حنیف غفاری: در تقویم غرب، روزی به نام «جمعه سیاه» ثبت شده که نماد تخفیفهای حداکثری و عرضه کالاها با قیمتهای بسیار پایین است اما در صحنه سیاست بینالملل، اتحادیه اروپایی در روزهای اخیر، در اقدامی که باید آن را «حراج 100 درصدی آبروی سیاسی» اروپا نامید، ۲ معامله متناقض و تحقیرآمیز را به نمایش گذاشت که عمق وابستگی استراتژیک این قاره به واشنگتن را برملا میکند. این دوگانه رفتاری، در ۲ پرونده حساس هستهای ایران و بحران اوکراین، تضاد آشکار میان ادعای استقلال اروپا و واقعیت تبعیت کامل آن را آشکار میکند. تحولات اخیر شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) اوج زوال دیپلماسی اروپا بود. این رویداد نهتنها یک شکست دیپلماتیک، بلکه یک سند زنده از سلب اختیار سیاسی اروپا در تامین منافع ایالات متحده بود. تروئیکای اروپا (آلمان، فرانسه و بریتانیا) که خود را به عنوان مدعیان گفتوگوی سازنده معرفی میکردند، در اقدامی هماهنگ و بدون پشتوانه فنی و حقوقی، قطعنامهای را به شورای حکام ارائه و تصویب کردند که هدف اصلی آن تنها تحت فشار قرار دادن تهران بود. این حرکت در راستای تداوم رویکرد ضدایرانی دولت آمریکا بود، حتی با علم به اینکه این مسیر، جز بنبست در مسیر دیپلماسی و تقویت موضع ایران در برابر زیادهخواهیهای غرب، نتیجهای نخواهد داشت. قطعنامه مذکور اغلب بر موضوعات ادعایی گذشته متمرکز و محصول آن انهدام مطلق «تفاهم قاهره» بود. اعتبار چندجانبهگرایی اروپا بار دیگر به «نقطه صفر» رسید. هنگامی که یک بلوک قدرتمند اقتصادی و سیاسی، در حساسترین پروندههای بینالمللی، نتواند موضعی مستقل و مبتنی بر منافع بلندمدت خود اتخاذ کند، نقش آن از بازیگر به پذیرنده دستور تقلیل مییابد. این اقدام اثبات کرد در تقابل منافع ایران و آمریکا، منافع آمریکا اولویت مطلق اروپاست، حتی اگر این امر به ضرر ثبات منطقهای و منافع اقتصادی خود اروپا (بویژه در حوزه انرژی) باشد. همچنین با تبدیل اروپا به زننده «مُهر تأیید» بر اقدامات آمریکا، اهرم فشار دیپلماتیک اروپا در برابر سایر قدرتها (مانند روسیه و چین) از بین رفت، زیرا دیگران میدانند اروپا در نهایت تابع تصمیمات واشنگتن خواهد بود. همزمان با این همراهی در پرونده ایران، اروپا شاهد یک تحقیر استراتژیک از سوی همان متحد اصلی خود، یعنی ایالات متحده در بحران اوکراین بود. این تضاد رفتاری، ۲ روی سکه وابستگی اروپا را نشان میدهد: در پروندهای که منافع ایران مطرح است، اروپا مطیع است؛ در پروندهای که منافع حیاتی امنیتی اروپا (اوکراین) در میان است، آمریکا بدون مشورت، چارچوب بازی را تعیین میکند و اروپا مجبور به پذیرش! طرح پیشنهادی 28 مادهای دونالد ترامپ برای خاتمه دادن به جنگ اوکراین، سندی بود که اروپا در تدوین آن نهتنها نقشی نداشت، بلکه پس از طرح، خطوط قرمز حیاتی این قاره را زیر پا گذاشت. این طرح که نشاندهنده دیدگاه «اول آمریکا» در سیاست خارجی ترامپ است، به معنای واقعی کلمه، تسلیم اوکراین و تحقیر استراتژیک اروپا بود.
در بخشی از سند 28 مادهای آمریکا در قبال پرونده آتشبس اوکراین، به رفع تحریمها علیه روسیه اشاره شده است. این امر ستون اصلی سیاست سختگیرانه اروپا علیه مسکو را نابود میکند. اتحادیه اروپایی برای حفظ تحریمها، هزینههای اقتصادی و انرژی گزافی را متحمل شده است. پذیرش این بند به معنای قربانی کردن تمام این هزینهها در ازای یک توافق لحظهای است که توسط طرف سوم (ایالات متحده) دیکته شده است. نکته مطرح شده دیگر در سند آمریکا، مربوط به واگذاری بخشی از دونباس به روسهاست. این موضوع نیز به معنای نقض صریح تمام اصول حفظ تمامیت ارضی اوکراین است که اروپا داعیهدار آن است. اروپا سالهاست بر مبنای همین اصل، روسیه را محکوم کرده. پذیرش این بند، به معنای اعلام رسمی شکست کامل در حفظ ارزشهای بنیادین بروکسل در سیاست خارجی محسوب میشود. همچنین موضوع «محدودسازی توان نظامی اوکراین» که در سند جدید آمریکا به آن اشاره شده، نشان میدهد امنیت اوکراین برای آمریکا هرگز اولویت نیست و در صورت لزوم، برای حصول یک توافق سریع، میتوان امنیت شرکای اروپایی را نیز قربانی کرد.
این دوگانگی بسیار قابل تامل است! در پرونده هستهای ایران، اروپا فعالانه به عنوان مجری سیاست آمریکا عمل میکند و در پرونده اوکراین شاهد تحقیر مکرر خود توسط کاخ سفید است! تقارن این ۲ رویداد، تصویر کاملی از وضعیت فعلی اتحادیه اروپایی در ساختار بینالمللی ارائه میدهد. در پرونده ایران، اتحادیه با همراهی کامل، استقلال و آبروی خود را برای راضی نگه داشتن واشنگتن «حراج» کرد. این به معنای معامله ارزشهای دیپلماتیک (مانند چندجانبهگرایی) در برابر حفظ حمایت سیاسی آمریکا تلقی میشود. اما در پرونده اوکراین، اروپا مجبور به پذیرش تحقیر استراتژیک خود شد. این «حراج 100 درصدی» در روز «جمعه سیاه»، فصل جدیدی از افول نفوذ و اعتبار این قاره در نظم نوین جهانی را رقم زد؛ جایی که اروپا دیگر بازیگری با اراده مستقل نیست، بلکه مجری مطلق سیاستهای آمریکاست. این تناقض رفتاری، اعتماد جهانی و داخلی به سیاست خارجی این بلوک را تا مرز نابودی پیش برده است. بهتر است در چنین شرایطی اتحادیه اروپایی به فکر تعیین «نحوه مرگ خود در نظام بینالملل» باشد. بر خلاف آنچه سران اروپا تصور میکنند، زمان فرارسیدن این لحظه چندان دور نیست!
یادداشت
بلکفرایدی قاره سبز
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها