وارش گیلانی: دفتر شعر «تکخوانی باران در آینه دردار»، اثر رحمت حقیپور را انتشارات سپیدرود در 63 صفحه چاپ و منتشر کرده است. در واقع این دفتر 44 صفحه بیشتر نیست، چون حدود 17 صفحه آن اختصاص دارد به نقد و بررسی این دفتر با نام «غزل اما سپید» که توسط شاعر و منتقد روزگار ما عبدالرضا رضایینیا نوشته شده است.
11 شعر کتاب «تکخوانی باران در آینه دردار»، با نامهای «گوشه یک» تا «گوشه یازدهم» شعرهای سپیدی است که شاعر برای امام حسین(ع) یا در حال و هوای عاشورا و محرم و کربلا سروده است؛ هر چند ۲ شعر اول در ظاهر و حتی گاهی در اصل، ارتباط نسبی یا کمی با این موضوع دارند. این دفتر با برشی از «نیایش باران سالار عاشقان و شهیدان» آغاز میشود؛ نیایشی که در ترجمه خود هم زیبا و شاعرانه است:
«پروردگارا!
از آسمان باران دمادم بر ما بباران!
بارانی یاریگر و فراگیر
بارانی رویاننده و گوارا
بارانی بسیار و انبوه
جانافزای بندگان ناتوان
روحبخش اقالیم مرده
روشنگر خانههای شهرها...
آمین ربالعالمین»
رحمت حقیپور از جمله سردمداران سادهنویسی در روزگار ما است. این سادهنویسی از اواخر دهه 60 تا به امروز در شعرهای او روزبهروز بیشتر و زلالتر هم شده است، البته سادهنویسی به معنای سهل و ممتنعنویسی. به نخستین شعر دفتر «تکخوانی باران در آینه دردار» که بنگریم این سادگی زلال را که با موسیقی و تخیل و زبانی پالوده نوشته و آراسته شده است درخواهیم یافت:
«آن سالها
آن سالها گنجشک
آن روزها آهو
شبهای بیهیاهو
آن روزگار بهاری
با کوچههایش؛
عطر کلوچه
عطر چای
عطر شالی
با آسمانش؛
رنگ کبوتر
رنگ بادبادک
رنگ پروانههای خالخالی
آن لحظههای آبی
آن لحظههای پرترنم
بیتابتر از تکاپوی آب
میرفت و
آینه
آینه
باغ روشنی
از تبسم خدا را
در چهارسوی دنیا
سبز میکرد.
آن روزها
هر روز
هر لحظه
رازی داشت؛
صندوقچهای
که کلیدش
گردنآویزی بود؛
پنهان
در پیراهن چیت گلدار مادربزرگ...»
بعضی از شعرهای دفتر «تکخوانی باران در آینه دردار»، اثر رحمت حقیپور آنقدر لطیف و سادهاند که حتی میتوان آنها را با نام «شعر نوجوان» منتشر کرد؛ شعرهایی که خالی از تخیل و عاطفه نیست؛ شعرهایی که حتی گاه تخیل و عاطفه را در یک بستر جاری کرده است:
«بهار
روی دیوار
روی میز
روی تاقچه بود،
بهار
رنگ نخستین بنفشه
رنگ نخستین شکوفه آلوچه بود،
که چراغ کوچک لبخندش را
در باغچه خانه روشن میکرد.
تابستان
طبق، طبق
آتشبازی میوهها بود،
در انفجاری
از عطر و رنگ
که بازارچهها را برمیداشت.
پاییز
با بوی کیف و کتاب تازه
بوی گچ و تختهسیاه
بوی نان و چای شیرین دم صبح
آغاز میشد...
و زمستان
با یک جفت چکمه سیاه سوراخ
با شال گردن و کلاه کشی
به خانه میآمد
و دستهای کبودش را
با شعله چراغ
گرم میکرد...»
شعر «گوشه چهارم» نیز به نوعی با زبان شعر نوجوان همخوانی دارد؛ شعر ساده پرتخیلی که عاطفه را در مضمون آشکار عاشورایی خود جا داده است:
«و آغاز میشد
پنجمین فصل سال
با چهار حرف رازآمیز
با چهار هجای از عشق
لبریز...
با مادرم
که در آینه
دگمههای پیراهن سیاهم را
میبست،
با بوی گلاب،
بوی شربت نذری،
با آسمان
که خیمه، خیمه
ابر سیاه...
با ماه
که طبل عزا...
