بهنام خدا
موضوع انشا: آرزوی خود را بنویسید.
ما آرزوهایمان را از خدا میخواهیم، مسؤولین فقط وسیلهاند.
مادرمان از وقتی کتابهای خوب روانشناسی میخواند، میگوید آرزوهایت را به دیگران نگو تا به آنها دست پیدا کنی ولی فکر کنم خودش آرزوهایش را به دیگران میگوید.
ما خیلی دوست داریم از آن ماشین گنده خوشگلا که همسایهمان، سفیدش را دارد، داشته باشیم. مادرمان هم آرزویش همین است.
رنگش اگر صورتی یا یاسی پاستیلی باشد بهتر است. البته نمیدانم پاستیلی چه رنگی است ولی الان خیلی این رنگ باکلاس است. حالا هر رنگ دیگری هم شد، اشکالی
ندارد.
پدرمان میگوید مردک فلان فلان شده. البته پدرمان کلمات دیگری میگوید اما مادرمان میگوید که این کلمات زشت است. یک وقت نگویید. بله پدرمان میگوید: یعنی تو مسؤول فلان فلان شده سواد نداری فروش فوقالعاده و فروش کوفت و فروش زهرمار و اقسام دیگر فروش را نذاری و هی قیمت این ابوقراضهها را بالا نبری؟!
مادرمان میگوید: خدا پدرت را بیامرزد فقط گران کردن که نیست کلی از آشپنهایش را کم میکنند. البته ما نمیدانیم آشپن چیست ولی بدون آشپن هم ماشین را قبول میکنیم.
یکی از اقواممان در طرح مادران که آن را هم نمیدانیم چیست ماشین برنده شده. پدرمان میگوید بد نیست یک بچه هم به ما اضافه شود، تا ما هم یک ماشین ببریم. مادرمان میگوید حالا فکر کن بتوانیم در طرح شرکت کنیم و بر فرض هم در قرعهکشی برنده شدیم، پول نجومی ماشین را از کجا بیاوریم؟
ما که متوجه حرف پدر و مادرمان نمیشویم ولی ای کاش این ماشینها را دم به دقیقه گران نکنند تا ما هم بتوانیم یک ماشین مثل ماشین همسایهمان بخریم.
ما از این انشا نتیجه میگیریم که خودروها را گران میکنند تا مردم بچه بیاورند و بچههای دیگر همبازی داشته باشند.
این بود انشای من.
آشپندار
ارسال نظر
پربیننده
تازه ها