نامههای هر اسیر را نگه میداشتند و بعداً از روی اطلاعات نامههای قبلی، نامه جعلی برای او مینوشتند.
منافقها غیر از این، باعث جدایی زن و شوهرها هم میشدند. بهطور تدریجی توی ۳-۲ نامه از طرف همسر اسیر مینوشتند که «من خسته شدهام و دیگر تحمل ندارم. تکلیف من را مشخص کن». تو نامه بعدی مینوشتند که «به پدر و مادرت بگو یا خرجی من را بدهند یا طلاق میگیرم». تو نامه بعدی از طرف پدر آن اسیر نامه میآمد که «خانمت طلاقش را میخواهد، طلاقنامهاش را امضا کن». زندگی خانوادگی چند تا از بچهها، با همین ترفندها از هم پاشید.
سیده اعظم حسینی/ دوره درهای بسته
کتاب دهم
به روایت اسیر شماره ۸۶۱: لطفالله صالحی
انتشارات روایت فتح
صفحات ۱۷۰ و ۱۷۱
***
به شما ربطی ندارد!
معروف است که زمان جنگ خدمت حضرت امام آمدند و به ایشان عرض کردند: «فلان آدم در ارتش هست که مسؤول واحد توپخانه است یا مسؤول فلان واحد است و مشروبات الکلی مصرف میکند. حالا به او شک داریم و مطمئن نیستیم و بیرون چیزی ندیدهایم».
حضرت امام «ره» گفتند: «این فرد کار خودش را چگونه انجام میدهد؟ صبح سر وقت میآید؟» پاسخ دادند: «بله! زودتر از همه میآید و دیرتر از همه میرود، کارش را هم خیلی خوب انجام میدهد و در محیط کار هم فردی منظم و بسیار قانونگرا و منضبط است».
حضرت امام فرمودند: «آن به شما ربطی ندارد. چه کار به زندگی خصوصی او دارید؟ اگر کارش را درست انجام میدهد و نگرانی امنیتی یا سیاسی یا وابستگی و جاسوسی ندارد، کارش را نگاه
کنید».
محمدرضا زائری/ سبک زندگی
نشر آرما
صفحه ۱۹۵