با ستارهها
که دسته سینهزنان...»
بعضی شعرهای دفتر «تکخوانی باران در آینه دردار» از بس سادهاند که ممکن است بعضی مخاطبان را به این اشتباه بیندازد که با نثر ادبی روبهرو هستند؛ مثل شعر بالا و بعضی آثار این دفتر بهراستی که چیزی جز نثر ادبی نیستند و حتی فراتر از یک متن رادیویی معمولی نمیروند؛ مثل کار زیر که نهتنها مستقیم حرفش را درباره عاشورا زده است (منهای چند سطر اول)، بلکه با بستن و پایان دادن این اثر با بیت مشهور محتشم کاشانی، به جای شور بخشیدن به آن، سطح کار را نازلتر هم کرده است؛ چون این اثر با آن پایانبندی تناسبی ندارد؛ نه به لحاظ زبانی یا حماسی بودن، نه به واسطه شوری که در زبان سوگ است و نه به دلایلی دیگر، چرا که اثری به نام «گوشه سوم» نه زبانش به این پایان میخورد، نه اینکه در خود شور و حماسه و سوگ غلیظی دارد که با حرفهای نرم و آرام و معمولی این اثر سازگاری داشته باشد؛ از این رو، بیتناسبی و ناسازگاری این پایانبندی با کل این اثر خود را آشکار میکند:
«زمان
زمان یله
زمان بیساعت
بیتقویم
راه میرفت،
میوزید،
جاری بود...
با طعم و
رنگهایش
بیشمار...
با عطر و
بوهایش
بسیار...
آواره گرد روزی
- دلرباترین -
روزِ بیغروب
روزِ بیسپیده
با تاجی از شقایق
پیراهنی از یاسهای سپید
روزی که جهان را
دهانی از بهت میکرد،
چشمانی
از حیرانی...
روزی که گلهای شیپوری
آسمان به آسمان
دمیدنش را
در شیپورها میدمیدند.
روزی که خاک
از خجالت
میسوخت،
آب
تشنهاش میشد،
دریا
از شرم
آتش میگرفت
روزی که غمگین بود؛
در هیات شاهزادهای
گرفتار دسیسه،
پیشوایی
که بیعتش را شکستهاند،
پیغمبری
که معجزهاش را
به انکار برخاستهاند...
روزی بزرگ
که اعلام امپراتوریاش
پرچمی کبود بود
بر سردر خانهها
و آن اسب
اسب سفید بیسوار
که در باد
ایستاده بود،
با یال آشفته و
شیههای رو به آسمان...
«باز این چه شورش است
که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و
چه ماتم است...»
با همه سادگی و سهل و ممتنع بودن زبان و شعر رحمت حقیپور در دفتر «تکخوانی باران در آینه دردار» وی در شعر «گوشه پنجم» چنان مضمون و محتوا و معنا را در فرمی پیچیده که گشودنش نیازمند اندکی تامل شاعرانه است؛ شعری که با همه سادگی خود به شکلی پیچیده ارائه شده است؛ آن پیچیدگی شاعرانه که نهتنها حرفی بلکه حرفهایی برای گفتن دارد:
«کدام قناری
کدام مرغ حق
کدام سینهسرخ عاشق
آواز
به منقار باز آن حرف نخست
از الفبای نام تو داشت؛
ای روز همیشه هنوز!
که داغترین ظهر دو عالم
خاک تو را
سجاده نمازی کرد؛
نور باران
از سلامی که آسمان
به رکعت آخر آن داد...»
رحمت حقیپور در هر دفتر شعر خود پوستاندازی میکند اما همه شعرهایش بر پایه زبان نخستین کتابش که «ایستگاه صبحدمان» نام دارد، بنا شده است. طبعا پوستاندازیهایش در هر مجموعه، تفاوتهایی را در رنگ و آهنگ و زبانش، نسبت به دفترهای دیگر آشکار میکند اما در واقع، این تفاوتها در سیر تکاملی شاعران اصیل تفاوت به حساب نمیآید، زیرا شاعران اصیل در این سیر در حال پا گذاشتن از پلههای قبلی به پلههای بعدی هستند. دفتر شعر «تکخوانی باران در آینه دردار» نیز این تفاوت را نشان میدهد اما زنگ خطر برای شاعرانی که زبان ساده، سهل و ممتنع را برای سرودن انتخاب کردهاند؛ از باباطاهر و سعدی گرفته تا سهراب سپهری، بیژن جلالی، عمران صلاحی، شمس لنگرودی و رحمت حقیپور، تا دیگر شاعران این است که همگی خطر در غلتیدن به دامان نظم، نثر و حرفهای معمولی را در آثار خود احساس کرده و میکنند اما قدرت شاعران اصیل به آنان اعتماد به نفس و به آثار و اشعارشان اصالت میبخشد؛ آنگونه که در شعر زیر که «گوشه ششم» از دفتر شعر «تکخوانی باران در آینه دردار» است؛ هرچند اندکی انتزاعی شدن و کمی ذهنی شدن سطرهای آخر آن، این شعر را از سادگی ظاهری خود نه، از سادگی باطنی خود دور کرده است:
«ای روز روزها!
