داستان مناره
احمد فاضلزاده: اخیرا طرح مناره و پیشتر طرح مودت که توسط دیپلماتهای برجسته ایرانی ارائه شدهاند، در سطح نظری به عنوان چارچوبهایی برای کاهش تنش و ایجاد همکاری منطقهای معرفی میشوند. ظاهر این ابتکارات، پاسخی به یک نیاز مبرم برای ثبات و ارائه مسیری ساختاریافته برای خروج از منازعات دائمی در خاورمیانه است. با این حال، رویکرد نقادانه بویژه از منظری که مبتنی بر تجارب راهبردی جمهوری اسلامی و مشخصاً آزمون توافق هستهای (برجام) است، یک خطای بنیادین و تکرارشونده را در منطق زیربنایی آنها آشکار میکند؛ هر ۲ پیشنهاد، عمیقاً در نوعی خوشبینی ساختاری ریشه دارند؛ این پیشفرض نظری که منازعات ژئوپلیتیک - که غالباً برآمده از تضادهای ماهوی در منافع هستند - میتواند از طریق ایجاد سازوکارهای نهادی برای گفتوگو و شفافیت، مدیریت یا حلوفصل شود. برجام، آزمون اصلی این پارادایم در جهان واقع بود. نتیجه نشان داد در یک دینامیک قدرت نامتقارن، شفافسازی و اعطای امتیاز از سوی یک طرف، لزوماً به اعتماد متقابل یا تغییر در اهداف استراتژیک طرف مقابل منجر نمیشود، بلکه میتواند به اهرمی برای اعمال فشار بیشتر تبدیلشود.
در نتیجه، این طرحهای جدید، با وجود تفاوت در حوزه تمرکز، نه به عنوان راهحلهایی نوآورانه، بلکه به مثابه امتداد همان چارچوب فکری ارزیابی میشود. آنها ورود داوطلبانه به ساختارهایی را توصیه میکنند که ریسک واگذاری مؤلفههای عینی قدرت استراتژیک (مانند استقلال فناورانه یا اهرمهای نفوذ منطقهای) را در ازای اهداف آرمانی همکاری به همراه دارد. در ماهیت امر، این طرحها تکرار همان استراتژی شکستخوردهای است که بر مبادله داراییهای قدرت واقعی با وعدههای همکاری در جهانی استوار است که منطق آن همچنان بر پایه زور و موازنه قوا میچرخد.
* خطای تشخیص ماهیت منازعه؛ تقلیل «تضاد ساختاری» به «فقدان اعتماد»
اساسیترین ضعف تحلیلی طرح مناره در تشخیص نادرست آن از ماهیت منازعات امنیتی در خاورمیانه نهفته است. این طرح، بحران هستهای و تنشهای منطقهای را به عواملی چون نبود اعتماد و لفاظیهای توخالی تقلیل میدهد و راهحل را ایجاد ساختارهای همکاریجویانه و افزایش شفافیت جستوجو میکند. این منطق، تکرار دقیق پارادایم فکری حاکم بر برجام است که بر اساس این فرض بنا شده بود: اگر ایران از طریق پذیرش محدودیتهای گسترده و نظارتهای بیسابقه، حسن نیت خود را اثبات کند، طرف مقابل (ایالات متحده و سایر قدرتهای غرب) نیز با رفع تحریمها و به رسمیت شناختن حقوق ایران، به این رویکرد اعتمادساز پاسخ متقابل خواهد داد.
این تحلیل، از منظر تئوریهای واقعگرایانه و انتقادی روابط بینالملل دچار یک خطای بنیادین است. این دیدگاه، منازعه را نه یک سوءتفاهم قابل حل از طریق گفتوگو، بلکه یک تضاد ساختاری و نبرد ارادهها میان یک قدرت منطقهای تجدیدنظرطلب (ایران) و نظم هژمونیک مستقر به رهبری ایالات متحده میداند. از این منظر، مساله اصلی برای نظام سلطه، احتمال انحراف برنامه هستهای ایران نیست، بلکه واقعیت وجود یک ایران مستقل، قدرتمند و الهامبخش است که مدل حکمرانی و معماری امنیتی تحمیلی غرب در منطقه را به چالش میکشد. برنامه هستهای، در این چارچوب، نه علت اصلی، بلکه بهانه راهبردی برای اعمال فشار حداکثری جهت مهار قدرت رو به رشد ایران است. طرح مناره با نادیده گرفتن این تضاد ماهوی، مجدداً همان راهکار آزمودهشده را پیشنهاد میکند: تلاش برای اعتمادسازی با بازیگری که هدف غایی آن نه کسب اعتماد، بلکه تضعیف و شکستن اراده راهبردی طرف مقابل است.
