آگاهسازی و مبارزه سیاسی حضرت امالبنین(س)
از ویژگیهای بسیار مهم «امالبنین» توجه به زمان و مسایل مربوط به آن است. امالبنین از افرادی بود که با توجه به شجاعت و شهامت فراوان، به علت تأثیر عمیق و ژرف مبارزه کلامی برای مخالفت با عاملان واقعه کربلا، از سخنرانی و مرثیهخوانی و اشعار جانسوزی که از آن صحبت شد، استفاده کرد تا ندای مظلومیت کربلاییان را به گوش نسلهای آینده برساند. پس از این فاجعه عظیم، مجلس سوگواری برپا میکرد، تا از این طریق راه شهدای کربلا را زنده نگه دارد و همه زنان بنیهاشم در آن مجلس شرکت میجستند و به یاد شهدای کربلا اشک میریختند. او در مرثیه جوانان از دست رفتهاش اشعار جانسوزی دارد...
مورخان مینویسند: «پس از شهادت عباس، امالبنین هر روز به همراه عبیدالله، فرزند عباس، به بقیع میرفت و نوحه میخواند و گریه میکرد و مردم اجتماع کرده و همراه با او میگریستند.»
خواندن اشعار برای عزاداری گاه جنبههای دیگری دارد. امالبنین با این اشعار هم حماسه کربلا و شجاعت پسران خود و مظلومیت حق را به مردم زمان خود و آیندگان معرفی میکرد و هم تاریخ کربلا را واگویه میکرد و در قالب عزاداری و مرثیهسرایی نوعی اعتراض به حکومت وقت میکرد و مردم که اطراف او اجتماع میکردند نسبت به عمال بنیامیه متنفر و منزجر میشدند. وی پس از کربلا بار رسالت سیاسی و اجتماعی خویش را به دوش گرفت و پیامهای مهم کربلا را به فرداها صادر کرد و ارزشهای معنوی این حماسه عرفانی را زنده نگاه داشت. به راستی وقتی قبر مطهر عباس علیهالسلام و برادرانش در کربلاست، چرا امالبنین به بقیع میرود؟ آیا به این نیست که مردم در آنجا اجتماع میکنند؟ و آیا به خاطر این نیست که بزرگان اسلام و پیشینه اسلامی مردم در این خاک خفتهاند و در آنجا مردم به یاد حماسههای جوانمردان صدر اسلام میافتادند؟
زندگینامه مادر مهتاب
مرکز تحقیقات رایانهای قائمیه اصفهان
صفحه ۲۱ نسخه الکترونیک
***
وقتی الهه شهید شد...
آمدم بالای سر الهه. دستش را گرفتم توی دستم. برخلاف این یکیدو روز قبل، کف دستش کمی گرم شده بود. صورتش را بوسیدم و گفتم: «الهی من قربونت بشم عزیزم». آفتاب که بیرون زد، با امیر رفتیم خانه تا برای مریم لباس تمیز بیاوریم. اضطراب بدی توی دلم افتاده بود. برای همین، وقتی برگشتیم بیمارستان اول رفتم اتاق الهه، ولی همان دم در خشکم زد؛ روی تخت الهه کسی نبود. چشمهایم میخواست از حدقه دربیاید و مثل مرغ سرکنده بالبال میزدم. دویدم سمت اتاق پرستاری: «بچهام... الهه... الهه... بچهام کو؟!» یکی از پرستارهای شیفت صبح که میخواست آرامم کند، شانهام را گرفت و گفت: «خانم ضیاء! خانم ضیاء! آروم باشین».
گفتم: «چطور آروم باشم؟! الههام رو کجا بردین؟»
نفس عمیقی کشید و زل زد توی چشمهایم. آرام گفت: «بردنش پایین توی سردخونه». تا این را گفت، مُردم. الهه من را برده بودند توی سردخانه؟! یعنی نتوانسته بودند صبر کنند من برسم و دستگاه را از بدنش جدا کنند؟ داشتم میافتادم روی زمین. داد زدم: «شما خجالت نکشیدین؟ چطور روتون شد با بچه من این کار رو بکنین؟ غلط کردین بچه من رو بردین گذاشتین توی سردخونه. من بیستوچند ساله دارم توی این بیمارستان کار میکنم، چند دقیقه منتظر نشدین من برگردم؟»
پرستاری که روبهرویم ایستاده بود، چیزی نمیگفت. میدانست که من مادری داغدارم و چیزی نباید بگوید. دویدم سمت سردخانه و توی دلم داد میزدم: «الهه! مامان! الان میآم پیشت، برت میدارم با خودم میبرمت.»
آزاده فرزامنیا/ امسال قبول میشویم
[برگی از زندگی عفت نجیب ضیاء]
انتشارات راه یار - صفحات 187 و 188
***
نتایج اسفبار بیاعتنایی به حقوق مستضعفان
پیامبر اکرم(ص) فرمود: هنگامی که مردمان نسبت به بینوایان جامعه خود محبت نکنند و بازارهای خویش را (برای توانگران) پر از کالاهای متنوع سازند و بر جمع کردن مال همت گمارند، خداوند آنان را به 4 خصلت (و بدبختی) گرفتار میسازد: قحطی روزگار، ستم حاکمان، خیانت کارگزاران حاکم، چیرگی دشمنان.
ابوحامد محمد غزالی/ احیای علوم دین
مؤیدالدین محمد خوارزمی - حسین خدیوجم
انتشارات علمی و فرهنگی - جلد ۴، صفحه ۲۹۱
***
راه انبیا
نباید تصور کرد که برای آدمی تنها 2 راه وجود دارد؛ یکی راه خوب و دیگری راه بد. نباید تصور کرد که در ابتدای این 2 راه تابلویی نصب کرده و روی آن نوشتهاند که راه خوب از این طرف است و راه بد از آن طرف؛ که حقیقت جز این است. باید از مسیح یاد بگیریم. که به گمراهان راههایی را نشان میداد که آدمی را از مسیر بدی به مسیر خوبی میرساند. به آنها میفهماند که چنین کاری بسیار دشوار اما ممکن است.
الکساندر دوما/ مادام کاملیا
محمد مجلسی
نشر دنیای نو - صفحه ۳۷
گردآورنده، تقی دژاکام