از تاریخ
آنجا که تو ایستادهای،
هر کلمه
لالهای سرخ
هر کلمه
سروی بلند
و هر اشک
آیینهای دردار است
که به باغ بالادست
بازمیگردد؛
باغی که خاطرات مهآلودش را
باد
دیریست
از یاد ما
برده است...»
شعر «گوشه هفتم» به لحاظ درآمیختگی شکل و محتوا، تا حدی بهتر از ۶ شعر قبلی است؛ در عین اتصال به شعر و گوشه اول»؛ شعری نوستالژیک که غم غربت و دوری را از سطح شعر تا لایههای زیرین آن میتوان درک و احساس کرد؛ شعری که محرم سالهای پیشین را در سالهایی که پدربزرگ و مادربزرگ زنده بودند و پدر و مادر نیز نقش خاصی در آن ایام داشتند، پررنگتر، غنیتر، عمیقتر و گستردهتر نشان میدهد:
«هر سال
بزرگتر شد
پیراهن مشکی،
هر سال
بارانیتر از
سال پیش
پرندهای
در منقار باز نخستین حرف نام تو
ناله کرد...
و دیگر
پدر نبود
و پرچم سیاه روی سردر خانه
و آن اسب
که بیسوار
در باد باشد
با شیههای
رو به آسمان
و مادربزرگ نبود،
شربت نذری نبود،
شیشههای گلاب نبود...
آن سالهای گنجشک
آن روزهای آهو
شبهای بیهیاهو
رفتند و
در باد گم شدند...
دیگر زمان
نمیوزید،
جاری نبود،
زمان روی میز بود،
روی دیوار
و نواخته میشد
دوازده بار...»
بعضی شعرهای رحمت حقیپور در دفتر شعر «تکخوانی باران در آینه دردار» در بخش اول، در حرفهای شاعرانه و روانکاوانه خود زیبایی میپراکند؛ آن زیبایی را که از مغز و عمق حرکت امام حسین(ع) گرفته است (یعنی از آغاز شعر تا «در پیِ صدایم فرستادهای...») اما در بخش دوم (بخش آخر) از ایجاز لفظ و زبان و شکل و نوع بیان که لاجرم به ایجاز در محتوا خواهد انجامید، به گفتار مطول در لفظ، زبان، شکل و نوع بیان میرسد و اثر را بین شعر و نثر ادبی پرمحتوا ۲ نیمه میکند:
«این روزها
بیچتر
بیکلاه
آنقدر در برف
راه رفتهام،
که بدانم
تابستان
تنها
در عشق تو میتابد،
آنقدر زخم
به این شاخهها خورده است
تا بدانم
رفیق و یار
تنها
تو بودهای،
که هر بار
نامت را بردهام،
به رسم عطوفت
بهشتی از بهارنارنج را
در پی صدایم
فرستادهای...
و من هنوز
آنقدرها گوشم سنگین نیست
که صدای تو را
نشنوم:
«آیا کسی نیست
مرا یاری کند...»
و هنوز
نمره عینکم
آنقدرها بالا نرفته
که چشمهای تو را نبینم...
همان چشمهایی
که اگر سنگ
که اگر آهن
نگاهش کند، ناگاه عاشق میشود
و عشق تو
باران روزهای آخر اسفند
رنگینکمان روزهای اول اردیبهشت
و شکوفهباران درختانیست
که صورتی آنها
دیوارهای خانه دنیا را
رنگ میزند
که حتی در زخم
که حتی در آتش
که حتی در اشک
زمین را
سبز
خواسته بودی،
دلها را شادمان
و آسمان را نزدیک...
تا انسان
سهمِ خود را از خداوند
به آسانی پذیرا شود،
تا بداند
که تنها نیست
و بداند
که خدا
هست
هست
هست...»