وارش گیلانی: مجموعه شعر «اینجا کجاست»، کتابی است از محمد اسدی که آن را انتشارات فصل پنجم در سال 1402 به چاپ و انتشار رسانده است؛ مجموعهای در 65 صفحه با 61 شعر سپید که اغلب کوتاهند؛ شعرهایی که به لحاظ زبانی بیشتر به نثر یا نثر ادبی گرایش دارند، حتی بهترین شعرهای این دفتر، خالی از سطرهای منثور نیستند. البته با زبان نثر، شعر گفتن اشکالی ندارد که متاسفانه یا شاید هم خوشبختانه سبک و شیوه بسیاری از شاعران سپیدگرای امروز است اما روی سخنم با شاعرانی است که اشعار سپیدشان دچار نثرزدگی است که آنان را از شعر سپید دور میکند، زیرا بین شعر سپید و نثر خوب یا نثر ادبی برجسته، فاصلهای است که تشخیص آن راحت نیست و نیازمند نقد و نظری حرفهای است. از آنجا که شعر سپید در ظاهر به نثر نزدیک است، بسیاری را به اشتباه انداخته و میاندازد تا دلنوشتههای و نثرهای خود را شعر سپید بدانند.
شعر سپید هنگام ابداع و شروع کار و در مراحل تکاملی خود همواره با آهنگ و موسیقی کلام همراه بوده است. در واقع، از آنجا که شعر سپید تنها شیوه و قالبی است که در شعر فارسی از وزن تهی است و متکی به آن نیست، ناگزیر بوده به جای این خلأ، آهنگ و موسیقی کلام را جایگزین آن کند که جلوههای ظاهری آن تکرار اصوات کوتاه و بلند است در جاها و سطرهای مناسب و نیز به ناگزیر از بهکارگیری انواع و اقسام قافیهها بوده است، از جمله قافیههای کناری و میانی و دیگر مواردی که بتواند به موسیقی کلام کمک کند؛ شعری که به واسطه همین آهنگین بودن و موسیقایی شدن، کمتر به دام نثر میافتد. از طرفی، شعر سپیدی که همین موسیقی و آهنگ را هم ندارد و ظاهرش به نثرهای عادی و ساده ادبی نزدیک است، ناگزیر است روی لبه تیغ زبان راه برود، زیرا باریکه و فاصله بین نثر ادبی و شعر سپید اگر چه برای اهلش قابل تشخیص است اما برای عموم مخاطبانی که چندان در مواجهه با شعر سپید حرفهای نیستند، چندان قابل تفکیک و تشخیص نیست، از این رو، در مواجهه با اغلب شعرهای سپید دچار خطا در نظر شده، آنها را از نثر عادی یا نثر ادبی بازنمیشناسند و تشخیص نمیدهند.
اگر چه پیش از احمد شاملو و راهاندازی شعر سپید در ایران، در کشورهای اروپایی و آمریکایی و آمریکای لاتین و کشورهای عربی شعر بیوزن ابداع شده و رواج داشته است و حتی در ایران نیز پیش از احمد شاملو 4-3 نفری شعرهای بیوزن و منثور گفته و کتبهایی نیز چاپ کردهاند اما همگی یا نوع کارشان سطحینگرانه و ابتدایی، یا زبانشان زبان نثر بوده و تفاوتی با آن نداشته. از این رو، این افراد و آثارشان هرگز در تاریخ شعر معاصر ماندگار نشدند و در مقام ابداعگر یا بنیانگذار نوعی از شعر معرفی نشدند؛ چون کارشان حتی در آثار خودشان هم شاخصه نداشت، چه برسد به اینکه تکامل پیدا کرده و در اشعار دیگر شاعران ادامه پیدا کند؛ اما شاملو که میدانهای فراخ شعر کلاسیک و شعر نیمایی را تجربه کرده بود و موسیقی کلام را میشناخت و اشعار سپید نیز از آن منبع و تجربه الهام و وام گرفته بود، شعرهای سپیدش را آهنگین میکرد و آنها را خالی از موسیقی نمیگذاشت (اگر چه بعضی از اشعار سپید شاملو هم دارای موسیقی نیستند). با این حال، کمی بعد از ابداع و رواج شعر سپید، عدهای از موجهای مشهور و تاثیرگذار، به واسطه شهرت و تاثیرگذاری و نوع شعر و پیشنهادهای نو و حرفهای بودنشان، توانستند منثور بودن شعرشان را توجیه کرده یا آن را در شعر خود بیاهمیت یا کماهمیت جلوه دهند که سردمدارشان احمدرضا احمدی بود. جالب است بدانید که نوع شعر احمدرضا احمدی - بویژه به لحاظ زبانی - در تفاوت فاحش با همپالگیهای خود نزد شاعران موج نو و دیگر شاعران در موج ناب و شعر دیگر بود.