* فرض نادرست همکاری در سایه نهادهای هژمونیک
طرح مناره پیشنهاد میکند شبکه همکاری هستهای منطقهای با حضور و نظارت نهادهایی چون سازمان ملل، شورای امنیت و آژانس بینالمللی انرژی اتمی فعالیت کند. در ظاهر، این پیشنهاد با هدف افزایش شفافیت و کسب مشروعیت بینالمللی ارائه میشود اما در عمل، این به معنای نهادینهسازی نقش نظارتی ساختارهایی است که در طول دهههای گذشته، به وضوح تحت نفوذ و اراده قدرتهای بزرگ، بویژه ایالات متحده، عمل کرده و اغلب به عنوان ابزاری برای پیشبرد سیاست خارجی آنها علیه کشورهای مستقل به کار گرفته شده است.
این ساختار پیشنهادی باز هم دخالت و نظارت نهادهای بینالمللی و سوءاستفاده آنها را حفظ میکند. مناره با نهادینه کردن نقش نظارتی شورای امنیت (که در آن قدرتهای بزرگ دارای حق وتو هستند) و دیگر نهادهای بینالمللی، عملاً حاکمیت تکنولوژیک و امنیتی منطقه را به بازیگرانی واگذار میکند که خود منشأ اصلی بیثباتی و ناامنیاند. این طرح به جای تلاش برای محدود کردن یا اخراج عامل بیثباتی از معادلات امنیتی منطقه، به آن جایگاهی رسمی و مشروع در قلب ساختار فنی - امنیتی میبخشد و عملاً نظارت بر پیشرفت کشورهای منطقه را به رقبای آنها میسپارد.
* معادلسازی کاذب و عادیسازی تهدید رژیم صهیونیستی
مناره بدرستی به زرادخانه هستهای رژیم اشغالگر و نقش آن به عنوان مانع اصلی در مسیر ایجاد منطقه عاری از سلاح هستهای اشاره میکند. با این حال، راهحلی که ارائه میدهد (پیدا کردن راهی جدید برای پیشرفت و دور زدن این مانع) یک خطای راهبردی و نوعی عادیسازی خطرناک است. این طرح با قرار دادن ایران، کشورهای عرب و به طور ضمنی رژیم صهیونیستی در یک چارچوب همکاری احتمالی، یک معادلسازی کاذب میان یک رژیم اشغالگر، متجاوز و دارای سلاح هستهای خارج از نظارتهای بینالمللی با کشورهایی که خود قربانی تهدیدات آن هستند، انجام میدهد.
از منظر واقعبینانه، مشکل اصلی امنیت منطقه، نفس وجود یک رژیم توسعهطلب است که بر پایه اشغال بنا شده و به عنوان پایگاه نظامی غرب عمل میکند. زرادخانه هستهای رژیم، یک مشکل جانبی نیست، بلکه ابزار تضمین بقای این ماهیت نامشروع و دکترین تهاجمی آن است. هر طرحی که به جای تمرکز بر خلع سلاح کامل و بدون قید و شرط این رژیم، به دنبال ایجاد ساختارهای موازی و محدود کردن دیگر بازیگران منطقه باشد، در عمل به تثبیت این آپارتاید هستهای کمک میکند. این طرح از کشورهای منطقه میخواهد داوطلبانه توانمندیهای خود را محدود و بینالمللی کنند، به این امید که در آینده فشاری بر اسرائیل وارد شود؛ تجربهای که ناکارآمدی آن در طول نیم قرن گذشته به اثبات رسیده است.
