این تن برای وطن
میلاد جلیلزاده: اتاقک گلی یکی از فیلمهای قابل توجه جشنواره چهلویکم فجر به حساب میآمد که مخاطبان از آن استقبال مناسبی داشتند و هیات داوران هم در ۱۱ رشته نامزدش کرد و نهایتاً 4 سیمرغ به آن تعلق گرفت. در بهمن ۱۴۰۱ فیلمی با موضوع آدمکشی سازمان مجاهدین خلق به جشنواره آمد که قساوتهای این گروهک در برابر مردم کردستان را نمایش میداد و یک بازخوانی تاریخی بجا و یک یادآوری آموزنده در آن مقطع بود. با این حال ۳ سال طول کشید تا اتاقک گلی، نخستین فیلم محمد عسگری، روی پرده بیاید. در این مدت او فیلم «آسمان غرب» را با محوریت شخصیت شهید شیرودی کارگردانی کرد و روی پرده فرستاد اما اتاقک گلی همچنان در صف اکران مانده بود. بالاخره در میانههای تابستان ۱۴۰۴ این فیلم هم توانست پردههای سینما را رنگآمیزی کند. حالا خیلی از آن زمانی گذشته که استقبال از این فیلم در جشنواره توجهات را به سمتش جلب کرده بود و از این جهت چنین تاخیر تلخی در اکران آن را میتوان به ضررش دانست اما از جهت دیگر این فیلم پس از تهاجم رژیم صهیونیستی به ایران اکران میشود و تکتک عناصر روایی آن با توجه به این اتفاقات معنای جدیدی پیدا میکند. با محمد عسگری، کارگردان اتاقک گلی گفتوگویی انجام دادهایم که از حواشی مربوط به تاخیر در اکران آن تا محتوای اثر و مسائل مربوط به جنگ و زندگی را شامل میشود.
* آقای عسگری! گفته میشود تهیهکننده فیلم شما آقای داود صبوری، جزو رزمندههایی بوده که در عملیات به نمایش درآمده در این فیلم حضور داشته است. همان عملیاتی که عدهای به این روستا میروند و مردم را کمک میکنند و نجات میدهند. یعنی فیلم بر اساس واقعیت است و ایشان هم جزو آن نفراتی بوده که در این واقعه حضور داشته؛ این درست است؟
بله! البته نه عین واقعیت. داستانکهای متعددی به اصل ماجرا اضافه شده تا درام را تقویت کند. ایشان در اصل واقعه حضور داشته و در همان عملیات به همراه عدهای از همرزمانشان در اتاقکی گرفتار میشوند ولی آن ماجرا در فیلم اتاقک گلی دراماتیزه و سینمایی شده است. در حقیقت میتوان گفت بیش از نیمی از داستان واقعی است و مابقی زاییده ذهن نویسنده.
* اتاقک گِلی نخستین فیلمی بود که کارگردانی کردید، هرچند «آسمان غرب» زودتر از آن اکران شد. آیا برای نخستین کار، پروژه خیلی سختی را انتخاب نکردید؟ در «اتاقک گِلی» حجم ساختوساز لوکیشن و تجهیزات نظامی بالا بود و فضاهای زیادی داشت...
در فیلمهای قبلی هم که من به عنوان برنامهریز یا دستیار کارگردان فعالیت داشتم غالبا آنها هم بیگپروداکشن بودند. مثلاً «تنگه ابوغریب» یا «موقعیت مهدی» که در بخشی از تولید آن حضور داشتم، فیلم «محمد(ص)» و «خورشید» ساخته آقای مجید مجیدی، سریال «سرزمین مادری» به کارگردانی آقای کمال تبریزی و... این آثار به دلیل حجم پروداکشن و تعداد هنرور و ساختوساز در لوکیشنها همه بزرگ بودند. ضمن اینکه وقتی سوژه و فیلمنامه هم این را میطلبد، باید حتماً همین کار را انجام داد. من هم علاقهمند بودم که در این فضا کار کنم و دوست داشتم فیلم سخت و پرزحمتی را کارگردانی کنم.