در هر حال، اینگونه بود که ۲ نوع شعر سپید رواج و رونق گرفت که تا امروز نیز ادامه دارد؛ شعر سپید آهنگین و دارای موسیقی و شعر سپید نثرگونه یا نزدیک به نثر که اغلب شاعران - شاید برای سهولت در کار یا از روی کاهلی و تنبلی و بیدانشی و بیتجربگی - نوع دوم را انتخاب میکنند.
به هر حال واقعیت این است که ما در هر دو نوع از شعر سپید، شعرهای خوب داریم، اگر چه این اشعار خوب در نوع دوم خود بسیار اندکند و تا حد قابل توجهی اشعار آهنگین از موفقیت بهتر و بیشتری برخوردارند.
و اما مجموعه شعر محمد اسدی با نام «اینجا کجاست» نیز دارای اشعار سپید بدون آهنگ و موسیقی است، اگر چه در شعرهای کوتاه سپید میدان فراخ و امکان چندانی برای موسیقایی شدن کلام وجود ندارد، لیکن مشکل اصلی شعرهای این مجموعه چیز دیگری است و آن نثرزدگی است. در واقع تنها شعرهای سپید نیستند که دچار نثرزدگی میشوند (از جمله شعرهای سپید آهنگین هم)، بلکه شعرهای نیمایی و کلاسیک هم میتوانند در دام نثرزدگی بیفتند و به جای ارائه شعر، نظم تحویل مخاطب دهند. در واقع، آثار شعاری و حرفی نیمایی و کلاسیک نیز چیزی جز نثرهای موزونشده نیستند، اگر چه بعضی از اشعار محمد اسدی در کتاب «اینجا کجاست»، در عین منثور بودن، خالی از حرفهای جالب و ظریف و شاعرانه نیستند اما هنوز باید و شاید از جوهره شعری برخوردار نیستند، مثل شعر زیر:
«همنشین گربه
همدم سگ
همدل قناری
همصحبت طوطی
همفکر ماهی
همخون گرگ و میش
همدرد انسانم»
وقتی که محمد اسدی از قصارگونه بودن (مثل شعر بالا) بیشتر فاصله میگیرد و به تعابیر تازه و غیرتکراری و مدرن میرسد، این جوهره کلامی بیشتر شده و نیز جوهره شعری خود را بهتر نمایان میکند، مانند شعر زیر:
«در جهانی که
همان داناییست!