* خطای استراتژیک تهاتر داراییهای عینی با وعدههایذهنی
منطق بنیادین طرح مناره بر یک معامله استوار است؛ کشورهای عضو در ازای پذیرش محدودیتها و نظارتهای متقابل، از مزایای فناوری صلحآمیز هستهای بهرهمند خواهند شد. این منطق، تکرار دقیق مدل معامله در برجام است؛ تهاتر توانمندیهای راهبردی و عینی (مانند غنیسازی اورانیوم و استقلال در چرخه سوخت) برابر وعدههای ذهنی و قابل بازگشت (مانند همکاریهای علمی و رفع تحریمها).
قدرت بازدارندگی ایران صرفاً در داشتن سلاح نیست، بلکه در توانمندی علمی - فنی و حاکمیت بر چرخه سوخت نهفته است. این توانمندی، یک دارایی استراتژیک است که به ایران عمق راهبردی و کارت بازی در برابر فشارهای بینالمللی میدهد. قرار دادن این توانمندی بومی و مستقل در یک شبکه مشترک که تحت نظارت رقبای بینالمللی است، به معنای خلع سلاح علمی و فنی و واگذاری حاکمیت تکنولوژیک است. این طرح، دارایی استراتژیک و مستقل ایران را به یک سهم قابل چانهزنی و قابل سلب در یک شرکت بینالمللی تبدیل میکند که اعضای هیاتمدیره آن، همان قدرتهایی هستند که از استقلال ایران هراس دارند.
* غفلت از پیوستگی قدرت علمی و بازدارندگی استراتژیک
در یک تحلیل واقعبینانه از قدرت، مرز میان علم محض و قدرت راهبردی بسیار باریک است. تسلط یک کشور بر فناوریهای پیچیدهای مانند غنیسازی اورانیوم، حتی اگر صرفاً برای اهداف صلحآمیز باشد، به خودی خود یک عامل بازدارنده است.
این امر نشاندهنده بلوغ علمی و صنعتی کشوری است که نمیتوان آن را بسادگی مورد تهاجم قرار داد. منطق مناره که به دنبال تفکیک کامل و نظارتشده کاربردهای صلحآمیز است، در عمل به دنبال از بین بردن همین عمق بازدارندگی ناشی از توانمندی علمی است. نظام سلطه از ظهور ایران به عنوان یک قدرت علمی که بتواند در حوزههای مختلف الگو باشد، هراس دارد. محدود کردن برنامه هستهای در یک چارچوب بینالمللی کنترلشده، دقیقاً با هدف جلوگیری از همین سرریز شدن دانش و قدرت انجام میشود.
طرح مناره محصول یک تفکر دیپلماتیک لیبرال - انستیتوشنالیست است که همچنان به امکان ایجاد یک نظم عادلانه از طریق مذاکره و اعتمادسازی با قدرتهای هژمونیک باور دارد. این تفکر، ریشه مشکلات را در رفتار ایران میبیند، نه در ماهیت ساختار نظام بینالملل.
از این رو، راهحل را در اصلاح رفتار و شفافسازی جستوجو میکند اما از منظر گفتمان انقلاب اسلامی که بر پایه تجارب عینی استوار است، راهحل، نه خوشبینی به نهادهای بینالمللی و نه تلاش برای ادغام در نظم موجود، بلکه تولید قدرت درونزا و ایجاد نظم جایگزین است. باید دانست امنیت پایدار در خاورمیانه نه از طریق نظارت شورای امنیت، بلکه از طریق همکاریهای راهبردی میان قدرتهای مستقل منطقه و نه از طریق محدود کردن توانمندیهای خود برای جلب رضایت غرب، بلکه از طریق تقویت مؤلفههای قدرت برای ایجاد بازدارندگی فعال در برابر تهدیدات مشترک به دست میآید.
در این میان البته برخی معتقدند پیشنهاد ظریف یک اقدام نمادین دیپلماتیک یا به عبارتی یک تعارف دیپلماتیک است که خود او نیز به تحقق و اجرایی شدن آن چندان امیدی ندارد. با این حال اما این ایده، در ماهیت خود نیز دچار اشکالاتی اساسی است.