* یعنی شما کلاً به بیگپروداکشن علاقه دارید؟
نه، این دلیل بر این نیست که فقط بخواهم فیلمهای اینچنینی کار کنم. به عنوان مثال فیلم آخرم «پل» که هنوز در مرحله پستپروداکشن است، خیلی مینیمالتر ساخته شده و بیشتر به روابط انسانها میپردازد. اصولا پیشنهادات بر اساس کارنامه فیلمساز است. البته چنین روشی درست نیست. مثلاً اگر یک نفر کمدی کار کرد، نباید تا آخر عمر به او پیشنهادات ساخت فیلم کمدی ارائه شود. تکرار در همه شاخههای هنری آسیبزننده است. البته تکرار برای خالق اثر تبحر به همراه میآورد ولی نباید فراموش کرد که خلاقیت را محدود میکند و اجازه تجربه کردن را از هنرمند میگیرد. این در حالی است که بسیاری از کارشناسان سینما بر این باورند چنانچه فیلمسازی تغییر ژانر دهد اساساً اشتباه است. من باورم این است فیلمساز باید در فرم و محتوا تجربههای متفاوتی داشته باشد. تکرار، هنرمند را بیات خواهد کرد. این باور حتی ساخت فیلم در ژانرهای مختلف را هم تقویت میکند.
* گویا بین فیلمبرداری فیلم هم یک وقفهای افتاد، دلیل این قضیه را میشود گفت؟
بیش از یک بار وقفه افتاد. بار اول به دلایل شرایط مالی و ۲ نوبت هم مربوط میشد به نابسامانیهایی که سال ۱۴۰۱ در کشور شکل گرفت. ما تقریباً تمام فیلمبرداریمان در شهر جوانرود بود و آن زمان فضای شهر امنیتی شده بود. این شرایط هم برای گروه ما و هم برای آنهایی که قرار بود امنیتمان را برقرار کنند دشوار بود. گروه در وسط شهری که معترضان شورش میکردند در حال ساخت فیلم جنگی بود.
* یعنی اینکه در فیلم از اسلحه و انفجار استفاده میکردید مشکل داشت؟
ما ۲ راه بیشتر نداشتیم؛ یا پروژه را تعطیل کنیم یا اینکه با اسلحههای فایبرگلاس و چوبی فیلمبرداری را پیش ببریم. در حقیقت ما راه دوم را انتخاب کردیم و هنگام فیلمبرداری تیراندازی در کار نبود. در واقع غالب آن چیزی که شما در فیلم میبینید بعداً در مرحله ویژوال و صداگذاری اضافه شده است.
* بازیگرانتان خسته نمیشدند که رها کنند؟ چون با این سبک کار خیلی طول میکشد.
این مشکل در دیگر فیلمها و سریالها هم وجود داشت. تعطیلیها ۳-۲ نوبت بود و هر نوبت مثلاً بین ۱۰ تا ۱۵ روز طول کشید. عوامل متوجه این شرایط آشفته بودند و ترجیحا تلاش میکردند با همکاری کامل فیلم را به پایان برسانند. ضمن اینکه در همه قراردادهای هنری موضوعات فورسماژور مطرح میشود. مثلاً اگر جنگ، شورش، سیل، زلزله و... رخ داد، قرارداد کنسل نمیشود، ممکن است تا مدتی فعالیت طرفین معلق شود ولی پس از مرتفع شدن حواشی اتفاق، هر ۲ طرف موظف به انجام ادامه کار هستند. علاوه بر همه اینها همه عوامل فیلم تلاش میکردند کارشان به سرانجام برسد و ماحصل زحماتشان نتیجهبخش باشد.