زندگی شاید
لذت خوردن همین فرنیست
در فراموشی
پس از شوک الکتریکی»
گاهی نیز محمد اسدی در این دفتر از فرط درشت و عمیقگویی، از آن طرف بام میافتد؛ آنگونه که شعرش ظاهری متفکرانه و اندیشهورز گرفته اما باطنی شعری به خود نمیگیرد، مثل شعر زیر:
این روزها
هقهق گریه کودکی هستم
که بازیچه دست بادکنکی بوده
جهانی در حیرت من بود
و من در حیرت جهان بودم»
بعضی وقتها هم محمد اسدی، در ظاهر از فرط نوگرایی به دام تعابیر و تشبیهات و استعارههای فوق مدرن گرفتار شده و از آن طرف بام بر زمین گنگی و نامفهومی میافتد، مثلا آنجا که ماهی سیاه کوچک صمد بهرنگی از رگ بگشودهاش فرار میکند؛ تعبیری که کمتر در سطرهای بعد از خودش و بیشتر در سطرهای قبلی ایجاد گنگی و نامفهومی میکند. یعنی معلوم نیست این ماهی سیاه کوچک از رگ گشوده بیرون زده، چه ربط نزدیک و ظریف و دقیقی با «سقف کاذب» دارد و با «پچپچ آهسته»؟! البته منظور شاعر مشخص است و اینکه به جای «برکه» ماهی سیاه کوچولو، «اتاق» را بهانه کرده و فکرهای منجمد را به «فکر کاذب» و حرفهای تکراری را به «پچپچ» و... اما ارتباطها ظریف و دقیق نیستند و شعر از درآمد و ورودیه مناسبی برخوردار نیست، البته «فرار کردن ماهی کوچک» هم بیمعنی است اما «بیرون زدن ماهی سیاه کوچولو از رگ بگشوده»، یک تعبیر مدرن و حتی فوق مدرن است:
«افکارم
زیر سقف کاذبی
دراز کشیدهاند و
آهسته پچپچ میکنند
تا مثل ماهی سیاه کوچولو
دل به دریا زنم و
از رگ بگشودهام فرار کنم»
هر شاعری برای رسیدن به یک حرف نغز و شاعرانه باید از تمعیدات خاص و مناسب و ویژگیها و تجربههای شاعرانه بیشتری را خرج کند، همچنین از راهها و چگونگی رسیدن به آن از طریق فرم و زبان و ساختار بهره ببرد؛ در صورتی که محمد اسدی در مجموعه شعر «اینجا کجاست»، خیلی راحت و مستقیم خود را به مقصد میرساند. اینگونه رسیدنها که پایههای منطقی سستی دارند (منطق شعر منظور است)، در باور مخاطب نمیگنجد، بنابراین سرسری از کنار این نوع شعرها میگذرد؛ شعرهایی که «بعد از ریشه دواندن رگهایش (در یار یا هر چیز دیگر) در کویر، دوباره میآید تا گل کوچکی در مغز جوانه زند». شاعر از این تقابل نتیجه میگیرد: «اگرنه من این زندگی را تمامشده میدانستم». به همین سادگی کار تمام میشود و لابد باید برایش هورا هم بکشیم؟! اگر چه بعضی از این حرفهای دقیق و نغز محمد اسدی در شعاع شاعرانگیِ پیشدرآمد، از خشکی و زمختیاش کاسته میشود و اینگونه در درون شعری استحاله و ظریف و زیبا مینشیند:
«به دورترین ستاره
خیره که میشوم
زمین را میبینم
شب است
و آدمهای یک بار مصرف
خوابند»
و نیز شعرهای قابل تاملی چون شعر زیر:
«اعتراف میکنم
خوردن همین مرغهای کشتار روز هم
ارزش زندگی کردن را داشت
ولی هیچ چیز
ارزش مردن را ندارد
حتی زندگی»
حرف آخر: شعرهای مجموعه شعر «اینجا کجاست»، از محمد اسدی اگر چه کاستیهای بسیار دارد؛ کاستیهایی در زبان و فرم و ساختار اما او شاعر با استعدادی است و مجموعه شعر «اینجا کجاست»اش خواندنی؛ مجموعهای خواندنی، انگار که در صفحه نقاشی کودک بالغی که ستارهها و کراتش، اشارتی است به ابهامها و زیباییهای قابل لمس و احساسی که در آسمانها میگذرد.
نگاهی به دفتر شعر «اینجا کجاست» اثر محمد اسدی
ناشعر و گاهی شعر
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها