19/تير/1404
|
03:01
۲۲:۲۹
۱۴۰۴/۰۴/۱۸
بقا در نظم قهری جهانی نیازمند روشنفکری ملی تازه است

وقت تغییر پارادایم روشنفکری ایرانی

مهرداد محمدی: حتماً مطلع شده‌اید که جمعی از مدیران عالی کشور در طول 40 سال گذشته، در بیانیه‌ای خواستار تغییر پارادایم اداره‌ کشور شده‌اند. من با سمت و سوی سیاسی این بیانیه کاری ندارم. حتی به این هم نمی‌پردازم که برخی امضاها به کسانی تعلق دارد که یا فرصت این تغییر ادعایی را داشته‌اند یا اصلا پارادایم‌های فعلی زاییده مستقیم فکر و عمل آنهاست. حتی با این هم کاری نیست که دقیقاً چه کسی را و با چه نیتی مخاطب قرار داده‌اند. غرض این نوشتار معطوف به نقد نویسندگانی است که وقت فراغت از مسؤولیت‌های کلان، ردای روشنفکری بر تن می‌کنند و در مقام نقد و رد همه چیز و همه کس درمی‌آیند. سوال این نوشتار ساده است: آیا درکی از وضعیت تاریخی ایران دارید یا نه؟ من این سوال را از آن رو می‌پرسم که گویا نویسندگان این بیانیه، آن را در خلأ نوشته‌اند یا حداقل گویا ایران آنها حقیقت انتزاعی ثابتی است که اصلاً تغییر نمی‌کند. اگرنه مگر می‌شود همین توصیه‌ها را از ۹۶ تا ۱۴۰۴ یک ریز تکرار کرد. من گمان می‌کنم یا نویسندگان بیانیه‌ فوق اخبار نمی‌خوانند یا فضای ذهنی آنها بشدت رمانتیک است و این رمانتیسم نه فقط درباره غرب - که سابقاً از آن آگاه بودیم - که حتی درباره ایران هم صادق است. زمانه‌ای که در آن ایستاده‌ایم، لحظه‌ای نیست که بتوان همچنان با چشم‌انداز رمانتیک و استعاری به ایران نگریست یا آن را صرفاً موضوعی برای خیال‌بافی‌های روشنفکرانه دانست. پس از جنگ 12 روزه اخیر که بار دیگر نقاب از چهره نظم قاهر غربی برداشت، ما بیش از هر زمان دیگری با حقیقتی بی‌پرده مواجه شدیم: نظم بین‌الملل؛ چه در صورت امپراتوری روم، چه در هیات دولت‌های ملی مدرن، چه در چهره ظاهراً صلح‌طلب سازمان‌های جهانی، همواره بر قهر استوار بوده است. این نظم، مبتنی بر حق انحصاری اعمال زور و تعیین حقیقت، نه تنها دولت‌ها، بلکه خودآگاهی ملت‌ها را نیز به زنجیر می‌کشد. آنچه جنگ اخیر نشان داد این است که غرب و متحدانش، حتی در عصر پساتمدن ادعایی، همچنان تنها زبان قهر را می‌شناسند و از خلال همین قهر، حقیقت خود را بر جهان تحمیل می‌کنند. در این بستر، ایران دیگر صرفاً یک موجودیت تاریخی یا فرهنگی نیست، بلکه یک امکان هستی‌شناسانه برای مقاومت و بازتعریف جایگاه انسان در جهان است؛ جایگاهی که پیش از هر چیز نیازمند شجاعت اندیشیدن به ذات قاهر غرب است، نه تسلیم شدن به زبان نرمی و تفاهمی که در عمل، حاشیه‌نشینی و زوال را برای ما رقم ‌زده است.
روشنفکری ایرانی، از مشروطه تا امروز، بارها میان 2 قطب سنت و تجدد، یا بومی‌گرایی و غرب‌گرایی، آونگ شده است اما آنچه کمتر در این میان رخ داده، بازشناسی غرب به‌ مثابه یک کل ذاتی و یک اراده‌ یکپارچه به قهر بوده است. تجدد ایرانی، در صورت‌بندی‌های مختلفش، چه در دانشگاه و چه در رسانه، چه در ادبیات و چه در نظریه‌پردازی، همواره یا در حال شبیه‌سازی غرب بوده یا در حال دفاع رمانتیک از یک ایران ازلی و بی‌دفاع. هر 2 این گرایش‌ها، در عمل، موجب شده‌اند امر ملی به سطحی نمادین و زینتی تقلیل یابد، گویی ایران چیزی بیش از یک خاطره یا یک میراث زبانی و شعری نیست. اما جنگ 12 روزه نشان داد «امر ملی» پیش از هر چیز، یک «امر حقیقی» است، یعنی یک موجود زنده و مقاوم که تنها از خلال بقا در برابر قهر می‌تواند تداوم یابد. این لحظه، لحظه‌ای است که می‌طلبد روشنفکر ایرانی از حصار خیال‌بافی‌های آشتی‌جویانه یا دفاعیات بی‌پشتوانه بیرون بیاید و بپذیرد ایران و بقای آن، موضوعی کاملاً سیاسی و مبتنی بر مواجهه قهری است.
در این معنا، دیگر نمی‌توان از «دوست داشتن ایران» همچون یک عاطفه صرف سخن گفت. ایران نه یک معشوق شاعرانه است نه یک مجسمه فرهنگی برای موزه‌های تمدنی. ایران یک سوژه ‌سیاسی-تاریخی است که در هر لحظه، در دل یک میدان نبرد واقعی قرار دارد. تداوم ایران، همان‌طور که غرب تداوم خود را از خلال قهر تعریف کرده، در گرو پذیرش و اعمال قهر مشروع است. روشنفکر ایرانی که در پی نجات امر ملی است، باید نخست از مواجهه‌ای جدی با این حقیقت آغاز کند: در نظم بین‌الملل، حقیقت نه با استدلال یا گفت‌وگو، بلکه با توازن قوا تعیین می‌شود. همین امر ایجاب می‌کند پارادایم روشنفکری ملی در ایران تغییر یابد و از صورت‌بندی‌های رمانتیک یا اخلاق‌گرایانه به سوی تحلیلی واقع‌گرایانه و مبتنی بر قدرت عبور کند.
این تغییر پارادایم، در سطح بنیادین، مستلزم بازتعریف روشنفکر ملی به مثابه یک استراتژیست و طراح اراده جمعی است، نه صرفاً یک مفسر یا شاعر روح ملی. باید از اسطوره‌های «ایران مظلوم» یا «ایران شاعرانه» عبور کنیم و به ایران به ‌مثابه یک اراده زنده و مقاوم بیندیشیم، اراده‌ای که در ساحت سیاست، هنر، اقتصاد و حتی در زبان و حافظه جمعی، تجلی می‌یابد. دیگر نمی‌توان به امید نوعی آشتی فرهنگی با غرب نشست یا انتظار داشت پذیرش ایران در محافل آکادمیک غرب، ما را از تهدید قهر برهاند. این توهم، در عمل، به خلع سلاح ما انجامیده است.
پس از جنگ 12 روزه تحمیلی، روشن شد هر گونه امید به «هم‌زیستی زیباشناختی» یا «صلح فرهنگی» در برابر قهر ساختاری غرب، نه فقط بی‌فایده، بلکه خطرناک و فریبنده است. روشنفکری ملی ایرانی، اگر بخواهد واقعاً ملی بماند، باید به ‌جای قرار گرفتن در جایگاه وکیل‌مدافع حقیقت غربی، به مهندس مقاومت ملی بدل شود. این یعنی ترک عادت دیرینه نگاه از بالا، فاصله گرفتن از ژست‌های آکادمیک و ادبی و نزدیک شدن به مردم، به میدان سیاست، به جغرافیا و زمین. زیرا همان‌طور که در سنت غربی، حقیقت با زمین و قلمرو معنا می‌یابد، در ایران نیز حقیقت ملی بدون خاک، بدون مرز و بدون قهر دفاعی، تنها یک واژه توخالی خواهد بود.
اکنون زمان آن رسیده که روشنفکری ملی، بیش از هر زمان دیگر، خود را بازآرایی کند؛ تا از بازنمایی رمانتیک ایران، به سازماندهی حقیقی اراده ایرانی برسد. روشنفکر ایرانی اگر بخواهد در میدان تاریخ بماند، دیگر حق ندارد از پذیرش منطق قهر طفره رود، زیرا ملتی که به قهر مشروع خود آگاه نیست، در نهایت، به خاطره‌ای تبدیل خواهد شد که در کتاب‌های تاریخ، با تحسین و حسرت از آن یاد می‌کنند. این تغییر پارادایم، شرط بقاست، نه یک انتخاب روشنفکرانه. هرچه زودتر این شرط پذیرفته شود، شانس بقا و تعالی ایران بیشتر خواهد بود.

ارسال نظر
پربیننده