16/تير/1404
|
01:24
۲۲:۳۳
۱۴۰۴/۰۴/۱۵
یادداشت

دَم‌های تاریخی ما ایرانی‌ها

مهرداد احمدی: وقتی آیت‌الله خامنه‌ای به محمود کریمی گفتند «ای ایران بخوان»، این جمله، صرفاً یک درخواست یا سفارش معمولی در محفل روضه نبود. این جمله، یک فراخوان بود، در این لحظه، اراده ملی به سطح آمد و در صدای یک مداح، در لحن یک نوحه‌خوان و در گوش جان هزاران هزار مخاطب تجلی یافت. این اتفاق، تنها یک نمونه از همان «دم‌های تاریخی» است؛ دم‌هایی که هرگز در چارچوب تقویم یا گاهشمار رسمی نمی‌گنجند. این دم‌ها را نمی‌توان به عنوان یک «رویداد» صرف توصیف کرد، چرا که در این دم‌ها، ملت از صورت‌بندی عادی و روزمره خود بیرون می‌آید و به یک «ما»ی زنده و ملتهب تبدیل می‌شود. «ما»یی که در آن مرز میان رهبر و پیرو، میان ستاد و بدنه، میان صاحب قدرت و تابع قدرت، محو می‌شود و به یک وحدت ارگانیک می‌رسد.
این لحظه، از جنس همان لحظاتی است که فیلسوفان تاریخ، آن را «انقلاب معنوی» یا «تجدید عهد جمعی» می‌نامند؛ لحظه‌ای که هر فرد در میان جمع، احساس می‌کند خود او است که دارد می‌خواند، خود او است که دارد تصمیم می‌گیرد و خود او است که این تاریخ را می‌سازد. از این زاویه، جمله «ای ایران بخوان» را می‌توان به مثابه دعوتی برای بازخوانی هویت ایرانی-اسلامی دانست؛ بازخوانی‌ای که در بستر مقاومت، در بستر امید و در بستر مواجهه با تهدیدهای بیرونی و درونی شکل می‌گیرد. وقتی یک رهبر دینی-سیاسی چنین جمله‌ای را در چنین بستری می‌گوید، این جمله صرفاً یک «امر» یا «دستور» نیست، بلکه نوعی برانگیختن عاطفه جمعی است، نوعی زنده‌کردن حافظه تاریخی و روح مشترک.
این لحظه، به‌ طرز عجیبی از منطق بروکراتیک و حقوقی تهی است. در آن، دیگر خبری از الزامات قانون یا اجبار اجتماعی نیست، بلکه عشق، ایمان و دلدادگی وارد صحنه می‌شود. در این فضای تازه، رابطه ملت با رهبری از صورت مکانیکی و اداری عبور می‌کند و وارد سطحی می‌شود که می‌توان آن را سطح «تبعیت عاشقانه» یا «ولایت قلبی» نامید؛ تبعیتی که از درون فرد می‌جوشد و نه از ترس یا مصلحت. این تبعیت، یک رابطه ارگانیک و زنده است؛ رابطه‌ای که نمی‌توان آن را با معیارهای قرارداد اجتماعی کلاسیک یا تحلیل‌های صرفاً حقوقی توضیح داد. اینجاست که می‌توان فهمید چرا بسیاری از تفسیرهای مدرن و تکنوکراتیک از سیاست در ایران، ناتوان از درک چنین لحظاتی‌اند. این تفسیرها سیاست را به شبکه‌ای از منافع و محاسبات فرو می‌کاهد، در حالی که لحظات اینچنینی، نشان می‌دهد سیاست، پیش از هر چیز، یک پدیده عاطفی، وجودی و معنوی است.
در این دم، مخاطب حس می‌کند دوباره صاحب سرنوشت خودش شده است. دیگر قرار نیست هویت ایرانی در پس گزارش‌های اقتصادی، تحلیل‌های تکنوکراتیک یا گفتارهای خنثی پنهان شود. در این دم، ایران دوباره همان ایران حماسی، عاشق و شهادت‌طلب می‌شود. همان ایرانی که در تاریخ پرشکوه خود، بارها و بارها در بزنگاه‌های مرگ و زندگی، اراده خود را بر همه تحمیل کرده است. همان ایرانی که وقتی غزنویان به هند حمله کردند، وقتی صفویان تشیع را رسمی کردند و وقتی مشروطه‌خواهان برای قانون و عدالت قیام کردند، همیشه در قالب یک اراده زنده ظاهر شد. این «ایران» یک واقعیت بیرونی نیست، بلکه یک تجربه درونی و جمعی است. یک وضعیت روحی-تاریخی است که همه را در خود غرق می‌کند. وقتی رهبر می‌گوید «ای ایران بخوان»، گویی همه چیز به یکباره به نیرویی مثبت و سازنده تبدیل می‌شود. در این لحظه، مردم به یاد می‌آورند که ایران نه یک سرزمین جغرافیایی ساده، بلکه یک سرنوشت مشترک است، یک حقیقت کیهانی است که آنها را در کنار هم نگه داشته است. این دم تاریخی، در عین حال، یک پاسخ به جنگ ‌شناختی و روانی دشمنان هم هست؛ دشمنانی که در سال‌های اخیر تلاش کردند ایران را به یک مجموعه صرفاً قراردادی، به یک ملت بی‌ریشه و مصرف‌گرا تبدیل کنند. رسانه‌های غربی، نهادهای تبلیغاتی و حتی بخشی از نخبگان داخلی، همگی در یک پروژه بزرگ مشغول تخریب حافظه جمعی ایرانیان بودند اما این دم‌ها نشان می‌دهد آن پروژه، به‌رغم همه سرمایه‌گذاری‌های کلان نمی‌تواند ایران را از درون تهی کند. تا وقتی که چنین لحظاتی وجود دارد، تا وقتی که هنوز امکان شنیدن «ای ایران» در دهان یک مداح و بر زبان رهبر وجود دارد، ایران زنده است. این لحظه، نوعی اتصال میان گذشته، حال و آینده نیز است. در این دم، انگار همه قیام‌ها و مقاومت‌های تاریخی ایرانیان، از نبرد نهاوند گرفته تا جبهه‌های دفاع ‌مقدس، در یک نقطه جمع می‌شود. مداح، دیگر فقط یک مداح نیست؛ او بدل می‌شود به صدای همه شهدا، همه مادران داغ‌دیده، همه جوانان عاشق که جان خود را برای ایران گذاشتند. او بدل به تجسم ایران می‌شود و جمعیت حاضر، بدل به امت عاشقی که به این صدا گوش می‌دهد و در دل خود، تصمیمی تازه می‌گیرد: تصمیم به ایستادن، به ساختن، به ادامه دادن.
این لحظه، به ‌نوعی یک تجربه عرفانی نیز است؛ تجربه‌ای که در آن، فرد از خود بیرون می‌رود و به یک کلیت والاتر ملحق می‌شود. در عرفان، این لحظه را «فنا» می‌نامند؛ فنای در عشق، فنای در معشوق، فنای در حقیقت. در این دم، فرد در ملت فانی می‌شود، ملت در رهبر فانی می‌شود و رهبر در حقیقت متعالی. به همین دلیل است که این دم‌ها، بسیار نادر و بسیار ارزشمندند، زیرا چنین تجربه‌هایی، به ندرت در زندگی یک ملت اتفاق می‌افتد و هر بار که رخ می‌دهد، آن ملت را برای دهه‌ها، بلکه برای سده‌ها بیمه می‌کند.
لحظه «ای ایران بخوان»، در واقع یک آیینه است؛ آیینه‌ای که هر ایرانی در آن، چهره راستین خود را می‌بیند؛ چهره‌ای که شاید زیر لایه‌های خستگی، روزمرگی و بحران‌های اقتصادی پنهان شده باشد اما در اصل، همان چهره ایستاده، مقاوم و عاشق است. این چهره، چهره‌ای است که نه به دلار و یورو فروخته می‌شود و نه با امتیازات سیاسی عوض می‌شود. این چهره، چهره همان مردمی است که روزی در عاشورا گفتند «ما اهل کوفه نیستیم»، همان مردمی که در دفاع‌مقدس، در اوج محاصره و تحریم، حماسه ساختند. اگر سیاست را به معنای اصیل خود، یعنی «پرسش از زیست مشترک» و «تصمیم برای بودن با یکدیگر» تعریف کنیم، چنین دم‌هایی، لحظه‌های اصیل سیاستند. سیاست در این معنا، دیگر چیزی نیست که در اتاق‌های دربسته یا میزهای مذاکره شکل بگیرد، بلکه در دل تپنده یک ملت و در اوج عاطفه و حماسه ساخته می‌شود. به همین دلیل است که دشمنان، بیش از هر چیز، از همین لحظات می‌ترسند. آنها می‌دانند هیچ سلاحی، هیچ تحریمی و هیچ شبکه تبلیغاتی‌ای، قادر نیست چنین روحی را در هم بشکند. این دم‌ها، مثل شمعی‌اند که در شب تاریک می‌درخشند و راه را نشان می‌دهند. ممکن است فردای آن شب، مشکلات همچنان پابرجا باشد، ممکن است تورم، بیکاری، یا فساد همچنان وجود داشته باشد اما ملت، صاحب یک چراغ معنوی می‌شود؛ چراغی که به او می‌گوید: تو هنوز زنده‌ای، تو هنوز می‌توانی برخیزی و تو هنوز می‌توانی تاریخت را بسازی. این چراغ، همان چیزی است که تمدن‌ها را می‌سازد، انقلاب‌ها را به پیروزی می‌رساند و ملت‌ها را از لبه پرتگاه بازمی‌گرداند.
ما نیاز داریم این لحظات را ثبت کنیم، آنها را تحلیل کنیم و از آنها برای بازسازی روح جمعی خود بهره ببریم. تاریخ، در نهایت، نه با سلسله حوادث ریز و درشت، بلکه با همین دم‌های نادر نوشته می‌شود. دم‌هایی که هرگز به چشم نمی‌آیند اما در عمق جان یک ملت، تپنده‌اند.
«ای ایران بخوان» یک یادآوری بود؛ یادآوری اینکه ما هنوز می‌توانیم، هنوز عاشقیم و هنوز یک «ما»ی زنده‌ایم. این یادآوری، مقدس‌ترین سرمایه ملی ما است؛ سرمایه‌ای که نه در بورس معامله می‌شود، نه در معاهدات بین‌المللی گم می‌شود و نه در تریبون‌های پرزرق و برق فروکاسته می‌شود. این سرمایه، قلب تپنده ایران است؛ همان قلبی که در هر بحران، دوباره می‌تپد و از نو می‌سازد و این است راز جاودانگی یک ملت.

ارسال نظر