* جنگ را در جایی نشان دادید که میآید وسط زندگی مردم عادی؛ پشت این تصمیم چه ایدهای بود؟
بیشتر دوست داشتم موضوع انسانی مطرح شود. یعنی عشق و زندگی و حالا پرداخت به آن چیزی که قواعد آرامش در عشق و زندگی را به هم میریزد، یعنی جنگـــــی که بیمقدمه وارد زندگــی این افراد روستایی میشــود و زندگیشان را به هم میریزد، نمایش داده شد. حالا اهالـــی روستا تصمیم میگـیرند در کنار رزمندگان مقابل دشـــمن ایستادگی کنند. ما با استفاده از داستانسرایی درباره عشق، مخاطب را آماده فهم چگونگی حمله مجاهدین به ایران قرار دادیم و در نهایت به ایثار رزمندگان در کنار مردم پرداختیم. انفجار و توپ و تانک تماشایی نیست اما اینکه یک دختر و پسر عشقشان به فرجام میرسد روایتی نفسگیر است.
* بالاخره بعد از چند دهه دوباره جنگ وارد زندگی مردم عادی شد. فکر میکنید مرور دورانی که شما در فیلمتان نمایش دادید، چه کمکی به احوالات امروز مردم میکند؟ چون خیلی از فیلمهایی را که ما قبلا میدیدیم الان و بعد از این اتفاقات، با یک معنای دیگری میبینیم.
در حقیقت موضوع مجاهدین خلق شباهت زیادی با موضوع نفوذ در این جنگ اخیر داشت. در عملیات مرصاد آدمهای به اصطلاح ایرانی که فارسی حرف میزدند در حال کشتن ایرانیها بودند. امروز ماجرا تا حدودی به همان شکل است. در ماههای اخیر عده قلیلی وطنفروش محل زندگی یا جلسات دانشمند هستهای و فرماندههای ارشد نظامی را به دشمن لو میدادند و در کنار این کشتاری که توسط رژیم غاصب اسرائیل شکل میگرفت، بسیاری از مردم عادی و بیگناه هم به شهادت رسیدند.
در فیلم اتاقک گلی اتحادی که میان مردم و نیروهای نظامی شکل گرفت، در جنگ اخیر هم تکرار شد و مردم تمامقد پشت کشور و نظام ایستادند و این در حالی ست که بسیاری از همین مردم نسبت به فشارهای معیشتی معترضند و احساس میکنند این مشکلات حاصل سیاستگذاریهای غلط است. آنها نسبت به تورم و عدم وجود امکانات رفاهی اعتراض دارند اما پشت نظام و مملکت ایستادند. حالا هم نوبت قدردانی مسؤولان از مردم است. مردم ایران بهترین مردم روی کره زمین هستند. وقتی سیل میآید، همه برای کمک حاضر میشوند؛ زلزله میشود، همه کنار آوار هستند؛ جنگ میشود، همه اسلحه به دست دارند؛ حتی وقتی تصادفی رخ میدهد، پیش از پلیس و نیروهای امدادی، مردم برای کمک حاضر میشوند. بنابراین رفاه، آرامش و امنیت، بدیهیترین خواسته آنهاست.
* یعنی هدف و انگیزهای که برای ایستادگی مردم و اتحادشان در روایتتان تعریف میکنید، اینچنین است؟
اصلاً برای همین بود که شعار این فیلم «تن برای وطن» است. یا در فیلم «آسمان غرب» هم شعاری که انتخاب شد «برای مردمت بجنگ» بود. زمانی که انسان برای افزایش قدرت و سلطهگری میجنگد، این مفهومی جز خونخواری و استثمار ندارد اما نام جنگ ما دفاعمقدس است برای اینکه عدهای به خاطر دفاع از تجاوز میجنگیدند، برای امنیت مردمشان و برای اینکه اجازه ندهند دشمن بر یک وجب از خاک این سرزمین تسلط یابد.
* یک نشانهای در فیلم شما و حتی در پوستر هست که فرش ایرانی است. این نشانه دقیقاً چه میخواست بگوید و چه کاربردی داشت؟
تأکید روی فرش از اشاره به ساختوساز و بافتن میآید. فرش از لحاظ سمبلیک به عنوان نقشی از یک جهان است، ضمن اینکه از لحاظ هنرها و صنایع دستی، گل سرسبد ایرانزمین است. اشاره به فرش به دلیل بافتن و ساختن است. مردم به همراه رزمندگان در صحنه مبارزه، تاریخ این مملکت را با مقاومتی که انجام میدهند میبافند و نقش ماندگاری از خود به یادگار میگذارند. چون قالی هر چه از زمان بافتنش میگذرد ارزشمندتر میشود، کسانی که دارند تار و پود این مملکت را میبافند نیز در حافظه تاریخی ملت باقی میمانند.
* یعنی آن گرههایی که موقع قالیبافی میزنند، قرار است معنای ساختن بدهد؟
همانطور که قبلا اشاره کردم این تارها وقتی در کنار پودها قرار میگیرد، یک نقش زیبایی آفریده میشود. بنابراین از لحاظ سمبلیک، ماندگاری این اتحاد را میتوان نمادی از ساختوساز وطن نامید.
* خود اتاقک گِلی هم جایگاهی نمادین است؟
آن هم نمادی از ایران است که در یک جای کوچک همه از همدیگر مراقبت میکنند و عدهای هم در بیرون از خود اتاقک محافظت میکنند.
* اکران فیلمتان چرا اینقدر دیر اتفاق افتاد؟
بین سرمایهگذار و تهیهکننده اختلافات مالی وجود داشت. ظاهراً هیچکدام کوتاه نیامدند. این موضوع خیلی برای من تأسفآور است که نمایش عمومی این فیلم ۳ سال طول کشید. هر چیزی تاریخ مصرفی دارد. وقتی از فیلمی در جشنواره بینالمللی فجر استقبال میشود و آن را در ۱۱ رشته کاندیدا میکنند و ۴ سیمرغ هم دریافت میکند باید همان زمان که اخبار فیلم تازه است به اکران عمومی برسد، نه مدتها بعد که آن حال و هوا فراموش شده باشد. این آسیب به نوعی متوجه باغموزه دفاعمقدس و بنیاد شهید است. خیلی زودتر از اینها میتوانست اختلافات پایان یابد.
* چیزی که درباره تاثیر این تاخیر بلندمدت در استقبال مخاطبان از فیلم به آن اشاره میکنید درست است اما از طرفی بعد از جنگی که اخیراً تجربه کردیم، ممکن است تماشای آثاری مثل فیلم شما دوباره معنا و جذابیت خودش را پیدا کرده باشد.
بله! ولی اینکه چطور مردم بروند در سینما تا فیلم غیر کمدی و اجتماعی ببینند هم خودش یک معضل شده است. مدیران تصمیمگیرنده در تمام ردههای مختلف سینمای ایران، تلاش دارند سلیقه مخاطب را به آن ۲ ژانری که اشاره کردم سوق دهند. من هیچ مخالفتی با فیلم کمدی یا اجتماعی ندارم و احتمالا شاید روزی فیلم کمدی هم بسازم ولی برای اینکه «ژانر» در سینمای ایران از بین نرود، باید راهکاری را فراهم کرد، ترک عادت کرد و مردم را سوق داد تا فیلمهای مختلف را به تماشا بنشینند. نمیشود چون کمدی پولساز است، فقط روی آن بمانیم؛ آن هم نوعی از کمدی که کیفیت آن در هیچ جای دنیا مورد تایید نیست. ریلگذاری مدیریت باید به گونهای باشد که مخاطب فیلم پلیسی، ورزشی، تاریخی، مذهبی، جنگی و... را هم ببیند.